eitaa logo
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
4.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
143 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
زیبایی در یک قاب عکس :🥹🩵🫰
✨-فرض‌کن‌«حضرت‌مهدی»به‌تو‌مهمان‌گردد! -«ظاهرت»هست‌چنانی‌که‌خجالت‌نکشی؟ -«باطنت»هست‌پسندیده‌صاحب‌نظری؟ -«خانه‌ات»لایق‌اوهست‌که‌مهمان‌گردد؟ -«لقمه‌ات»‌درخوراوهست‌که‌نزدش‌ببری؟ -حاضری‌«گوشی‌همراه»توراچک‌بکند؟ -«باچنان‌شرط‌که‌درحافظه‌دستی‌نبری» -واقفی‌بر«عمل‌خویش»توبیش‌ازدگران؟ -میتوان‌گفت‌تورا«شیعه‌اثنیٰ‌عشری»؟ اَللّٰـ℘ُـم‌َ؏َـجِّـل‌‌ْلِوَلیِڪ‌َالْفَرج♥️ :)
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
دَستَم به شَنبه‌ها؎خیالَت نمی‌ࢪسَد مَشغولِ عَصࢪ جُمعه‌؎ دلتَنگیِ تواَم...
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
و هیچ‌ پناهگاهی ، جز‌‌ او نمی‌یابی . . !(:
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
یبقی‌الله‌حین‌لایبقی‌احد؛ خدا می‌ماند وقتی هیچکس نمی‌ماند !(:
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
If you fell down yesterday stand up today :)
𝘐 𝘯𝘰 𝘭𝘰𝘯𝘨𝘦𝘳 𝘫𝘶𝘥𝘨𝘦 𝘮𝘺𝘴𝘦𝘭𝘧 𝘵𝘩𝘳𝘰𝘶𝘨𝘩 𝘴𝘰𝘮𝘦𝘰𝘯𝘦 𝘦𝘭𝘴𝘦'𝘴 𝘦𝘺𝘦𝘴 ؛
-‌ هَـرچَندعَیـٰان‌اَست‌وَلےوَقـت‌ِبَیـٰان‌اَست..؛ عِشـق‌ِتوگِران‌قَدر‌تَرین‌عِشق‌ِجَھـٰان‌اَست!″🧡🫀જ~
قَلــب‌زِشوقِ‌تــواَزغُصِه‌فٰارِغ‌اَست..؛៹ خوٰاهَدکِه‌دَرجَوٰارِتـواِی‌شـٰاه‌جـٰان‌دَه‍َد..❤️‍🩹🪻ᯓ ‌‌ ‌‌
ִֶָ ࣪تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس..؛ دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد•°~🧡🫀!″𖬺 🫁 ♪
enc_16971180237223536683309.mp3
3.71M
تو به من حواست هست ؛ ولی چشم ِ من کوره ..
-ای تکیه گاهه کسی که تکیه گاه ندارد...
دَࢪونِ‌دَشتِ‌اَندیْشِہ‌بِہ‌غِیࢪاَزگُـ⚘️ــل‌نِمیڪآࢪیْم .🎻'🤎!ツ
وَ
کَأَنَّ لِلْذَّکَرِیّٰاتِ قَلْباً لَایَنْبَضُ إِلّا لَیْلاً؛
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
وَ کَأَنَّ لِلْذَّکَرِیّٰاتِ قَلْباً لَایَنْبَضُ إِلّا لَیْلاً؛
و گویی برای‌ِخاطرات قلبی‌‌است ، که‌جُز درشب نمی‌تَپَد ...❤️‍🩹:)
- ۅ مــا اگـࢪ ترڪ نمۍخوردیــم 🎭" هـࢪگز سـبـز نمۍشدیـم . . .♥️'🌿`‌!↻
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 جواب شو ندادم که گفت: - بابا این مردک عوضی عصبانیم کرد. اره اون عصبی ش می کنه باید روی غزال بدبخت خالیش کنه. خیر سرم یعنی تازه عروسم! از تصور تاز عروس ها فقط ناز کردن و خوشحالی و گردش توی فکر بود که حالا فقط کتک و داد ش نصیب من شده. دستشو سمت چون ام اورد و رومو برگردوند و گفت: - غزال با توام. نگاهش که به چهره اشکیم افتاد دستشو کنار زدم و به جلو نگاه کردم و گفتم: - ولم کن دست به من نزن. پوفی کشید و گفت: - تو چرا زود گریه می کنی بابا فقط دستتو هل دادم عقب که. پوزخند صدا داری زدم و گفتم: - نه نوازشش کردی که اینطور سرخ شده و ورم کرده. دستمو گرفت برد جلوی چشش کرد دستمو عقب کشیدم از توی دست ش و گفت: - حواسم نبود قهر نکن. محل بهش ندادم که بدتر عصبی شد و گفت: - به جهنم فکر کردی منت تو می کشیدم!گفتم حواسم نبود دیگه فکر کردی کی تو؟ها؟ از شیشه به بیرون نگاه کردم و اشکام انگار باهم مسابقه گذاشته بودن. جای معذرت خواهی شه! حالا هم که داره بی کسی مو به رخم می کشه. نفس شو کلاه رها کرد و دیگه تا تهران حرفی نزدیم. به عمارت که رسیدیم پیاده شدم محمد و بغل کردم و رفتم داخل. روی تخت ش خوابوندمش و شایان هم نیومد داخل رفت. یه دوش گرفتم و لباس رو هم دادم مریم خانوم بشوره تا لکه های خون از روش پاک بشه. توی اشپزخونه نشستم که مریم خانوم گفت: - خانوم بد نده چرا صورتتون زخمیه؟چرا پاتون می لنگه؟ لبخندی زدم و گفتم: - چیزی نیست بعد از عقدمون.. چشاش چهار تا شد و گفت: - چی؟با اقا ازدواج کردید غزال خانوم؟ سری تکون دادم و گفتم: - اره بعد رفتیم بیرون محمد بی هوا پرید تو خیابون ماشین خواست بهش بزنه محمد و انداختم کنار خودم ماشین خورد بهم ولی خداروشکر چیزیم نشد. سری تکون داد و گفت: - خانوم چه یهویی چرا مراسم نگرفتید؟ لب زدم: - چی بگم یهویی شد خوب! سری تکون داد و گفت: - مبارک باشه غزال خانوم شما لیاقت خانومی توی این عمارت رو داری لیاقت بیشتر از اینا هم داری