eitaa logo
مجتبی خرسندی
2هزار دنبال‌کننده
883 عکس
351 ویدیو
40 فایل
🔷️صفحه آرشیو و ثبت فعالیت‌های ادبی؛ #مجتبی_خرسندی _شعر _سرود _داستان _افتخارات _مرور خاطرات _معرفی کتاب‌ها _مصاحبه‌ها _نقدها تحلیل‌‌ها _وقایع روزمرّه _توییت‌ها _درددل‌ها _هنر گفت‌وگو 🔶️ارتباط و سفارش کار؛ @Adminpoet
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نفس تازه
نام حسین را که نوشتم قلم گریست اول قلم گریست، سپس دفترم گریست... هرچند باعثِ همه‌ی گریه‌ها غم است اما همین که داغِ تو را دید، غم گریست... اشکی نداشت چشمِ من از کثرتِ گناه آن را به حقِ فاطمه دادم قسم، گریست... با ارزش‌است پیشِ تو و مادرت حسین چشمی که‌پای روضه‌ی تو دم‌به‌دم گریست... خوشبخت آن‌که بینِ حسینیه گریه کرد خوشبخت‌تر کسی که‌میانِ حرم گریست... گوشه‌به‌گوشهٔ کرببلا روضه‌های توست این‌گونه بود زائرِ تو هر قدم گریست... یک‌قطره‌اش شفاعت یوم‌الورود ماست چشمانِ ما برای تو با این رقم گریست... در روزِ حشر حسرتِ بسیار می‌خورد هرکس که در مصیبتِ ارباب کم گریست... 🖤 ایتا: https://eitaa.com/NafaseTazeArdakan تلگرام: https://t.me/NafaseTazeardakan ارتباط با ادمین: 🆔 @NafaseTazehA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
96.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽ببینید | کلیپ تصویری ✔️شعرخوانی در مدح و رثای اختتامیه چهارمین کنگره ملی شعر «حدیث حسن» کرج _ امامزاده حسن علیه‌السلام @Hadisehosn @Mojtaba_khorsandi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5837187634203463678.mp3
13.55M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت سی و ششم: خطبه‌ی امام سجاد(ع) در مسجد شام (3) ▪️کانال صباحاً و مساءً👇 @Sabahan_masaa ▪️کانال اصلی التجا👇 @Elteja
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
37 Khoroje Karevan Az Sham.mp3
16M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت سی و هفتم: خروج کاروان آل الله از شام... ▪️کانال صباحاً و مساءً👇 @Sabahan_masaa ▪️کانال اصلی التجا👇 @Elteja
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شهرزاد داستان‌📚📚
نوشته مجتبی خرسندی ❄❄❄❄❄❄❄⛄⛄⛄⛄⛄⛄⛄⛄ خدا رحمت کند پیرزن دوست‌داشتنی را. نمی‌دانم چندمین‌بار بود که می‌پرسیدم، اما بدون این که ذره‌ای گَرد اخم را در صورت گِرد و زیبایش بنشاند، لبخندی زد و گفت؛ بعد از داشتن دوتا دختر، دوست داشتم مادر پسربچه‌بودن را هم تجربه کنم. وقتی "خانم‌نور" مژده‌ی پسر بودنش را داد، سجده‌ی شکر به‌جا آوردم که خدا علاوه بر نعمت، برکت را هم نصیب خانه‌مان کرده است. اسمش را "مجتبی" گذاشتم. می‌خواستم برگزیده باشد و غلام امام حسن مجتبی علیه‌السلام. شبی که به دنیا آمد ماه کامل از پنجره‌ی شبستان مهمانم شده بود. انگار همه‌چیز زودتر از آن‌چه که باید پیش می‌رفت. مجتبی هر روز انگار به اندازه‌ی چند روز بزرگ‌تر می‌شد. زودتر از موعد به راه افتاد. زودتر از موعد زبان باز کرد. و زودتر از آن‌که فکرش را می‌کردم شیرین‌زبانی‌هایش را به رخ دلم کشید. اشک‌ولبخند هم‌زمان باهم مهمان چهره‌ی پیرزن شدند. ادامه داد؛ حسابی دوستش داشتم و دوستم داشت. تا "مش‌ولی" (پدر بزرگم مرحوم مشهدی ولی‌الله) به حساب مرد خانه بودن اخمی می‌کرد یا غری می‌زد، فوری سگرمه‌هایش توی هم می‌رفت و شروع به تهدید می‌کرد که؛ اگه ننه‌مُ اذیت کنی می‌برمش قم خونه دایی حاج‌آشیخ. @shahrzade_dastan
هدایت شده از شهرزاد داستان‌📚📚
پیرزن نگاهش را به آسمان دوخت، آهی کشید و ادامه داد؛ خلاصه هدیه‌ای بود که خودش داد و خودش هم گرفت. شکر راضی‌ام به رضایش. دست‌هایش را پایین می‌آورد و به سر و صورتم می‌کشد؛ تا قبل از تو حریف نشدم نام دیگر بچه‌ها و نوه‌هایم را مجتبی بگذارم، اما وقتی تو به دنیا آمدی از پدر و مادرت خواستم که روی دل مرا زمین نیندازند و نام تو را مجتبی بگذارند. هرچه خاک اوست عمر بابرکت تو باشد. @shahrzade_dastan