غیرازتومرادلبرودلدارنباشد
دلنیستهرآندلکهتورایارنباشد💙..!
#امام_زمان
「انّیوُلدتلکیأحبّـک ♡」
زادهشدمتاتورادوستبدارم ..🩵🫀..′':))
#اباعـبدالله"🫀"
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊
🕊🌹
🕊
ࢪمآن↻⇦
💜جبهہۍ عآشقۍ💜
#بہ_قلم_بانو
#قسمت121
#محمد
سعید سمتم اومد و یقعه امو گرفت از جا بلند کرد که جیغ بقیه بلند شد کوبیدم به تنه درخت و داد کشید:
- کی روز عروسی عروس شو ول می کنه که تو ول کردی ها؟
لب زدم:
- باید مامانمو می بردم دکتر!
محکم ولم کرد و گفت:
- تو مادر داری اما اون نه مادر داره نه پدر از دار دنیا یه عشق عوضی داشت که اونم دیگه نداره!دعا کن سالم باشه بلایی سرش بیاد کاری باهات می کنم که خانواده ات بی محمد بشن .
دریا رو بغل کرد و علی و سجاد و صدا کرد تا برن علی رو بروم وایساد و گفت:
- سمت ش ببینمت پس فردا راه بیفتی ادعای عاشقی کنی اتیش ت می زنم!این روز و خوب یادت باشه!
و تنه ای بهم زدن و رفتن.
اهو با بغض گفت:
- یعنی الان کجاست؟اخ که فقط درد و ناراحتی کشیده کسی با اومدن خانواده اش عشقش رو فراموش نمی کنه اقا محمد.
با اون دوست ش رفتن.
روی زمین نشستم و به درخت تکیه دادم فرزاد لب زد:
- شماره اشو بگیر.
لب زدم:
- خاموش کرده!
تا خود شب همه همون جور نشسته بودیم و هر چی زنگ می زدیم خاموش بود.
#
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊
🕊🌹
🕊
ࢪمآن↻⇦
💜جبهہۍ عآشقۍ💜
#بہ_قلم_بانو
#قسمت122
#ارغوان
وقتی رسیدم ویلا شب شده بود.
خواستم برم تو اما پشیمون شدم و سمت ساحل حرکت کردم.
به امیر ارسلان که خواب بود نگاه کردم و پیاده شدم.
لب ساحل نشستم و زل زدم به دریا.
اونم مثل دل من اروم و قرار نداشت.
سیل ناراحتی و غم توش قل قل می کرد.
مثل من هر چقدر بیشتر می خروشید بیشتر بی قرار می شد.
با درد چشامو بستم و اشک هام راه خودشونو پیدا کردن.
دوبار محمد من و شیکوند!
یه بار تنها این بارم که توی روز عروسی جلوی همه!
لعنت بهت محمد لعنت.
حیف دلم!
از ته دل جیغ کشیدم:
- حیییییییف دلم محمد حییییییف.
هق زدم و سرمو روی پاهام گذاشتم.
با صدای گریه امیر ارسلان بلند شدم و سوار ماشین شدم از روی صندلی برش داشتم و توی بغلم تکون ش دادم.
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊
🕊🌹
🕊
ࢪمآن↻⇦
💜جبهہۍ عآشقۍ💜
#بہ_قلم_بانو
#قسمت123
#ارغوان
هوا سرد بود و ممکن بود امیر ارسلان مریض بشه!
از دار دنیا حالا فقط یه امیر ارسلان رو دارم پس باید خوب مراقب ش باشم!
امیر ارسلان هم مثل منه بجز خودم کسی رو نداره!
بوسیدمش و به خودم فشردمش اما اون منو داره و من چیزی براش کم نمی زارم!
حرکت کردم و سر راه شیر خشک و وسایل برای امیر ارسلان با یکم مواد خوراکی خریدم.
وارد ویلا شدم و با دیدن خدمتکار سمیه خانوم بهش سلام کردم و اون با نگاه متعجب ش به خودم و لباس عروس و ارایش ریخته نگاه کرد و با اکراه سلام خانومی گفت و وارد ویلا شدم.
طبق معمول تمیز بود.
توی اشپزخونه رفتم و امیر ارسلان و روی قالی گذاشتم که همون پایین پام نشست و سر بلند کرد زل زد بهم تا شیر شو اماده کنم.
وقتی داشتم شیر شو اماده می کردم با دهنش صدای خوردن شیر رو در میاورد از پام گرفت بلند شد سر پا دستشو سمت شیشه شیر دراز می کرد.
این یعنی حسابی بی طاقت شده.
همش زدم و بهش دادم و بغلش کردم که با دستاش گرفت و شروع کرد به خوردن.
دورش بگردم الهی.
خودمم یه چیزی خوردم و توی اتاق خواب رفتم امیر ارسلان و نشوندم تا شیر خوردن ش تمام کنه و لباس مو عوض کردم و روی تخت نشستم گوشی مو روشن کردم که همون لحضه زنگ خورد و دیدم محمده!
پوزخندی زدم و بلاک ش کردم و شماره سعید و گرفتم:
- سلام داداش.
با صدای نگران ش گفت:
- دورت بگردم کجایی تو منو سکته دادی دختر!خوبی سالمی کجایی؟
لب زدم:
- نفس بگیر جواب تو بدم اره خوبم اومدم دور باشم از تهران و ادم هاش شمال ام.
نفس راحتی کشید و گفت:
- چرا رفتی دورت بگردم؟
لب زدم:
- رفتم خودمو پیدا کنم رفتم محمد و از زندگیم پرت کنم بیرون بی لیاقت رو بر می گردم زنگ زدم خبر بدم.
سعید نفس راحتی کشید و گفت:
- باشه دورت بگردم مراقب باش بهترین تصمیم ها رو بگیر.
بعد کمی حرف زدن خداحافظی کردم