eitaa logo
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
1هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
5.3هزار ویدیو
175 فایل
﷽ کانال۱۲ کانون شهیدعباس دانشگر مشخصات‌شهید: 🍃تولد:۱۸/ ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠/ ۰۳ /۱۳۹۵ 🌹محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه لقب: جوان مومن انقلابی نام جهادی:کمیل خادم کانال: @Aramesh_15 برای آشنایی بیشتردرکانال زیرعضوشوید: @kanoon_shahiddaneshgar
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر ۵ 💠 ادامه خاطره آقای محمد جواد رضایی از استان خراسان رضوی ... ✍ بار اول که این خواب را دیدم، موضوع را جدی نگرفتم و در دل خودم گفتم: اين فقط يك خواب بود و به آن اهمیتی ندادم؛ تا اینکه دیشب دوباره همان خواب برای من تکرار شد و شهدا دوباره در خواب وساطت شما را كردند. امروز صبح که در جلسه دادگاه حاضر شدم نمی دانستم باید مشکل کدام بنده خدا را در کدام پرونده حل بکنم؛ تا اینکه شما و مادرت که وارد جلسه دادگاه شدید، من حضور شهید دانشگر را در جلسه دادگاه حس کردم. وقتی متوجه شدم که درخواست شهید کمک به اثبات بی گناهی شماست، اول صبر کردم ببینم روند جلسه دادگاه چطور پیش می رود تا بعد کاری بکنم. وقتی دیدم شما مدرکی برای بی گناهی ات ارائه ندادی؛ به چهار نفر متهم فشار آوردم تا حق و حقیقت مشخص شود. قاضی رو کرد به من و گفت: هر وقت در خواب، رفیق شهیدت عباس دانشگر را دیدی، سلام من را به ایشان برسان و بگو: مأموریت شما انجام شد. بعد از حرف هاي قاضي، مات و مبهوت نگاهش مي كردم و در ذهنم متحيّر از اين بودم كه شهدا چطور واسطه گري كردند و اين چنين گره مشكل من باز شد. هنوز باورم نمي شد از آنچه كه قاضي برايمان گفته بود، در افكار خود غوطه ور بودم كه با صداي مادرم به خود آمدم. بعد از طی مراحل اداری که آزاد شدم و به خانه رفتم، دیدم تصویر شهید بالای کمد طوری قرار گرفته است که انگار شهید دارد با لبخندش با من حرف می زند و می گوید ديدي آقا علی ابن موسی رضا علیه السلام مشکلت را حل کرد. با خود فكر مي كنم كه چطور شد از بين آن همه تصوير شهدا، كنار شهداي گمنام، تصوير شهيد عباس دانشگر روزي من شد. براستي شهدا در اين دنيا از طرف خدا چه مأموريتي دارند؟ من كه از قبل پيش سه شهيد گمنام نرفته بودم و شهيد دانشگر را نمي شناختم، پس چرا شهدا من را به عنوان دوست خود انتخاب كردند؟! زمان زیادی گذشت تا جواب سوالم را فهمیدم. من به خاطر خدا، رفاقتم را با چهار نفری که راه و رسم درستی نداشتند، قطع کردم و خدا خوب جوابم را داد و چهار نفر از بندگان صالح خود را جایگزین آن ها کرد که راه و رسم شان الهی است و در رفاقت هم ذره ای برای من کم نمی گذارند. به لطف خدا حالا من چهار رفیق آسمانی دارم که با دنیا عوضشون نمی کنم. الحمدللّه از آن به بعد در مسیر شهدا و ادامه دهنده راه شهدا هستم. هر هفته شب های جمعه به همراه دوستانم کنار حرم مطهر امام رضا علیه السلام تصاویر شهید دانشگر را همراه شکلات بسته بندی می کنیم و بین زائرین حرم امام رضا علیه السلام توزیع می کنیم. شهیدان همه بزرگوارند و ما مدیون خون تک تک شهدا هستیم. هر فردی با یک شهید مأنوس می شود. من هم با شهید عباس دانشگر اُنس گرفتم و به خاطر اين اتفاق عجیب كه در زندگی ام رُخ داد به همه توصیه می کنم حتماً در زندگی شان یک رفیقِ شهید داشته باشند. رفیق شهید کسی است که اگر مشکلی در زندگی دارید، اگر درد دلی دارید وقتی با رفیق شهیدتان در میان می گذارید، احساس می کنید یک رفیقِ آسمانی و پشتیبان قوی دارید که خوب به حرف هایتان گوش می دهد و برای رفع مشکلات تان تلاش می کند، البته رفاقت دو طرفه است. ما هم باید براي شهدا هدیه معنوی بفرستيم. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر ۶ 💠 خانم سالگ بیدختی از بستگان شهید - استان سمنان ... ✍ بعد از شهادت عباس دانشگر، ارادت و علاقه خاصی به او پیدا کردم. نوروز سال 1402 نزديك بود. در کنار اتاق، سفره هفت سيني روي ميز چيدم. برای اینکه در سال جديد بیشتر به یاد شهدا باشم؛ تصمیم گرفتم قاب تصویر شهید عباس دانشگر که روی دیوار خانه نصب بود را کنار سفره هفت سین بگذارم تا هر بار که چهره شهيد را می بینم صلواتی به روح شهید هدیه کنم. خیلی برایم مهم بود که سال جدید را با ياد شهيد آغاز نمایم تا ان شاءالله در سال نو محبت هاي شهيد شامل حالم شود. ایّام عيد بود و مهماناني براي عرض تبريك به خانه ما می آمدند. آن ها وقتي چهره لبخند زيباي شهيد را مي ديدند، لحظاتي محو تماشاي او می شدند. دو هفته ای كه از شروع سال جدید گذشت و عيد ديدني ها تمام شد، سفره هفت سین را جمع کردم؛ نيّت ام این بود که تصوير شهید را دوباره روی دیوار نصب كنم اما ترديد داشتم اگر عکس شهید روی میز باشد، بیشتر به یادش هستم يا روي ديوار. بالاخره تصميم گرفتم، تصوير شهید روی میز بماند. چند روزي گذشت،يك شب در عالم رؤيا دیدم شهید عباس دانشگر جلوي در خانه مان با همسرم مشغول صحبت است؛ متوجه شدم قرار است مراسمی برگزار شود. کنجکاو شدم که مجلس قرار است كجا برگزار گردد، همين باعث شد تا جلوی در بروم. با تعجّب دیدم مردم زیادی از كوچك و بزرگ در خیابان هاي اطراف خانه مان حضور دارند. حيرت زده شدم كه قرار است چه اتفاقي بيافتد؛ ناگهان ديدم سفره هایي بزرگ پهن شد. از دور دیدم خانم هایی مثل فرشته هاي آسماني که صورتشان کاملاً پوشیده بود، سینی هایی از غذا را كه روی سرشان بود، در سفره مي چینند. از عظمت و شکوه مجلس دلم لرزید. نمي دانستم چه كاري بايد انجام دهم. فقط اطرافم را خيره خيره نگاه مي كردم و مات و مبهوت بودم. در همان عالم رؤيا با خود گفتم كه باني اين سفره پر خير و بركت چه كسي است كه لحظاتي بعد جواب سؤالم را گرفتم، ديدم همه خادمين و خدمتگزاران از شهید عباس دانشگر دستور می گيرند. متوجه شدم برگزار کننده پذیرایی این مراسم بزرگ، شهید عباس دانشگر است. از خوشحالی از خواب بیدار شدم. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر ۷ 💠 آقای حاج نادر حیدری از استان تهران ... ✍ چند سالی بود که با شهيد مدافع حرم عباس دانشگر آشنا شده بودم و بارها و بارها محبت شهيد شامل حالم شده بود؛ مدت ها بود كه به توفیق الهي درباره شهدا و به خصوص این شهید بزرگوار، کار فرهنگی انجام می دادم. مهر ماه سال ۱۴۰۱ عوامل دشمن در سطح کشور با فتنه «زن، زندگي، آزادي» دست به اغتشاشات زده بودند، همان ایّام به اتفاق خانواده در مسير برگشت از زیارت حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا عليه السلام به سمت تهران، در شهر سمنان توقف کردیم و به زیارت امام زاده یحیی بن موسی(ع) برادر حضرت امام علی ابن موسی الرضا(علیه‌السلام) رفتیم و پس از آن به سمت امام زاده حضرت علي اشرف(ع) و مزار رفیق شهیدم، عباس دانشگر رهسپار شدیم. در صحن امام زاده حضرت علي اشرف(ع) دو رکعت نماز به نیّت شهید خواندم؛ به خاطر رانندگی طولاني و خستگي راه، با فاصله چند متری از مزار شهید عباس در حالت نشسته خوابم برد. در عالم رؤيا در اتاقي، شهید عباس دانشگر را دیدم كه در حال آماده کردن تجهیزات نظامی خود بود، بعد از مدتّی به سمت من نگاهي کرد و محکم و با صلابت گفت: الان وقت نشستن نیست ... هشدار عجيب شهيد در آن حالت آماده باش را كه شنيدم، با صدايي از خواب بيدار شدم. شگفت زده از آنچه كه در خواب ديده بودم، به حكمت اين رؤياي عجيب فكر كردم و بیشتر از قبل یقین پیدا کردم که شهدا زنده اند و در زمان فتنه و اغتشاشات براي کمک به انقلاب اسلامی آماده به کار و به قولی آماده باش هستند. بعد از زيارت شهيد دانشگر، انگیزه ام برای معرفی شهید به دیگران افزایش پیدا کرد. پس از بازگشت به تهران‌ با تماس تلفني با پدر بزرگوار شهید، اين خواب را برای ایشان تعریف کردم. دیدار تأثير گذار شهيد در خواب، مقدمه ای برای تدوين و اجرای طرح جامع همراه با شهدا 👇 جهت معرفی شهدا به نسل جوان گردید؛ https://eitaa.com/shahiddaneshgar/35450 به لطف خدا با اجرای این طرح آشنایی نوجوانان و جوانان با سیره زندگي شهيد عباس دانشگر از طريق مطالعه کتاب آخرين نماز در حلب آغاز شد و این حرکت، ابتدای تلاش برای یک اقدام بزرگ فرهنگی در سطح کشور بود. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری نژاد ✨️جهت اطلاع شما مخاطب گرامی خاطرات شهید، طرح جامع همراه با شهدا در بسته شماره ۶ در بسته های فرهنگی مجازی متنوع و جذاب، با لینک زیر قابل مشاهده و بهره برداری فعالان فرهنگی کشور است. 🔰 آدرس بسته‌های فرهنگی مجازی : 📦 https://b2n.ir/baste_farhangi ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر ۸ 💠 خانم بهزادی از استان اصفهان ... ✍ در زندگي ام هیچ وقت فكر نمي كردم اهل مطالعه شوم و كتاب دست بگيرم و آنقدر جذب مطالب آن شَوم كه بخواهم مطالب کتاب را برای جمع دوستانه و دخترانه مان، روایت کنم. آشنايي من با شهید عباس دانشگر باعث شد كه با خواندن داستان زندگي اش معنای عشق حقیقی‌ را فهمیدم و عباس شهید، چه زیبا عشق را برایم معنا کرد. وقتي خاطرات زندگی اش را می خواندم، با عاشقانه‌هایش غرقِ در عشق واقعی می‌شدم و چقدر زیبا مفهوم عشق، در ذهن‌ کوچکم نقش می بست. چرا که دلنوشته اش اینگونه بود: «عشق هر چه غیر خداست مجازی و عشق حقیقی، خداست؛ اما مکر خداوند زیباست که عشق مجازی را پلی ساخته و تنها با عبور از آن به عشق حقیقی می رسیم» هر گاه در زندگی ام به وجود پر برکت‌ رفیقِ شهیدم، فکر می کنم، قلبم سرشار از عشق و محبت می شود. از آن‌ روزی که کتاب «راستی دردهایم کو ؟» را خواندم، روحیه ام به کلّی تغییر کرد و زندگی ام مملو از عشق و محبت به خدا شد.‌ آنقدر از كتاب «راستي دردهايم كو» پيش دوستانم تعريف كردم كه از من خواستند تا كتاب را به آنها امانت بدهم. وقتی در جمع دوستانه مان کتاب شهید را می خواندیم، به هر نکته ي جذاب كتاب كه می‌رسیدیم اون را با ذوق به هم نشان می‌دادیم. با خواندن دغدغه های‌‌‌ شهید عباس، به نکات مهمي می‌رسیدیم که تا به حال به عنوان یک شیعه، یک مسلمان یا حتی یک انسان، به اون فکر هم نکرده بودیم. مطالعه کتاب «راستی دردهایم کو ؟» جرقه و روشنایی دل من و دوستانم شد. با کمی پرس و جو متوجه چاپ کتاب های دیگر هم شدم. به لطف خدا بعد از خواندن کتاب راستی دردهایم کو، مطالعه کتاب «لبخندی به رنگ شهادت» را هم به پایان رساندم و با لبخندهای شهید لبخند زدم و به حال دوستانش برای نداشتنش گریستم. اما مگر این نیست که شهدا زنده اند و از احوال ما با خبر اند و کنارمان هستند، پس با یقین بر اینکه رفیقِ شهیدم در کنارم هست، زندگی می کنم و در تصمیمات زندگی ام از او کمک می خواهم و می‌دانم که شهید مرا می بیند و صدایم را می شنود. با الگو گیری از رفتارهای شهید سعی می کنم نمازم را اول وقت بخوانم و در کارهایم اولویت ام رضای خدا باشد. تا جایی که توان دارم از برنامه خودسازی شهید الگو برداری می کنم و سعی می کنم با مطالعه و ورزش و مناجات، شخصیتم را به او نزدیک تر کنم. می دانم که به خواست خداوند و لطف ائمه اطهار علیهم السلام به ويژه حضرت زینب کبری سلام الله علیها که شهید دانشگر خود را در راه دفاع از ايشان فدا کرد، شهید با اخلاص و مهربانی اش انتخاب شده است تا دست من را هم به عنوان یک جوان بگیرد تا شاید من هم لایق باشم تا ادامه دهنده راه شهدا باشم، تا من هم مثل او یکی از جوانان مومن انقلابی آینده باشم. از خدا مي خواهم مانند حضرت زينب سلام الله علیها، روايتگر زندگي شهدا باشم به خصوص براي هم سن و سال هاي خودم. از برادر شهیدم می خواهم تا محضر اهل بیت علیهم السلام و خداوند متعال واسطه شود تا توفیق روایتگری خاطرات شهدا نصیبم گردد. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
بدینوسیله به اطلاع علاقه مندان و رهروان مسیر نورانی شهدا می رساند، انتشار مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر با نظارت خانواده شهید آغاز گردیده است و طی هفته یک روز در میان(یکشنبه،سه شنبه، پنچ شنبه) در کانال های زیر بارگذاری می گردد و بعد از ویرایش نهایی، در قالب کتاب جدید چاپ می شود. 📒 مؤسسه شهید عباس دانشگر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahiddaneshgar کانون شهید عباس دانشگر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @kanoon_shahiddaneshgar
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر ۱۰ 💠 آقای موسوی از استان ایلام: ... ✍ از وقتی كه نيّت كردم لباس سبز پاسداری را به تن كنم،‌ چند سالی مي گذشت. هر چه كه بيشتر پيگير می شدم تا مراحل اداری استخدام به جايی برسد، كمتر به نتيجه مي رسيدم. چند سالی می شد كه منتظر بودم و نمی دانم چرا اين انتظار سخت، پايان نمی يافت. ديگر چاره ای نداشتم،‌ شايد اصلاً قسمت نبود. ولی آنچه كه معلوم بود، اين بود كه حسابی داشتم از زندگی عقب می افتادم. بالاخره با مشورت يكی از دوستانم بی خيالِ استخدام سپاه شدم و دفترچه اعزام به خدمتِ سربازی را تكميل كردم تا كمتر عقب بيافتم. چند ماه بعد، به جای لباس سبز سپاه، لباس خدمت سربازی به تن کردم. ولی هنوز كور سوی اُميدی داشتم. همیشه بعد از نمازهایم به چند تَن از شهدا سلام می دادم که یکی از آنها شهید عباس دانشگر بود. با آن ها درد دل می كردم و آن ها را پيش خدا و اهل بيت عليهم السلام واسطه قرار می دادم و می گفتم: «ای شهدا به اين بنده حقير کمک کنید تا سرباز خوبی برای امام زمان(عج) باشد.» بعد از مدّتی، اواسط خدمتِ سربازی بودم که از گزینش سپاه با من تماس گرفتند كه الحمدللّه كار جذب شما به نتيجه رسيده و بايد برای اعزام به دوره آموزشی آماده باشید. از خوشحالی داشتم بال در مي آوردم. فهميدم كه كار، كارِ شهداست. آخر، مدّت ها بود كه کارهای گزینشم تمام شده بود، امّا من را به دوره اعزام نمی کردند. من هم كه دیگر مطمئن بودم كه در گزينش سپاه رد شدم، خدمت سربازی را انتخاب كردم. امّا خدا رو شكر به آرزويم رسيدم و توفيق پيدا كردم تا ان شاء الله سرباز امام زمان(عج) باشم. اين طور شد كه برای اعزام به دوره آموزشی از خدمت سربازی تسويه حساب كردم. قرار بود صبح شنبه در مرکز آموزشی باشم. وقتی به پادگان رسیدم با ديدن يك بنر با متن زيبا، ثمراتِ همراهی و رفاقتِ با شهدا در زندگی را بیشتر فهمیدم، تصميم گرفتم در شروع دوره آموزشی نائبِ یکی از شهدا باشم؛امّا در انتخاب رفیقِ شهیدم، دو دل بودم. همينطور كه در فكر بودم به طرف آسایشگاه به راه افتادم. ذهنم آنقدر درگير و در جستجوی شهيدی بود كه خيلي متوجه اطرافم نبودم. در آسايشگاه، به هر كدام ما يك كُمد اختصاص دادند. رفتم روبروی كُمد و كوله وسايلم را روی زمين گذاشتم. در کُمدم را که باز کردم، تصویر شهید عباس دانشگر را داخل آن دیدم، حسابی تعجب كردم. گمشده ام را پيدا كردم. به یاد آن روزهای خدمت سربازی افتادم که با تعدادی از شهدا حرف می زدم و از آن ها برای حل مشكلم كمك می خواستم. فهمیدم که ديدن تصوير شهيد، در كُمدی كه به من اختصاص پيدا كرده بود، اتفاقی نیست. متوجه شدم نیرویِ آموزشی قبل از من، عکس شهید عباس را در کُمد نصب کرده است. با یکی از علمای شهرمان تماس گرفتم و ماجرا را كامل برای ايشان تعریف کردم و جواب عجيبی گرفتم كه «این شهید، به شما عنایت ویژه دارد» تازه فهميدم كه به واسطه عنايت شهيد عباس دانشگر بوده كه مشكل استخدام من در سپاه حل شده است. خدا رو شكر دوره آموزش پاسداری، فرصت خوبی برای آشنایی با عباس عزيزم بود. گر چه آشنايی مان دیر شروع شد ولی حضورم در اولين روزِ آموزشی در سپاه با نام شهيد عباس دانشگر آغاز گردید. از آن به بعد الگوي زندگي من برادرم عباس شد و با مطالعه كتاب هايش مسير زندگی ام را با خط مشیِ شهيد تنظيم كردم. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر ۱۱ 💠 خانم علائی از استان سمنان: ... ✍ در اين دنيا كه هر روز چيزی يا كسی تو را به خود مشغول می سازد. انگار خدا هم دنبال بهانه می گردد. بهانه ای تا دوباره تو را به سمتِ خودش هدايت كند. انگار همه چيز تازه شروع می شود و تو دوباره فرصت حيات پيدا می كنی. گاهی اين بهانه می شود آشنايی با يك شهيد، آن هم ظاهراً اتفاقی، آن هم در فضای مجازی. زندگی من هم مديون يك شهيد است. شهيدی كه انگار سالها می شناختمش. وقتی اولين بار تصويرش را در فضای مجازی ديدم، نمی دانستم كه مزار شهيد، در همين شهر است. نمی دانستم اين شهيدی كه اين همه از او نوشته اند و گفته اند و اين همه به او دل داده اند، اهل شهر خودم، سمنان است. من که تا بحال به امامزاده‌ی شهر خود، امام زاده حضرت علی اشرف(ع) نرفته بودم، دعوت شدم؛ دعوت شدم تا برای اولین بار، دقایقی کنار گمشده ای باشم كه انگار سالها دنبالش می گشتم. شهید عباس دانشگر را تازه، پیدا کردم. بهترین لحظات عمرم را کنار مزار او سپری کردم، زندگی را تجربه کردم و طعم داشتن برادرِ بزرگتر را چشیدم. شهيدی که خوب بندگی کرد و بعد از شهادتش حقّ رفاقت را بجا می آورد. من خيلی ها را‌‌ می شناختم كه روی او حساب باز كرده بودند، حالا من هم يكی از آنها شده بودم. مدّت ها قبل خوانده بودم كه رفيقِ شهيد چه اثری در زندگی انسان می تواند بگذارد؛ امّا تا تجربه نكردم، معنايش را درست نفهميدم. حكمتِ اين كه از بين اين همه شهيد، شهيد عباس دانشگر انتخاب شد تا برادرم باشد، تا مایه دلگرمی ام باشد را نمی دانم، امّا خدای خود را به خاطر این موهبت، شاكرم. از وقتی که دیوار اتاقم را بر ستون محکم و استوار عکسش تکیه دادم، هر ثانیه حضورش را در کنارم حس می کنم‌‌؛ و خوشی ها و غم هایم را با او شریک می شوم؛... و به برکت حضور اوست که حال به اینجا رسیده ام. حالا آنقدر حالِ دلم خوب شده كه می خواهم بخش مهمی از عمرم را در معرفی برادرم عباس، به ديگران سپری كنم. در اين مدت آشنايی با برادر شهيدم، مهمترين چيزی كه بدست آوردم اين بود كه به اين بصیرت رسیدم تا ارزش و منزلت خود را در نظام خلقت بهتر بدانم و نگذارم اين دنيای بی ارزش، من را به خودش سرگرم كند. دنيايی كه در آن بعضی از مردم را می بينم كه هر كدام تمنّای چيزی دارند، يكی دنبال پول است و يكی دنبال پست، آن ديگری دنبال شهرت و آن يكی ... چرا نمی دانند كه مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ(1) کلّ متاع دنیا، هر چقدر هم كه باشد باز کم و ناچيز است. از خدای مهربان و ائمه اطهار علیهم السلام و شهدا می خواهم تا کمک کنند مثل شهدا زندگی کنم. (1)آیه 77 سوره نساء 📗 نویسنده: مصطفی مطهری نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر ۱۲ 💠 خانم مهدیه مهدوی از استان خوزستان: ... ✍ من يك دختر دهه هشتادی، سرگرم تحصيل و دلخوش به رفاقت با همكلاسی هایم بودم، در زندگی ام يك دغدغه بزرگ داشتم، اون هم پدرم بود که مریضی حادّی داشت. هر چه در توان خانواده بود برای معالجه او هزینه کردیم ولی نتیجه نگرفتیم. دیگر چشم امیدمان به لطف و کَرم ائمه اطهار علیهم السلام بود. من از قبل شنیده بودم که اگر به شهدا اعتقاد قلبی داشته باشیم، به خاطر جایگاه بسیار رفیعی که نزد خداوند متعال و ائمه اطهار علیهم السلام دارند؛ واسطه گری می كنند و اگر مصلحت باشد دیر یا زود، مشكل گشايی می كنند. آن زمانی بود که من هنوز اعتقاد راسخی به شهدا نداشتم ولی يك روز به صورت كاملاً اتفاقی در يكي از كانال های فضای مجازی تصوير لبخند يك شهید من را مجذوب خودش کرد و چهره معنوی اش به من امید داد. بعد از آن چند باری تصویر شهید را دیدم. تصويرش در ذهنم نقش بست. برای من سؤال بود که چرا تصوير اين شهيد مرتب جلوی چشمانم ظاهر می شود؟ تا اينكه خواب عجيبی دیدم. در عالم رؤيا دیدم که روی صفحه گوشی ام عکس همان شهید است و من این تصویر رو به دوستان و آشنايان نشان می دهم و شهيد را معرفی می كنم. بعد از بيدار شدن، در ذهنم خوابی كه ديده بودم را مرور می كردم ولی هر چه فکر کردم نام شهید یادم نيامد. خدايا «دانشمند» بود «دانشسر» بود. «دانشور» بود. بالاخره در فضای مجازی جستجو کردم شهید «دانشمند» كه تصوير شهید عباس دانشگر رو ديدم و شناختم. از‌‌ اون روز به بعد، زندگی نامه شهید و محبت های شهيد به افراد مختلف را جستجو کردم و با مطالعه آن ها علاقه ام به شهيد دانشگر بيشتر شد. درباره رفاقتِ با شهدا خونده بودم ولی خجالت می كشيدم با شهدا حرف بزنم. آخر با این همه گناه چطوری با شهدا حرف می زدم. شهدا پاک و زلال اند ولی من اينطور نبودم. هر روز بیشتر درباره شهید می خواندم و با شهید مأنوس تر می شدم ولی جرأت حرف زدن با شهيد را نداشتم. چند ماه گذشت، قبل از اینکه با کانال هایی که مطالب آن ها درباره شهدا بود آشنا بشوم، فکر می کردم که شهدای مدافع حرم فقط به خاطر پول حاضر شدند به سوريه بروند و از مقام شهدا پیش خدا و ائمه اطهار عليهم السلام غافل بودم. با خودم گفتم: پس چرا از شهيد نمی خواهی كه برای حل مشكل پدرت كاری بكند! تو که از محبت شهيد دانشگر به دوستانش خبر داری! این شد که يك شب با شهید عباس حرف زدم. گفتم گويا تعبير خواب من اينست که تو می خواهی من شما را به ديگران معرفی کنم؟ چَشم من قول می دهم اين كار را انجام بدهم. دو روزی در فکر بودم كه چطور به قولی كه به شهيد دادم عمل بكنم. با خودم قرار گذاشتم از دوستان ام شروع کنم. اما يك ترسی در دلم بود. خیلی با خودم حرف زدم تا خودم را راضی کردم؛ ولی واکنش دوستانم را نمی توانستم پيش بينی بكنم. بالاخره خودم رو راضی کردم و بسم الله گفتم و شروع كردم. تصوير شهید رو با یکی از خاطرات اش در فضای مجازی برای آن ها فرستادم. ولی دوستانم هيچ واكنشی نشان ندادند. مدتی گذشت، خیلی به رفيق شهيدم عباس دانشگر التماس کردم و دعا و قرآن خواندم تا به خوابم بیاید. یك شب از ته دلم برای شهید صد صلوات فرستادم. با هر صلواتی اشک می ریختم و دلم حسابی شكست و با شهيد با سوز و گداز حرف زدم. به دلم افتاد که امشب شهيد به خوابم می آيد. خدا رو شکر همان شب شهید به خوابم آمد. در عالم رؤيا ديدم من و پدرم با شهید در هیئتی هستیم و همه عزاداری می كنيم. انگار همه چيز واقعی بود. چقدر شهيد عباس دانشگر در لباس عزای حضرت سيد الشهدا(ع) نورانی بود. از خواب بيدار شدم. اما حضور شهید با همان نورانيت را کنار خودم حس می کردم. رفتم آب خوردم. احساس کردم که با حضورش به من آرامش می دهد. بعد از همان خواب بود كه خدا رو شکر پدرم روز به روز بهتر شد. به مرور زمان حالش خوبِ خوب شد و من این اتفاق را اول از لطف خدا، بعد عنايت اهل بیت عليهم السلام و شهدا می دانم. الحمدالله به برکتِ رفاقت با شهید بعد از مدتی مشکل بیماری پدرم برطرف شد و تحوّلی در زندگی ما ایجاد شد و از همه مهمتر گویا شهید جزئی از اعضای خانواده ما شد و من صاحب یک برادر شهید و رفیقِ آسمانی شدم. بعد از آن اتفاق خوب در زندگی مان، در معرفی راه شهدا مصمم تر شدم. حالا شده بودم سفير شهدا. در این راه، بارها از طرف دوستانم مورد اذیّت قرار گرفتم ولی یك چیزی تو وجودم می گفت پا پس نکشم و در معرفی شهدا کوتاهی نکنم. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
...خدا را شکر کردم که افتخار پیدا کردم تا با بازیگری در نقش شهید عباس دانشگر، یاد شهید را در اذهان زنده کنم. چند روزی به‌جای عباس در فیلم «مشترک مورد نظر در دسترس نمی‌باشد» ایفای نقش کردم. روز ‌چهارم ضبط مستند، به دانشگاه امام حسین علیه‌السلام در تهران رفتیم. یکی از آرزوهایم رفتن به دانشگاه امام حسین علیه‌السلام بود که به لطف خدا و عنایت شهید توانستم بروم و با فضای این دانشگاه بیشتر آشنا شوم. در دانشگاه امام حسین علیه‌السلام، دیدار با سردار اباذری و همکاران شهید و دانشجویان دانشگاه برایم جذاب بود. هر روز خیلی از دانشجوها مشتاق بودند که من را ببینند. از من درباره‌ی شهید عباس سؤال می‌کردند و می‌گفتند: «شما در همدان و شهید در سمنان؟! چطور شد که شما را انتخاب کردند؟» به شوخی می‌گفتند: «ان‌شاءالله خودت هم مثل عباس، شهید بشوی.» از همه مهم‌تر، سردار اباذری می‌گفت: «با دیدن تو یاد عباس افتادم که چقدر در این دفتر زحمت کشید.» از آنچه که بر من می‌گذشت در حیرت بودم، انگار همه را در خواب می‌دیدم. من که تا چند روز پیش در شهر خودم همدان زندگی عادی خودم را می‌کردم؛ حالا در دانشگاه امام حسین علیه‌السلام همه به چشم دوست و همکار شهیدشان به من نگاه می‌کردند. باور لحظات برایم سنگین بود، ولی می‌دانم هر چه بود، لطف خداوند متعال بود که اینگونه به من عزت داده بود. ... 📗 نویسنده: مصطفی مطهری نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
. ✅ مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر ۱۴ 💠 ادامه خاطره آقای امید یوسفی از استان همدان ... ✍ بسیاری از دوستان عباس با دیدن من، به گرمی از من استقبال کردند و از خاطرات خوش آن سال‌ها گفتند. از شیطنت‌های عباس در خوابگاه، تا خوش‌رویی او در دفتر جانشین فرماندهی دانشگاه امام حسین (علیه‌السلام)، همهٔ این خاطرات برایشان زنده شده بود. حضور من در نقش شهید، به قول دانش‌پژوهان دانشگاه، باعث شده بود تا عباس دوباره در دانشگاه حیات تازه‌ای پیدا کند. بعضی از همکاران شهید با خوشحالیِ همراه با حزن و اندوه به من نگاه می‌کردند؛ حسرت عجیبی در نگاهشان دیده می‌شد. متوجه شدم که رفتارها و محبت‌ها و برخوردهای عباس در دل همکاران او جا باز کرده و از صمیم قلب او را دوست دارند. انجام بعضی حرکت‌های آمادگی جسمانی، کار سختی بود؛ مثلاً داخل قنات رفتنِ شهید. همین که چنین کاری را توانسته بود انجام دهد، کار عجیب و جالبی بود. من در آن ایام فهمیدم که شهید شدن فقط اسلحه دست گرفتن نیست، بلکه با انجام رفتارهای زندگی بود که عباس توانسته بود هم مثل شهدا زندگی کند و هم محبوب شود و افراد زیادی را جذب شخصیت خودش بکند؛ مثل من که در زمان فیلم‌برداری به واسطهٔ او، دوستان زیادی پیدا کردم. در تمرینات نظامی و راپل از شهید کمک خواستم تا بتوانم راحت‌تر نقش او را بازی کنم و واقعاً عباس کمک عجیبی در این زمینه به من کرد. در آخر فهمیدم این لباس سبز پاسداری واقعاً حرمت دارد که در این لحظات، آن را به تن کرده‌ام و در جای عباس قرار گرفته‌ام. به خودم قول دادم که مثل شهید زندگی کنم و مثل او یک پاسدار شوم و حتماً راهش را ادامه دهم تا مسیرش را در دانشگاه زنده نگه دارم. من که چند روز قبل از شروع فیلم‌برداری، موقع رفتن به زادگاه شهید دانشگر در شهر سمنان، در این فکر بودم که آیا می‌توانم در نقش شهید بازی کنم؟ آن هم بازی در نقش یک شهید شاخص! آن روز در دلم غوغایی بود بین بیم و امید. حالا پس از بازگشت از این سفر معنوی، حال و هوای روحی‌ام تغییر کرده بود و تا مدت‌ها ادامه داشت. در شهر خودم همدان، از فرط خوشحالیِ اتفاقات روزهایی که بر من گذشت، گاهی اشک از چشمانم سرازیر می‌شد. با خود می‌گفتم: «بعضی وقت‌ها خداوند به بندگانش نظر لطف خاصی می‌کند. آن‌قدر آن لطف پر ارزش و سنگین است که قبل از آن باورش سخت است و خداوند این‌گونه ما انسان‌ها را دوست دارد و دست هدایتش بالای سر ماست.» آرزو دارم همهٔ نوجوانان و جوانان با این شهید رفیق شوند تا بتوانند مسیر درست زندگی‌شان را پیدا کنند. (ان‌شاءالله فیلم مستند "مشترک موردنظر در دسترس نمی‌باشد" در آینده از سیمای مرکز سمنان پخش می‌شود و پس از آن در کانال بارگذاری می‌گردد) 📗 نویسنده: مصطفی مطهری‌نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ @shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
. ✅ مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر ۱۵ 💠 خانم سلیمی از استان فارس: ... ✍ من تجربه انتخاب یک شهید به‌عنوان برادر و رفیقِ شهید را نداشتم؛ نمی‌دانستم تا این اندازه مفهوم «شهدا زنده‌اند» را می‌توانم در زندگی‌ام احساس کنم. در فضای مجازی تصویر زیبای شهید عباس دانشگر را دیدم و مجذوب لبخند زیبا و معنوی‌اش شدم و این آغازی شد تا دنبال آشنایی با این شهید بروم. البته زندگی‌نامه و وصیت‌نامه پر محتوا و عمیق این شهید ۲۳ساله، بیشتر من را جذب شخصیت او کرد. آنجا که در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: «من سکون را دوست ندارم، عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است» حسابی من را در فکر فرو برد و به اُفق دید وسیع شهید پِی بردم؛ به همین دلیل در فضای مجازی جستجو کردم تا با کتاب‌های شهید آشنا شدم (کتاب لبخندی به رنگ شهادت، آخرین نماز در حلب، تأثیر نگاه شهید، راستی دردهایم کو و کتاب رفیق شهیدم مرا متحول کرد) با ارتباط تلفنی و از طریق پیامک برای خرید کتاب از انتشارات شهید کاظمی در شهر مقدس قم اقدام کردم تا کتاب «آخرین نماز در حلب» برایم ارسال شد و مطالعه این کتاب نقطه عطف زندگی من شد. روز اولی که این کتاب به دستم رسید، یک دور آن را مطالعه کردم؛ اما آن‌قدر برایم جذاب بود که دوباره خواندن کتاب را از سر گرفتم. وقتی کتاب را ورق می‌زدم بیشتر جذب شخصیت این شهید عزیز می شدم و به یاد جملهٔ سردار سلیمانی افتادم که فرموده بودند: «هر کدام از شما یک شهید را دوست خود بگیرد و سیره عملی و سبک زندگی او را به کار ببندید و ببینید چطور رنگ و بوی شهدا را به خود می‌گیرید و خدا به شما عنایت می‌کند.» این شد که من هم شهید عباس دانشگر را به‌عنوان دوستِ شهیدم انتخاب کردم. آشنایی با شهید عباس به‌تدریج زندگی‌ام را متحول کرد؛ البته دعای خیر پدر و مادرم بی‌تأثیر نبود. مدتی که گذشت، شهید دانشگر را نه‌تنها به‌عنوان دوستِ شهیدم، بلکه مثل برادر خودم می‌دانستم و از آن به بعد شهید را «داداش عباس» صدا می‌زدم. "با الگو قرار دادن داداش عباس، من که در ارتباطم باخدا و خواندن نماز اول وقت خیلی اهل دقت نبودم، طور دیگری باخدا مأنوس شدم." رفتارم با اطرافیانم رفته‌رفته تغییر کرد. نوع رفتارم با پدر و مادرم به‌مراتب بهتر از قبل شد، انگار تازه فهمیده بودم که چطور باید فرزند بهتری باشم و احترام آن‌ها را آن گونه که خدا دوست دارد، حفظ کنم. یکی از برجستگی‌های این شهید، برنامه هفتگی جالب او بود که من چندین بار آن را خواندم و تصمیم گرفتم تا جایی که می‌توانم به این برنامه عمل بکنم. برنامه این شهید در زندگی‌اش به من آموخت که باید در زندگی‌ام اهل نظم و برنامه‌ریزی باشم و چقدر بهتر و زیباتر می‌توانم زندگی کنم. در نهایت، این همه تغییر و احساس خوب باعث شد که تصمیم گرفتم رفیقِ شهیدم را به دوستان و آشنایان معرفی کنم تا آن‌ها هم داداش عباس را سرمشق زندگی خودشان قرار بدهند و از شهید کمک بگیرند تا از آنان هم دستگیری کند و زندگی آن‌ها را مثل زندگی من متحول کند. بعد از آن، شب و روز در فکر بودم که از چه راهی می‌توانم دوستانم را با شهید آشنا کنم. تصمیم مهمی گرفتم: "خرید کتاب شهید و هدیه آن به دیگران" با چند نفر از نزدیکانم صحبت کردم. هر کدام، مبلغی را برای خرید کتاب کمک کردند و من هم تمام پس‌اندازم را برای خرید کتاب اختصاص دادم. خدا رو شکر شماره‌تلفن پدر شهید به دستم رسید و بعد از تماس با ایشان متوجه شدم که خیلی‌ها مثل من در سراسر کشور و حتی خارج از کشور داداش عباس را به‌عنوان رفیقِ شهیدشان انتخاب کرده‌اند و افراد زیادی از شهید محبت دیده‌اند و شهید هدایتگر زندگی آنان شده است. پدر شهید وقتی از نیّت خیر من آگاه شدند؛ راهنمایی لازم را نمودند. به لطف خدا توانستم ۱۰۰ جلد کتاب آخرین نماز در حلب را از انتشارت شهید کاظمی با تخفیف ویژه‌ای خریداری کنم. ... 📗 نویسنده: مصطفی مطهری‌نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ @shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
. ✅ مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر ۱۵ 💠 خانم سلیمی از استان فارس: ... ✍ من تجربه انتخاب یک شهید به‌عنوان برادر و رفیقِ شهید را نداشتم؛ نمی‌دانستم تا این اندازه مفهوم «شهدا زنده‌اند» را می‌توانم در زندگی‌ام احساس کنم. در فضای مجازی تصویر زیبای شهید عباس دانشگر را دیدم و مجذوب لبخند زیبا و معنوی‌اش شدم و این آغازی شد تا دنبال آشنایی با این شهید بروم. البته زندگی‌نامه و وصیت‌نامه پر محتوا و عمیق این شهید ۲۳ساله، بیشتر من را جذب شخصیت او کرد. آنجا که در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: «من سکون را دوست ندارم، عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است» حسابی من را در فکر فرو برد و به اُفق دید وسیع شهید پِی بردم؛ به همین دلیل در فضای مجازی جستجو کردم تا با کتاب‌های شهید آشنا شدم (کتاب لبخندی به رنگ شهادت، آخرین نماز در حلب، تأثیر نگاه شهید، راستی دردهایم کو و کتاب رفیق شهیدم مرا متحول کرد) با ارتباط تلفنی و از طریق پیامک برای خرید کتاب از انتشارات شهید کاظمی در شهر مقدس قم اقدام کردم تا کتاب «آخرین نماز در حلب» برایم ارسال شد و مطالعه این کتاب نقطه عطف زندگی من شد. روز اولی که این کتاب به دستم رسید، یک دور آن را مطالعه کردم؛ اما آن‌قدر برایم جذاب بود که دوباره خواندن کتاب را از سر گرفتم. وقتی کتاب را ورق می‌زدم بیشتر جذب شخصیت این شهید عزیز می شدم و به یاد جملهٔ سردار سلیمانی افتادم که فرموده بودند: «هر کدام از شما یک شهید را دوست خود بگیرد و سیره عملی و سبک زندگی او را به کار ببندید و ببینید چطور رنگ و بوی شهدا را به خود می‌گیرید و خدا به شما عنایت می‌کند.» این شد که من هم شهید عباس دانشگر را به‌عنوان دوستِ شهیدم انتخاب کردم. آشنایی با شهید عباس به‌تدریج زندگی‌ام را متحول کرد؛ البته دعای خیر پدر و مادرم بی‌تأثیر نبود. مدتی که گذشت، شهید دانشگر را نه‌تنها به‌عنوان دوستِ شهیدم، بلکه مثل برادر خودم می‌دانستم و از آن به بعد شهید را «داداش عباس» صدا می‌زدم. "با الگو قرار دادن داداش عباس، من که در ارتباطم باخدا و خواندن نماز اول وقت خیلی اهل دقت نبودم، طور دیگری باخدا مأنوس شدم." رفتارم با اطرافیانم رفته‌رفته تغییر کرد. نوع رفتارم با پدر و مادرم به‌مراتب بهتر از قبل شد، انگار تازه فهمیده بودم که چطور باید فرزند بهتری باشم و احترام آن‌ها را آن گونه که خدا دوست دارد، حفظ کنم. یکی از برجستگی‌های این شهید، برنامه هفتگی جالب او بود که من چندین بار آن را خواندم و تصمیم گرفتم تا جایی که می‌توانم به این برنامه عمل بکنم. برنامه این شهید در زندگی‌اش به من آموخت که باید در زندگی‌ام اهل نظم و برنامه‌ریزی باشم و چقدر بهتر و زیباتر می‌توانم زندگی کنم. در نهایت، این همه تغییر و احساس خوب باعث شد که تصمیم گرفتم رفیقِ شهیدم را به دوستان و آشنایان معرفی کنم تا آن‌ها هم داداش عباس را سرمشق زندگی خودشان قرار بدهند و از شهید کمک بگیرند تا از آنان هم دستگیری کند و زندگی آن‌ها را مثل زندگی من متحول کند. بعد از آن، شب و روز در فکر بودم که از چه راهی می‌توانم دوستانم را با شهید آشنا کنم. تصمیم مهمی گرفتم: "خرید کتاب شهید و هدیه آن به دیگران" با چند نفر از نزدیکانم صحبت کردم. هر کدام، مبلغی را برای خرید کتاب کمک کردند و من هم تمام پس‌اندازم را برای خرید کتاب اختصاص دادم. خدا رو شکر شماره‌تلفن پدر شهید به دستم رسید و بعد از تماس با ایشان متوجه شدم که خیلی‌ها مثل من در سراسر کشور و حتی خارج از کشور داداش عباس را به‌عنوان رفیقِ شهیدشان انتخاب کرده‌اند و افراد زیادی از شهید محبت دیده‌اند و شهید هدایتگر زندگی آنان شده است. پدر شهید وقتی از نیّت خیر من آگاه شدند؛ راهنمایی لازم را نمودند. به لطف خدا توانستم ۱۰۰ جلد کتاب آخرین نماز در حلب را از انتشارت شهید کاظمی با تخفیف ویژه‌ای خریداری کنم. ... 📗 نویسنده: مصطفی مطهری‌نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ @shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯