eitaa logo
مجتبی خرسندی
1.9هزار دنبال‌کننده
823 عکس
315 ویدیو
38 فایل
اشعار، نوشته‌ها #مجتبی_خرسندی _شعر _سرود _داستان _افتخارات _مرور خاطرات _معرفی کتاب‌ها _مصاحبه‌ها _نقدها تحلیل‌‌ها _وقایع روزمرّه _توییت‌ها _درددل‌ها _هنر گفت‌وگو
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹کانال رسمی اشعار و نوشته‌های؛ 🔻برای جست‌جوی دقیق‌تر در کانال از هشتگ‌های زیر استفاده کنید؛ موضوعات؛ 🔹قالب‌ها (نظم و نثر)؛ نثر؛ @Mojtaba_khorsandi
بسم الله الرحمن الرحیم مهارت «نوشتن» یکی از تمرینات خوب برای نوشتن، سفرنامه‌نویسی و ثبت خاطراته. کاری‌که بهانه‌هاش تقریبا برای همه در طول سال چندین بار فراهم میشه. از مسافرت‌های کوتاه و خاطرات ساده گرفته تا سفرهای مهم‌تر و خاطرات موندگار شیرین یا خدایی نکرده تلخ. اینارو گفتم که به بهانه‌ی انتشار فراخوان سی‌وهشتمین شب شعر عاشورایی شیراز -قدیمی‌ترین شب شعر مردمی ادبیات معاصر- سفرنامه‌‌ای رو که پارسال نوشته بودم، دوباره باهاتون به اشتراک بذارم. امسال الحمدلله موضوع شب شعر عاشورایی شیراز انتخاب شده و حتما کتاب؛ راه تویی - دکتر محمدرضا سنگری با این موضوع بسیار خواندنی خواهد بود. ان‌شاءالله نسخه‌ی Pdf این کتاب جذاب از طریق همین کانال تقدیم‌تون خواهد شد. ارادتمند. . @Mojtaba_khorsandi
مجتبی خرسندی
به نام حضرت صاحب‌سخن بزرگ‌تر ✍ غروب پنج‌شنبه دوم آذرماه ۱۴۰۲ بود که قبل از سعادت شعرخوانی در حرم مطهر رضوی، توفیق حضور در «محفل شعر فاطمی» نهاد کتابخانه‌های عمومی مشهد را داشتم. شعرخوانی در کنار بزرگانی مثل شاعر و پیرغلام آستان آل‌الله استاد محمدحسین غفورزاده «شفق» و مداح خوش‌نفس اهل‌بیت علیهم‌السلام حاج مهدی اکبری حال‌هوای خاص خودش را داشت. اما نکته‌ای که این دیدار را بعد از گذشت حدود یک‌ماه برایم بسیار خاطره‌انگیز‌تر از قبل کرد، اتفاقی بود که جمعه‌شب گذشته رخ داد. جایی که به نیت زیارت و شرکت در اختتامیه یازدهمین کنگره ملی شعر فاطمی «هجده‌سال‌نوری» در جوار برادر شاعرم آقا سید جواد شرافت راهی امام‌زاده صالح علیه‌السلام بودیم. از تمام خاطرات شیرین این برنامه -مثل اغلب برنامه‌هایی از این دست- که بگذریم، می‌رسیم به آخرین تصویر این شب عزیز؛ ✍ پله‌های زیرزمین را دوتا یکی رد می‌کنم و با عجله به‌سمت حیاط امام‌زاده می‌روم. در حیاط «استاد شفق» را می‌بینم که گوشه‌ای ایستاده و خلوت کرده است. سعی می‌کنم با رعایت ادب نزدیک شوم. سلام می‌کنم و عرضه می‌دارم که؛ - استاد به آقا هادی جان‌فدا فرموده بودید که با حقیر امری دارید. سراپا گوشم آقا. با همان لبخند و آرامش همیشگی، گرم تحویلم می‌گیرد؛ - آقای خرسندی عزیز، من اگرچه خیلی اهل فضاهای مجازی نیستم و راستش خیلی هم حال‌وحوصله‌اش را ندارم، اما اشعار شاعران به‌خصوص شاعران جوان ولایی را دنبال می‌کنم. از اشعار جنابعالی هم تا به‌حال بارها شنیده‌ام و خوانده‌ام و لذت برده‌ام. البته گاهی نقطه‌ @Mojtaba_khorsandi
به نام حضرت صاحب‌سخن بزرگ‌تر ✍ غروب پنج‌شنبه دوم آذرماه۱۴۰۲ بود که قبل از سعادت شعرخوانی در حرم مطهر رضوی، توفیق حضور در «محفل شعر فاطمی» نهاد کتابخانه‌های عمومی استان خراسان رضوی در مشهد را داشتم. شعرخوانی در کنار بزرگانی مثل شاعر پیرغلام آستان آل‌الله استاد محمدجواد غفورزاده «شفق» و مداح خوش‌نفس اهل‌بیت علیهم‌السلام حاج مهدی اکبری حال‌هوای خاص خودش را داشت. اما نکته‌ای که شیرینی این دیدار را بعد از گذشت حدود یک‌ماه برایم بسیار بیشتر از قبل کرد، اتفاقی بود که جمعه‌شب گذشته رخ داد. جایی که به نیت زیارت و شرکت در اختتامیه یازدهمین کنگره ملی شعر فاطمی «هجده‌سال‌نوری» در جوار برادر شاعرم آقا سیدجواد شرافت راهی امام‌زاده صالح علیه‌السلام تهران بودیم. از تمام خاطرات شیرین برنامه اختتامیه -مثل اغلب برنامه‌هایی از این‌دست- که بگذرم، می‌رسم به آخرین دقایق آن. جایی که؛ ✍ پله‌های زیرزمین را دوتا یکی رد کردم و با عجله به‌سمت حیاط امام‌زاده دویدم. در حیاط استاد «شفق» را دیدم که گوشه‌ای ایستاده و خلوت کرده است. سعی کردم با رعایت ادب نزدیک شوم. سلام کردم و عرض کردم که؛ -آقا سلام و ارادت. خیلی مخلصیم استاد‌. ببخشید گویا به آقا هادی جان‌فدا فرموده بودید که با حقیر امری دارید. سراپا گوشم. استاد با همان لبخند و آرامش همیشگی، دستم را در دستان مبارکش فشرد و گرم تحویلم گرفت و فرمود؛ - سلام بر آقا مجتبی شاعر جوان و عزیز ولایی. آقای خرسندی! من اگرچه خیلی اهل فضاهای مجازی نیستم و راستش خیلی هم حال‌وحوصله‌اش را ندارم، اما اشعار شاعران، به‌خصوص شاعران جوان ولایی را دنبال می‌کنم. از اشعار جنابعالی هم تا به‌حال بارها شنیده‌ام و خوانده‌ام و لذت برده‌ام. البته گاهی نقطه‌‌نظراتی هم داشته‌ام که شاید ارزش شنیدن و جای تامل هم داشته باشد. اما مطلبی که امروز می‌خواهم خدمت جنابعالی عرض کنم مربوط به دیداری‌ست که اخیرا در مشهد داشتیم، در آن محفل شعر فاطمی. آن شب از هر دوغزل زیبای فاطمی که شما خواندید، بسیار لذت بردم. اما راستش نسبت به آن دوبیت که در انتهای کار خواندید و گویا دوبیت از یک غزل نوسروده بود که صرفا بابت اینکه نمکی از مرثیه هم در اجرایتان بوده باشد، قرائت کردید، که امیدوارم ماجور باشید. اما برادر جان! به ۳دلیل باید در بیت دوم ان شعر تامل داشته باشید؛ در جنگ‌های اول اسلام ریشه داشت بُغضی که از علی دل دشمن همیشه داشت * نامردها به خانه‌ی او حمله‌ور شدند با این که پشت در زن او بار شیشه داشت * بعد از خواندن این دوبیت، استاد مکث و تاملی داشتند و فرمودند؛ _ اولا این نوع خطاب به امیرالمومنین علیه‌السلام جسارت است. چه این که ما حتی وقتی می‌خواهیم حال خانواده صمیمی‌ترین دوست‌مان را هم بپرسیم، می‌گوییم؛ حال همسرت یا حال خانمت چطور است. _ دوم این که خود حضرت را دوبار در یک بیت با ضمیر «او» خطاب کردن می‌تواند محل اشکال و تامل باشد. چرا که ضمیر غایب در بسیاری از موارد برای نپرداختن مستقیم به شخص مورد خطاب و العیاذبالله کم‌رنگ یا حتی بی‌اهمیت نشان دادن او به کار می‌رود. _ نکته‌ی سوم و مهم‌تر هم این که اصطلاح «بار شیشه» یک اصطلاح کاملا عامیانه است و معمولا ما مردها این اصطلاح را برای همسر خودمان به‌کار می‌بریم. آن‌هم برای فرزندانی مثل فرزندان ما که همگی‌شان فدای حضرت محسن علیه‌السلام و پدر و مادرش. (لازم است این نکته را عرض کنم که بیت را همان لحظه از شعر و حافظه‌ام حذف کردم، اما در این مقال برای بیان و ثبت نکته‌ی آموزشی آن را می‌آورم تا برای خودم و شاید دیگر شاعران چراغ راه باشد.) ✍من همین‌طور مات و مبهوت مانده بودم که چگونه فردی با آن همه مشغله‌های ادبی و با سن‌وسال استاد شفق(که ان‌شاءالله خدایش عمر باعزّت دهاد) این شعر را با تمام ظرایف و دقایق در خاطر مبارک‌شان داشته‌اند و بعد از گذشت یک‌ماه، هم‌چنان طوری درباره‌ی بیت صحبت می‌کنند که انگار همین چنددقیقه پیش در جلسه خوانده شده است. از طرفی هم بسیار خوشحال بودم که خداوند این روزی را نصیب من و شعرم کرد که از علم، ادب و اخلاق مردی بهره ببریم که چندین دهه قدم و قلمش وقف خدمت به آستان ملک‌پاسبان اهل‌بیت علیهم‌السلام است. با برقی که از خوشحالی در چشمم نمایان بود، از استاد تشکر کردم و همانجا این بیت را از شعر پاک کردم. ان‌شاءالله که خداوند سایه‌ی همه‌ی بزرگان و بزرگ‌ترهای شعر و ادب را بر سر ما دانش‌آموزان شعر هم‌واره مستدام و برقرار دارد. آمین. @Mojtaba_khorsandi
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹توی این‌روزا که سخت مشغول جمع‌آوری منابع و خاطرات ۱۵ سال شاعرانگی خودم برای نوشتن «مجتبی» هستم، دارم تجربیات بسیار ارزنده‌ای رو هم به صورت نامحسوس کسب می‌کنم. نمیدونم، اما شاید واقعا خدا می‌خواد بهم کامل نشون بده که زیست شاعرانه چقدر دردکشیدن داره، تا بتونم مجتبی رو خیلی محکم‌تر و جا افتاده‌تر روایت کنم. روایتی که با هرچیزی که تا امروز خوندم و شنیدم و حتی دیدم فرق داره. حتی شاید با خود منم تفاوت‌هایی داشته باشه، هرچند که مجتبی خود منم. 🔹۱۵ سالی که پر از تلخی‌های شیرین و سختی‌های ساده بود و روز‌به‌روز منُ به خودم نزدیک‌تر کرد تا بهتر بشناسمش و بیشتر قدرش رو بدونم. باید بتونم با تحمل تمام دردها، به تلاش برای بهتر شدن اوضاع بپردازم و در اوج ضدحال‌هایی که زمانه با تمام قوا سعی می‌کنه به جسم و روحم وارد کنه، شکستش بدم و بهش نشون بدم که «انَّ مَعَ العُسرِ یُسرا» یعنی چی. باید بدونه من نه تنها کم نمیارم، بلکه با اختلاف بیشتر از یک‌گل هم برنده میشم و تازه وقت اضافی هم میارم. 🔹خیلی از دوستان گلایه‌هایی داشتند که چرا کم‌کار شدم و مثل قبل شعرهای جدید زیاد نمی‌گم و منتشر نمی‌کنم. با احترام به نظر لطف همه‌شون، ولی خودم این‌طور فکر نمی‌کنم. به‌نظرم مجتبی اتفاقا پرکارتر از قبل شده؛ فقط با این تفاوت که دیگه به راحتی انتشار نمیده نوشته‌هاش رو. شاید اثرات پختگی باشه، شایدم وسواس. ولی به‌هرحال خوبه، چون الان حسم دقیقا همینه. گواه این مطلب هم می‌تونه همین باشه که توی ۲۵ روزی که از خدمت سربازی گذشته، ۶تا کتاب بیش از ۲۰۰صفحه‌ای رو خوندم. یعنی تقریبا ۴ روزی ۱ کتاب، یا به عبارتی حداقل روزی ۵۰ صفحه. 🔹می‌خوام خودم دست مجتبی رو بگیرم و قدم‌به‌قدم جلو ببرمش تا هرجا زمین خورد، خدارو به یادش بیارم و دستاشو بگیرم و بهش یادآوری کنم دست رو زانوهاش بذاره و یه «یاعلی‌مدد» محکم بگه. بعدشم بلند شه و روز از نو، روزی از نو. حس می‌کنم مقاله ۱۵ صفحه‌ای شاعرانگی‌هام، نیاز به یه نتیجه‌گیری داره تا هرچه زودتر تمومش کنم و برم برای رقم زدن یه فصل تازه. امیدوارم سرلوحه‌ی تمام صفحات این فصل جدید هم مثل سابق یه تیتر مشترک باشه؛ «بسم الله الرحمن الرحیم.» التماس دعا @Mojtaba_khorsandi
هدایت شده از دوبیتی
به نام حضرت صاحب‌سخن ✍دوبیت یا دوبیتی!؟ ✍ چندشب پیش توفیق شرکت در یکی از مجالس آموزش مداحی را داشتم. استاد جلسه - که یکی از مادحین خوب و خوش‌نفس اهل‌بیت علیهم‌السلام است - در حال گرفتن امتحان شفاهی از ذاکران جوان و نوجوان حاضر در جلسه بود. البته برخی دیگر از حاضرین هم از پیرغلامان و بزرگ‌ترهایی بودند که گویا مانند هزاران فرد دیگر مجالی برای عرضه‌ی هنر خود نیافته بودند. ✍ امتحان استاد بسیار ساده بود؛ یعنی قرار بود هر ذاکر تنها به خواندن یک بسنده کند. اما نکته‌ی حائز اهمیت این بود که برخی فقط مجال خواندن یک‌بیت یا حتی یک‌مصرع را پیدا می‌کردند. چرا که استاد کلام ایشان را قطع می‌کرد و از آن‌ها می‌خواست میکروفون را در اختیار نفر بعد بگذارند. ✍ من هم که تقریباً از ابتدای این آزمون نسبتاً شاعرانه رسیده بودم، قلم‌و‌کاغذم را به دست گرفتم و شروع به نوشتن اشعار قرائت شده کردم. طبق معمول در حاشیه نوشتن اشعار، مطالب و نکاتی را هم که به ذهنم می‌رسید برای خودم یادداشت می‌کردم. این یک عادت خوب همیشگی است که خدا را بابت آن بسیار شاکرم. ✍ بعد از اتمام خوانش‌ها که تقریباً اجرای ۲۵نفر را شامل می‌شد، استاد جلسه که هم‌واره به این کمترین لطف داشته است، درخواست کرد که اگر نکته‌ای درباره‌ی مطالب ارائه‌شده دارم بیان کنم. رخصت طلبیدم و با کمی جابه‌جا کردن مطالبی که نوشته بودم به آن‌ها نظم تقریبی بخشیدم و اعلام کردم که؛ از تعداد ۲۵ اجرای عزیزان؛ _ ۹نفر به‌صورت کامل اجرا کردند، _ ۷نفر به‌صورت تک‌بیت، _ ۹نفر هم به‌صورت تک مصراع. ✍نگاهی به چهره‌ی استاد جلسه انداختم و بعد از گرفتن مهر تایید از نگاه ایشان ادامه دادم که به‌نظرم؛ الف) آن‌دسته عزیزان که به‌صورت کامل اجرا کردند، دوبیتی را طبق تعریف درست قالبش انتخاب کرده بودند و از مضمون مشترکی که در بین دوبیتی‌های اجرا شده وجود داشت، پیداست که احتمالا استاد از عزیزان خواسته دوبیتی‌هایی را با درون‌مایه‌ی «حدیث نفس» اجرا کنند. چراکه این مورد تقریباً در تمام دوبیتی‌ها نمود مشخصی داشت. ب) عزیزانی که تنها یک‌بیت خواندند نیز قالب دوبیتی را درست انتخاب کرده بودند، اما موضوع دوبیتی‌های انتخابی‌شان متفاوت بود. این بزرگواران اکثرا دوبیتی در مدح حضرات اهل‌بیت علیهم‌السلام خواندند. ج) دیگر عزیزانی هم که درهمان مصرع اول زمین‌گیر شدند و تک‌مصرع خواندند، متاسفانه قالب را درست انتخاب نکرده بودند. یعنی به جای قالب دوبیتی که براساس وزن مشهور «مفاعیلن مفاعلین مفاعیل» سروده می‌شود، «دوبیت‌هایی» را در اوزان عروضی دیگری انتخاب کرده بودند. لذا با این که در برخی از این ابیات انتخابی محور موضوعی هم درست رعایت شده بود، اما باز نتوانستند نمره‌ی لازم را کسب کنند. احتمالا این عزیزان در گیرودار هشتگ‌های مجازی گیر کرده و به کانال‌ها و سایت‌ها اعتماد کرده بودند. کانال اختصاصی دوبیتی در ایتا؛ https://eitaa.com/do_beiti
هدایت شده از فراخوان شعر
بسم الله الرحمن الرحیم پاییز؛ تمام فصل‌ها پاییز، فصل مورد علاقه‌ی شاعران است. شعر فارسی آن‌قدر که با پاییز عکس یادگاری دارد، شاید با بهار نداشته باشد، شاید. خزانه‌ی ادبیات ما از خزانیه‌ها پُر است. این علاقه، در شعر امروز جنبه‌ی تمثیلی هم پیدا کرده و پاییز، نماد ملال در فضای سیاسی و اجتماعی شده است. در کنار آن، از وجه رمانتیک پاییز هم غافل نباید بود. هوای پاییز، هوای عاشقی است؛ مملو از شکست‌ها و کامیابی‌ها. در این یادداشت، چهار از شاعران نسل جدید نقل می‌شود که زبان، فضا، تصویر و حال‌وهوای مشترکی دارند. تا آنجا که من بررسی کرده‌ام، اغلب این رباعیات به فاصله‌ی کمی از هم در اوایل یا سال‌های میانی دهه‌ی نود سروده و منتشر شده است. پیشتر هم گفته‌ام که مشابهت‌هایی که در زبان یا ذهنیت شاعران یک‌نسل وجود دارد، تا حدود زیادی اجتناب‌ناپذیر و طبیعی است و شاید ناشی از زیست در یک وضعیت مشابه فرهنگی و اشتراک در علایق و سلایق ادبی است. رباعی اول شهریور ۱۳۸۶ در یک وبلاگ ادبی انتشار یافته است. رباعی دوم را از کتاب شعر «اندوه من از خودم کهنسال‌تر است» نقل می‌کنم. این کتاب، سال گذشته به چاپ رسیده، ولی رباعی مذکور اردیبهشت ۱۳۹۱ در سایت شاعران فارسی زبان بارگذاری شده است. رباعی سوم، بهار ۱۳۹۵ و رباعی آخر به سال ۲۰۱۷ در تلگرام ثبت شده است. دیری است که هستی‌ام جنون‌آمیز است صبر از همه‌جای کاسه‌ام لبریز است ای سبزترین بهانه‌ی زندگی‌ام...! بعد از تو تمام فصل‌ها پاییز است (جاوید کشاورز) از صحبت مرگ لحظه‌ها لبریزند زردند، پریشان و ملال‌انگیزند غم، برگ و برِ بهار را ریخته است بعد از تو تمام فصل‌ها پاییزند! (سید اکبر سلیمانی) این درد نبودنت اگر ناچیز است پس کاسه‌ی عمر من چرا لبریز است؟ رفتی و بهار با تو از اینجا رفت بعد از تو تمام‌فصل‌ها پاییز است (مجتبی خرسندی) این شهر چقدر سرد و وهم‌انگیز است ویرانه‌ی بعدِ حمله‌ی چنگیز است رفتی و تمام شهر ماتم زده شد بعد از تو تمام فصل‌ها پاییز است (فرهاد سلیمانی) به قلم؛ سید علی میرافضلی به نقل از؛ کانال شخصی نویسنده در تلگرام کانال در ایتا؛ @Farakhanesher
هدایت شده از پایان نامه
بسم‌الله... «شعر هیئت؛ منجی شعر امروز» ✍شاید هر‌کس دراین‌ روزگار نظری - اگرچه گذرا - به‌ حال‌وروز هنر اول ایران بیفکند و امروز شعر را با دیروزش قیاس کند، قدر و قدرت تاریخی شعر و شاعر را با جاه‌وجایگاه کنونی‌اش بسنجد، با این پرسش پرافسوس هم‌نوا شود که؛ «ای شعر پارسی که بدین روزت اوفکند؟» ✍غرضم ازطرح این‌مسئله نه آن است که به سیاق سنت‌گرایان تقصیر را گردن نوگرایان و جریان‌های ادبی پس‌از نیما بیندازم و نه این‌که به شیوه‌ی روشن‌فکران از قصور و عقب‌ماندگی فهم عامه و زیبایی‌شناسی سنتی دربرابر پوئتیک نو و پوست‌اندازی شعر دم بزنم و بگویم شعر پارسی خیلی هم حال خوبی دارد و باید به حال مردم افسوس خورد که از درک کمال آن عاجزند. ✍دراین مجال تنها برآنم که به اختصار چند مسئله (یا نقطه‌ضعف) مورد اتفاق در شعر امروز را برشمرم و سپس از ظرفیت‌های نهفته در یکی از شاخه‌های شعر -که غالباً شاخه‌ای فرعی تلقی می‌شود- برای خلاص شدن از این نقاط‌ضعف و گشودن افقی تازه در مسیر حرکت شعر سخن بگویم‌. این مسائل را ذیل نام گسست برخواهم شمرد و آن شاخه شعر هم که به گمانم می‌تواند رافع این گسست‌ها باشد یا لااقل زمینه را برای رفع آن‌ها فراهم آورد، «شعر هیئتی» است. ✍ اول «گسست شعر از مردم» گمان نمی‌کنم منکری داشته باشد. سال‌هاست شاعران و منتقدان از بحران مخاطب و ناچیز بودن ضریب نفوذ و تأثیرگذاری شعر می‌نالند و تیراژ اندک دفترهای شعر را شاهد می‌آورند. گفت؛ «هم خودم خواننده‌ام، هم شاعرم، هم ناشرم.» چنین روز شومی را مقایسه کنید با وضع سعدی که می‌گوید در کاشغر (در چین امروز) اشعار تازه‌اش را پیگیری می‌کردند، یا حال حافظ که گفت؛ عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است. ✍ دوم «گسست شعر از اندیشه». بیشتر مجموعه شعرهای امروز را که بتکانیم به هیچ ردپایی از اندیشه‌ورزی و تأمل حکیمانه در هستی و حیات برنمی‌خوریم. تنها چندگزاره کلیشه‌ای شده در باب مرگ و زندگی و عشق، تمام پشتوانه فکری و فلسفی این دفاتر است. باز مقایسه کنید با گذشته‌ی ادبیات ما که مردم عادت داشتند شاعران را در هیات حکیم و عارف ببینند و بی‌آن‌که مصداق «غاوون» باشند به راهی که شاعران نشان می‌دهند بروند. پیش‌وپسی بست صف اولیا پس شعرا آمد و پیش انبیا ✍ سه‌دیگر «گسست شعر از آیین» آیین را، هم به‌معنای دین و مذهب و عقاید می‌گیرم و هم به‌معنای آداب‌ورسوم و مناسک. شعر فارسی در دوران اوجش با این هردو پیوند داشته. شعر شاعران طراز اول هم آینه‌ی عقاید دینی مردم بوده و هم در آیین‌های دینی و مراسم و مجالس مردم کاربرد می‌یافته است. شعر و شرع و عرش ازهم خاستند تا جهانی زین سه حرف آراستند. ✍ چهارم «گسست شعر از موسیقی کلام» است، که پس‌از پایان دوران اوج شعر فارسی (یعنی دوره‌ی سبک عراقی) آغاز شده و گسترش یافته است. ابتدا با لحن تازه‌ای که با سبک‌هندی به‌شعر راه یافت آن خوش‌آهنگی و ترنم واژگان آن‌چنان که در سبک عراقی مشهود بود، کم‌رنگ شد و سپس در دوران مدرن عامدانه زیبایی‌شناسی سنتی که یک پایه‌اش موسیقی کلام بود انکار شد و شعر که همزاد موسیقی بود به‌سمت بی‌وزنی حرکت کرد. این گسست‌ها همگی باهم پیوند وثیق دارند و هرکدامشان از سه‌تای دیگر مایه می‌گیرند و به قول علما هم‌افزایی دارند. برای تکمیل بحث حرفی نمی‌ماند جز التفات دادن به این نکته که «شعر هیئتی» تنها شعبه شعر فارسی است که ازهمه این گسست‌ها مصون مانده و رشته پیوند ادبیات را با «مردم»، «اندیشه»، «آیین» و «موسیقی» حفظ کرده‌است و شاید راه بازیابی شکوه شعر فارسی نیز چنگ‌زدن شاعران جدی معاصر به‌همین عروةالوثقی باشد. ✍ شاید کمیت بسیاری از اشعار هیئتی در برخی موازین و معاییر شعری چون «خیال و زبان» لنگ بزند، اما برکنارماندن نسبی این جریان ادبی از گسست‌های مذکور را نمی‌توان انکار کرد. پیوند شعر هیئت با مردم اظهر من‌ الشّمس است. شعر هیئت اصلاً برای شنیده شدن و زمزمه شدن پیاپی توسط توده‌های مردم با همه تنوعی که در سلایق و سطح سواد و معلومات دارند سروده می‌شود، بلافاصله دهان به‌دهان و دست‌به‌دست می‌چرخد و گاه به‌هفته‌ای سراسر ایران را فرا می‌گیرد. ✍حال اگر شاعر مضامین آیینی را با مسائل و دغدغه‌های مردم روزگارش پیوند بزند و حکمت و حقیقت برپایی هیئت را برافراشتن عَلَم عدالت بداند، اقبال مردم نیز به این نغمه‌ها دوچندان می‌شود. پیوند با اندیشه و معرفت دینی نیز اصل و اساس شعر هیئت است و نیز دقت در نواحی الفاظ و رسیدن به خوش‌آهنگ‌ترین چینش‌واژگانی از مهارت‌های پرارج شاعران کارکشته هیئت است. ✍خلاصه آن‌که می‌توان با حفظ نقاط قوت شعر معاصر و بدون «واپس‌گرایی، عوام‌زدگی، مصرف‌محوری و عاطفه‌گرایی فریبنده» از ظرفیت شعر هیئتی و آیینی برای ارتقاء شعر امروز و رفع گسست‌های نام‌برده بهره برد. کانال در ایتا؛ @Farakhanesher
هدایت شده از فراخوان شعر
به‌نام حضرت صاحب‌سخن «انتخاب!» - بخش اول ✍این‌روزها حسابی سرگرم خواندن کتاب«دیوان سه‌جلدی مرحوم سیدرضا مؤید خراسانی» هستم. این‌کتاب به‌همت دوست‌وبرادرعزیزم آقاجواد هاشمی «تربت» به‌زیور طبع آراسته شده است. کتابی که من از همان اولین دیدار تا همین دوسه‌شب‌ پیش -که توسط شاعر بزرگوار آقای عباس صادقی زرینی به دستم رسید- شوق خواندنش را داشتم، اما متأسفانه قیمت سرسام‌آور کتب مانع جرعه‌نوشی امثال من از این اقیانوس‌های کبیر می‌شود. حالا این توفیق را دارم که این کتاب به‌صورت امانی چندصباحی مهمانم باشد و باید ازاین مجال بهترین استفاده را در هم‌نشینی داشته باشم. ✍ در اولین تورّقی که از کتاب داشتم، یکی از جذاب‌ترین قسمت‌های آن را مقدمه‌ی مفصلش یافتم. مقدمه‌ای که پر است از آموختنی‌های ادبی و اخلاقی و ادبیاتی. همیشه یکی از بزرگ‌ترین حسرت‌هایم این است که چرا به تعداد انسان‌ها کتاب زندگی‌نامه وجود ندارد؟ چون معتقدم هر انسانی به‌اندازه‌ی یک‌کتاب، رخ‌دادهای مختلف و گوناگونی در زندگی‌اش دارد که ارزش خواندن و شنیدن برای دیگر انسان‌ها را حتماً خواهد داشت. ✍ درباره‌ی این کتاب ارزشمند حرف‌های فراوانی می‌توان گفت و نوشت، که ان‌شاءالله در جای خود اساتید درباره آن صحبت خواهند کرد. اما مطلبی که امروز مدنظر این شاگرد کلاس اول شعر قرار گرفته، نکته‌ای‌ست که در طول سال‌هایی که مشق شعر می‌کنم، بارها و بارها محل گفت‌وگوی من و دوستان شاعرم بوده‌ و پیرامون آن ساعت‌ها به صحبت نشسته‌ایم. مسئله مهمی که قطعاً چالش‌برانگیز خواهد بود و شاید مثل خیلی از مباحث دیگر پیرامون شعر و ادبیات هیچ‌وقت دو دوتا چهار تا نشود و به نتیجه مشخصی هم نرسد اما چون مبتلایان بسیاری مانند من دارد می‌توان درباره آن گفتگو و تبادل نظر کرد مسئله انتخاب همیشه در بین دو موضوع مخالف حتی با حداقل اختلاف جریان داشته و شاید و دارد و شاید خواهد داشت اما شرط لازم برای انتخاب این است که بین دو یا چند مسئله موجود حداقل اختلافی وجود داشته باشد که جمع آن‌ها را با هم محال کند درغیراین‌صورت انتخاب مانع انتخاب باعث از دست دادن بخشی از ماجرا خواهد شد موردی که دست‌کم در ادبیات سخت می‌توان برایش مصداقی پیدا کرد. ✍یکی از این انتخاب‌های مهم، مسئله عنوان پس‌ از شعر - یا شاعر - است. یعنی این‌که ما شعر یا شاعر را ابتدا با هر میزان و معیاری بپذیریم و در ادامه لقبی را برای عنوان پس‌از آن در نظر بگیریم. منظورم آن تقسیم‌بندی‌هایی‌ست که گاه با دلایل مختلف و گاهی شاید حتی بدون دلیل مشخص! صورت‌گرفته و حالا به بخشی از هویت هنر یا هنرمند نیز تبدیل شده‌است. تقسیم‌بندی هایی از قبیل؛ _ شاعر + موضوع آیینی، ولایی، ارزشی، اعتراض، عاشقانه، آزاد و... _ شاعر + سبک سنتی، صنعتی، کلاسیک، آوانگارد، فراهنجار و... _ شاعر + قالب رباعی‌سرا، دوبیتی‌نویس، غزل‌پرداز، قصیده‌ساز و... _ شاعر + عنوان کنگره‌ای، رسانه‌ای، جشنواره‌ای، انجمنی، هیأتی، و... و از این‌دست تقسیم‌بندی‌ها. اما مسئله‌ای لاینحل در این مورد برای من، این است که؛ اولا مگر نمی‌شود یک‌نفر شاعر آیینی باشد، شعر آوانگارد هم بگوید، در کنگره‌ها هم شرکت کند و مقام بیاورد، شعرش را در رسانه‌ها هم اجرا کنند و در انجمن‌ها هم حضور فعال داشته باشد؟ حال این‌که در چه قالبی و با چه موضوعی و در چه سبکی باشد، آیا اهمیتی دارد؟ پس چرا باید این نام‌ها را به‌صورت جداگانه به‌کار ببریم و شاعران را به جان هم بیندازیم؟ ✍ البته این تقسیم‌بندی‌ها را از شاعران تازه‌کار یا شاعرانی که هیچ‌وقت به جایگاه مد نظرشان -البته طبق معیار خودشان- نرسیده‌اند، می‌توان پذیرفت. اما تعجب من از این است که گاهی بزرگ‌ترها و اساتید نیز بدون توجه به ابعاد مختلف مسئله، درگیر این تقسیم‌بندی‌های نادرست و بی‌دلیل می‌شوند. کاری که خواسته یا ناخواسته توجیهی مناسب برای عدم فعالیت و تلاش برخی از شاعران به‌منظور تجربه محیط‌های مختلف ادبی و سرک کشیدن به سرزمین‌ها و اقلیم‌های گوناگون شعر پارسی‌ست. ✍به‌طور مثال همان‌طور که در یکی از تصاویر بالا مشاهده می‌کنید، استاد محمدجواد غفورزاده «شفق» عزیز -که ذکرش به‌خیر باد- در تعریفی که از مرحوم استاد مؤید بیان کرده‌اند، فرموده‌اند که؛ «من خود همیشه به توفیق و اخلاص و فضایل اخلاقی بالاتر از شعر بلند و رسای استاد مؤید غبطه می‌خورم، زیرا تا آن‌جا که به یاد دارم و یقین دارم مؤید هیچ‌گاه برای جشنواره و کنگره و فراخوان و مسابقه شعر نگفته است. هرچه که گفته و سروده از سر صدق و ایمان و اخلاص بی‌هیچ چشم‌داشتی تقدیم پیشگاه خاندان عصمت و طهارت کرده‌است.» ادامه دارد... کانال در ایتا؛ @Farakhanesher
هدایت شده از فراخوان شعر
به‌نام حضرت صاحب‌سخن «انتخاب!» - بخش دوم ✍اگرچه منظور استاد شفق عزیز بر اهل شعر و ادب پوشیده نیست، اما از این کلام متأسفانه می‌توان برداشت‌های دیگری هم داشت. یکی از آن‌ها این است که؛ پس هر شعری برای کنگره و فراخوان و جشنواره و مسابقه و... سروده‌شده -خدای‌ناکرده- عاری از اخلاص‌وعشق و ایمان است؟ یا آن اهمیتی را که باید در محضر اهل‌بیت علیهم‌السلام داشته باشد، ندارد؟ البته که این برداشت قطعاً غلط است! اما همان‌گونه که پیش‌تر عرض کردم دست‌مایه خوبی برای تفرقه انداختن بین شاعران است. ✍ ازطرفی دیگر بعضی شاعران ازاین صحبت‌ها برای توجیه کم‌کاری‌های خودشان استفاده می‌کنند. به‌یاد دارم که چندی پیش با دوستی -که اتفاقا او نیز اهل خراسان است و همشهری استاد موید و استاد شفق- گفت‌وگویی در باب اشعاری که می‌سراید داشتم. با هزار زحمت و خجالت به او گوش‌زد کردم که بسیاری از اشعارش در پایه‌های اصلی و ابتدایی شعر -یعنی وزن، قافیه و ردیف- دارای ایرادهای جزئی و کوچکی‌ست که به‌سادگی قابل رفع است و حیف است که اشعار ولایی با موضوعات متفاوت همین‌طور با اشکال باقی بماند. اما متاسفانه پاسخی که دریافت کردم، از جنس همین برداشت‌های به‌ظاهر غلط بود. فرمودند!؛ «ما مثل شما شاعر کنگره‌ای! نیستیم. ما شعر را می‌نویسیم برای استفاده‌ی خودمان و محبین اهل‌بیت علیهم‌السلام در جلسات و هیئات. یعنی برای ما همین‌که پنج‌نفر با شعرمان اشک بریزند، کفایت است. چون مهم مورد رضای حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها بودن است.» حال قضاوت این مسئله با شما عزیزان باشد که چه رابطه‌ای بین شعر ضعیف ما و نقدناپذیری‌مان با پذیرش این نوع سروده‌ها توسط حضرات اهل‌بیت علیهم‌السلام وجود دارد! ✍نکته دوم این است که اگر ما بخواهیم عنوانی را برای شاعری که در همه‌ی این زمینه‌ها فعالیت دارد انتخاب کنیم، به‌راستی باید او را چه بنامیم؟ یعنی مثلاً اگر شاعر شعری سروده که هم خودش آن را در انجمن‌های ادبی می‌خواند، هم آن را به مادحین بدهد تا در محافل و مجالس مذهبی بخوانند، هم مجریان آن سروده را در برنامه‌ها بخوانند، هم منبری‌ها از آن استفاده کنند و هم این شعر در کنگره‌ها مقام کسب کند، جزء کدام یک از انواع شعری به شمار می‌رود؟ شعر هیئت؟ شعر کنگره‌ای؟ شعر انجمنی؟ شعر رسانه‌ای؟ شعر آوانگارد؟ شعر...؟ انتخاب با شما. ✍ سه‌دیگر این که کافی‌ست ما ابتدا فصل مشترک تمام عناوین قید شده را در نظر بگیریم که «شعر» است. و زمانی که از شعر بودن اثر اطمینان حاصل کردیم، آن‌وقت می‌توانیم این شعر را در هر فضایی با چارچوب‌های و قاعده‌های متناسب با همان فضا نقد و بررسی کنیم. تنها در این صورت است که هیچ‌کدام از این عناوین برتری خاصی بر عناوین دیگر پیدا نخواهد کرد. به‌جرات می‌توانم بگویم که طبق مشاهداتی که این کمترین در طول عمر ۱۴ سال شاگردی‌ام در فضای شعر داشته‌ام، بسیاری از عزیزانی که حتی شاید به صورت مستقیم در کنگره‌ها و جشنواره‌ها شرکت نکرده باشند، اما به درخواست، دعوت، تشویق و ترغیب اجراکنندگان این دست از برنامه‌ها و یا حتی در حداقلی‌ترین حالت ممکن به بهانه‌ی برگزاری این مراسمات سروده شده‌اند. ✍به‌عنوان نمونه در موضوعی مانند؛ «مباهله» تا همین ده،پانزده سال پیش اگر کسی دنبال شعری برای اجرا در جلسات می‌گشت، باید با چراغ‌موشی لابه‌لای جزوه‌های شاعران بزرگوار را آن‌قدر کنکاش می‌کرد تا شاید دوبیتی، رباعی، ابیاتی در یک‌مثنوی یا نهایتا غزلی یا قصیده‌ای می‌یافت. اما امروزه به‌لطف خدا برگزاری چندین دوره کنگره‌‌ها و جلسات مخصوص مباهله، کار را به‌جایی رسانده که در کتابخانه‌ی شخصی و کوچک این‌جانب ۳مجموعه شعر مختص به‌جریان مباهله موجود است. در این مجموعه‌ها، گاهی اشعار اساتید پیشکسوت‌ هم به‌چشم می‌خورد. اساتیدی که عمر شاعری‌شان از چنددهه هم گذشته است، اما در طول این سال‌ها هیچ‌وقت بهانه‌ای برای سرودن این اشعار نداشته‌اند. ✍حرف آخر. کاش بزرگان و اساتید ما همت کنند و بار این عناوین بیهوده را از شانه‌ی شعر و شاعر سبک کنند. آن‌وقت دیگر شاعر فارغ از هرگونه عنوان و برچسبی، تمام فکر و ذکرش را متمرکز بر سرودن شعرش خواهد کرد و انتخابش را بر عهده‌ی خود مخاطب خواهد گذاشت. کاش آن روز زودتر برسد... کانال در ایتا؛ @Farakhanesher
هدایت شده از فراخوان شعر
به‌نام حضرت صاحب‌سخن «بابا احد» ✍ اولین‌بار از زبان برادر شاعرم آقا سیدحسین متولیان شنیدم. زمانی که اواخر مهرماه ۱۳۹۷ برای شرکت در سی‌وسومین دوره شب شعر عاشورایی شیراز، عازم حرم سوم اهل‌بیت علیهم‌السلام شده بودیم. از فرودگاه به‌‌مقصد منزل قدیمی حاج‌فرهنگ حرکت کردیم. نزدیک خانه، پیرمردی با قامتی استوار و چهره‌ای مهربان به استقبال‌مان آمد. همه به او احترام می‌گذاشتند و جمله‌ای تکرار می‌شد؛ « سلام... » ✍ آن‌موقع‌ها نمی‌دانستم که چرا ندیده و نشناخته، حس می‌کنم انقدر این مرد را دوست دارم. حس می‌کردم بارها و بارها او را دیده‌ام و طعم مهربانی و محبتش را چشیده‌ام. جلو رفتم و به پیروی از دوستانم به بابا احد سلام کردم. وقتی که به‌گرمی مرا در آغوش گرفت، فهمیدم این حس دوطرفه بوده‌است. او نیز طوری به‌من محبت می‌کرد که انگار نه انگار این اولین بار است که مرا می‌بیند. خوشحال بودم؛ از این‌که توانسته بودم در دل بزرگش جایی برای خودم باز کنم. ✍همه در ایوان حیاط بزرگ خانه نشستیم. بابا احد روی صندلی ساده‌‌ای نشست و شروع به صحبت از گذشته‌ها کرد. در حین حرف‌زدنش، یک‌به‌یک حال و احوال همه را می‌پرسید. سراغ نیامده‌ها را می‌گرفت، یاد گذشتگان را زنده می‌کرد و صحبت از پیران و جوانانی می‌کرد که به واسطه شب‌شعر عاشورا با آن‌ها دیدار داشته و اشعارشان را شنیده بود. لابه‌لای صحبت‌های گرم و گیرایش، گاه چندلحظه‌ای را عمیقاً به فکر فرو می‌رفت. لبخندی می‌زد و دوباره مطلب را ادامه می‌داد‌. ✍ گاه حرف‌هایی می‌زد و اشعاری می‌خواند که خنده را مهمان لب جمع می‌کرد و گاه‌گاه با بُغض ابیاتی را زمزمه می‌کرد یا خاطراتی می‌گفت که آغازگر گریه‌ی حاضران می‌شد. گریه! بله گریه! اما گریه‌ای که فقط برای مصائب اهل‌بیت علیهم‌السلام بود. از هر دری سخن می‌گفت، اما همه‌ی این درها ختم به یک باب می‌شد؛ باب الحسین علیه‌السلام. درباره همه‌ی افراد منتسب به اهل‌بیت علیهم‌السلام، ابیات یا اشعاری در حافظه داشت. می‌خواند و حرارات مجلس بیشتر از پیش می‌شد. ✍من که آن‌روزها برای اولین‌بار توفیق حضور در این جمع بی‌نظیر را پیدا کرده بودم، مات و مبهوت به این صحنه‌ها نگاه می‌کردم و سعی می‌کردم از لحظه‌لحظه‌ی بودنم در این جمع استفاده کنم. شاید نمی‌دانستم که قرار است سال‌های بعد، آن‌چنان دل‌تنگ این جمع بشوم که این دل‌تنگی را فقط برای سفر کربلای اربعین در وجودم حس کرده باشم. ✍ بابا احد صحبت می‌کرد، شعر می‌خواند، گاهی هم سکوت می‌کرد و لبخند می‌زد. اما محور همه این حرکات خودش بود‌. چون راحت می‌شد بفهمی که هم سکوتش معنا دارد، هم حرف زدنش و هم حتی لبخندهای به‌ظاهر ساده‌اش. و در همه‌ی این احوال دوست‌داشتنی بود، همچنان که هنوز که هنوز هم هست. ✍ بار بعدی که توفیق دیدار نصیبم شد، دی ماه سال ۱۴۰۰ بود و اختتامیه کنگره ملی شعر فاطمی «درسایه‌سار طوبی» نی‌ریز. ظهر بود و وقتی وارد حیاط رستوران شدم، فهمیدم که هنوز محل اسکان را تحویل نگرفته‌اند. یک‌راست به نمازخانه‌ی کوچک و سرد گوشه‌ی حیاط پناه بردم. سرمای دی ماه را با سنگ‌هایی که بر دیوارهایش جا خوش کرده بودند دوبرابر به تن آدم هدیه می‌کرد. تازه فهمیدم دو مهمان دیگر هم آن‌جا هستند؛ یک شاعر جوان دوست‌داشتنی و یک پیر دوست‌داشتنی‌تر. آن جوان هادی فردوسی بود و آن پیر بابا احد. صحبت کردیم و شعر خواندیم. کمکم گرمای همیشگی صحبت‌های شیرین بابا احد -آن‌هم با آن لهجه‌ی شیرین شیرازی- سرمای نمازخانه را از یادمان برد. ✍ بابا احد از خاطرات سفر حج می‌گفت. من هرگز این سفر را تجربه نکرده‌ام -اللّهم الرزقنا-، اما حس می‌کردم در لحظه‌لحظه‌ی آن حضور داشته‌ام. حسی عجیب، جذاب و البته کمی نگران‌کننده. از این جنس نگرانی‌ها که مبادا عمر بگذرد و نتوانم این لحظه‌ها را زندگی کنم. سراپا گوش بودم. می‌شنیدم، لذت می‌بردم و سعی می‌کردم یاد بگیرم. به نظرم بابا احد این حالات مرا خودش در اولین دیدار از چهره‌ام خوانده بود. چون از همان موقع بود که هروقت و هرجا توفیق دیدار دست می‌داد، برایم شعرها می‌خواند و خاطره‌ها می‌گفت و صحبت‌ها داشت. شاید هم به این دلیل بود که احساس می‌کرد ممکن است این تجربه‌های گران‌بها روزگارانی به درد من -این دانش‌آموز کلاس اول شعر- که جوانم و تشنه‌ی آموختن، بخورد. برایم می‌گفت، بدون این‌که از او خواسته باشم و کریم یعنی این. ✍حالا قرار است مراسم بزرگ‌داشتی برای این مرد عزیز و مهربان برگزار شود. چقدر حسرت می‌خورم که بُعد مسافت -البته علی‌الظاهر- سد راهم می‌شود، تا نتوانم در این مجلس حضور داشته باشم. اما خداراشکر که قلم و زبانم کار می‌کنند و می‌توانند حسی را که در دل دارم از این مسافت دور، با صدای بلند به‌گوش او برسانند؛ سلام و ارادت. خیلی مخلصم عمرت بلند و باعزت بابااحدجان. کانال در ایتا؛ @Farakhanesher