eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
111 دنبال‌کننده
494 عکس
615 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد هر کس حکایتی به تَصَّور چرا کنند؟ چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق اهلِ نظر معامله با آشنا کنند حالی درونِ پرده بسی فتنه می‌رود تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار صاحبدلان حکایتِ دل خوش ادا کنند مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم ترسم برادران غَیورش قَبا کنند بگذر به کویِ میکده تا زُمرِهٔ حضور اوقاتِ خود ز بهر تو صرفِ دعا کنند پنهان ز حاسدان به خودم خوان که مُنعِمان خیرِ نهان برایِ رضایِ خدا کنند حافظ دوامِ وصل میسر نمی‌شود شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند
هدایت شده از سِدخارجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه پسرها نبودن چی می‌شد؟ روز پسر مبارک❤️ چند وقت پیش تصویب شد ده رجب که ولادت امام جواد(ع) هست رو روز پسر اعلام کنند، اما ظاهرا هنوز به صورت رسمی وارد تقویم نشده! ولی ما جشن می‌گیریم 😜 @sedkhareji ✔️
01. قرآن.mp3
6.71M
01:42 03:42 05:15 ﷽ الإنفطار: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ﴾ إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ ﴿١﴾ وَإِذَا الْكَوَاكِبُ انْتَثَرَتْ ﴿٢﴾ وَإِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ ﴿٣﴾ وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ ﴿٤﴾ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ ﴿٥﴾ يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ ﴿٦﴾ الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ ﴿٧﴾ فِي أَيِّ صُورَةٍ مَا شَاءَ رَكَّبَكَ ﴿٨﴾ كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ ﴿٩﴾ وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ﴿١٠﴾ كِرَامًا كَاتِبِينَ ﴿١١﴾ يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ ﴿١٢﴾ إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ ﴿١٣﴾ وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ ﴿١٤﴾ يَصْلَوْنَهَا يَوْمَ الدِّينِ ﴿١٥﴾ وَمَا هُمْ عَنْهَا بِغَائِبِينَ ﴿١٦﴾ وَمَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ ﴿١٧﴾ ثُمَّ مَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ ﴿١٨﴾ يَوْمَ لَا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا وَالْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ ﴿١٩﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
القارعة: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الْقَارِعَةُ (1) مَا الْقَارِعَةُ (2) وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْقَارِعَةُ (3)
یادداشت های جزیره‌ای: (جزیره‌ی ششم) مدام پیرامون موضوعات فکر می‌کنند و حرف می‌زنند. آن‌ها یا به «لباس من» یا به «کیف قشنگ امیرعلی» یا به موبایل «دایی» و یا به این که آن پفک را بخورند و خانه‌ی «خاله» بروند فکر می‌کنند. برای این‌هاست که گریه می‌کنند و برای این‌هاست که شاد می‌شوند. دوران کودکی من هم تفاوت چندانی نداشت: من هم دنبال این بودم هر طور شده، بیشتر شبیه «لیونل مسی» باشم و یا این که هر طور شده، پسرعمه‌هایم را در فوتبال رایانه‌ای در هم بکوبم. حوالی ، و های متفاوتی پیش آمد. انگار تا قبل از این، فقط می‌توانستم داستان جهان را با زاویه‌ی نگاه بکنم، امّا حالا می‌توانم هر وقت که بخواهم، داستان باشم. می‌توانم خودم را از بالا نگاه کنم. می‌توانم پیرامون قبل، اکنون و آینده سؤال بکنم، امّا تا قبل از این، چیزی جز «» را لمس نمی‌کردم. حالا می‌توانستم نه فقط پیرامون، امیرعلی و پسرعمه و خاله، بلکه پیرامون فکر کنم. حالا می‌توانستم درباره‌ی سؤال کنم. گویا من ساکن عمارتی بوده‌ام که به همه‌ی اتاق‌هایش دسترسی نداشته‌ام و حالا کلید سایر اتاق‌ها نیز به من داده شده است. با این که این بخشی از من خواستار پاسخ گفتن به این سؤال‌ها بود، من همچنان مشغول همان دغدغه‌های «ریز» خود بودم. انگار به آن دنیای قبلی خودم گرفته بودم: دنیایی که در آن، همه‌ی افکار و اندیشه‌ها به «من» بر می‌گشت. به این می‌اندیشیدم که دانشمند «شَوَم»، مشهورم «شوم»، بزرگ «شوم» و قلّه‌ی موفّقیت را فتح کنـ«م» و خوشبخت باشـ«م». رفته رفته سؤال‌ها طغیان کردند: آن‌ها دنیای من را به آتش کشیدند، می‌پرسیدند: چیست؟ چیست؟ کردن چیست؟ ارزش چیست؟ جریان زندگی به چه سمت و سویی می‌رود؟ آبشار زندگی از کدام ریشه جوشیده است؟ خلاصه، «» زمین خورد و «» بالا گرفت. دیگر نمی‌توانستم ادامه بدهم و دیگر به این فکر نمی‌کردم که از دوستان خود جا می‌مانم، چون می‌دانستم که آن‌ها هم مسیری را طی می‌کنند که آن را انتخاب نکرده‌اند. این مسیری بود که همه، به اسم این که «همه» آن را درست می‌دانند می‌روند. مسیری که انگار در آن، ثروت و شهرت و قدرت، مترادف معنای زندگی است... 👌🏻
01. قرآن.mp3
6.14M
02:41 04:27 ﷽ آل عمران: يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ﴿30﴾ قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿31﴾ قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ ﴿32﴾
هدایت شده از المرسلات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️مرو ای گدای‌مسکین تو در سرای‌مولا ▫️که‌علی همیشه می‌زد در خانه‌گدا را 🎙آیت الله جوادی آملی 🌐المرسلات، از مقدمات تا اجتهاد👇 https://eitaa.com/joinchat/912326691Cd7b7696c9b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 عَـلِــٖے 🎙 بطولةٌ.. قصّةٌ تطولْ بحرٌ على موجهِ هُطولْ فما عسى أحرفٌ تفي وما عسى قائلٌ يقول..
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمهٔ بقا را مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را برو ای گدای مسکین در خانهٔ علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را به‌جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا به‌جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که می‌تواند که به‌سر برد وفا را نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را به دو چشم خون‌فشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را به امید آن که شاید برسد به خاک پایت چه پیام‌ها سپردم همه سوز دل صبا را چو تویی قضای‌گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را چه زنم چو نای هردم، ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را» ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
بازی های رسوا کننده یادم می‌آید پارسال «» بدجور توی جان فامیل‌مان افتاده بود. چه خانه‌ی فامیل مادریم می‌رفتیم و چه مهمان خانواده‌ی پدرم می‌شدیم، همواره بساط بازی پهن بود. مافیا هم بازی خاصی است که با دو سه نفر شکل نمی‌گیرد و باید دست کم یک تیم فوتبال دور هم جمع شوند؛ پس همین بود که مهمانی‌ها همه بود. ساعت ۹ شب دور هم جمع می‌شدیم و بعد از این که سلام و احوال پرسی فرمالیته‌ی خودمان را انجام می‌دادیم، سریعْ آن که از همه خوره‌تر بود با یک جمله‌ی «آقا بیاید بازی رو شروع کنیم» حرفی را می‌زد که حرف دل همه بود. بعد هم بدون فوت وقت، کاغذهای از قبل نوشته شده را مهیا می‌کردند و یک نفر گرداننده می‌شد و بازی شکل می‌گرفت. فکر کنم که شنیده‌اید که می‌گویند «حاج آقا بالا رفتن‌اش از منبر با خودش است و پایین آمدنش با خداست» امّا ماجرای این بازی هم همین طور بود. از همان ۹ شب تا نزدیک نماز صبح و حتی بعد از آن، مثل مست‌های علاف و بازی می‌کردیم و بازی می‌کردیم و بازی می‌کردیم. من هم خیلی دوست داشتم و همین الان هم استخوانم درد می‌کند، چون مدتی است که بازی نکرده‌ام، امّا بعد از آن که دو دست بازی می‌کردم، سرم درد می‌گرفت و می‌رفتم گرداننده می‌شدم. موقع بازی خیلی دقت می‌کردم و وقتی هم که مافیا از آب در می‌آمدم، زیادی را به خاطر مفرط می‌کشیدم. خلاصه طاقتم طاق می‌شد و کم می‌آوردم. بهتان توصیه می‌کنم که باری بیرون بازی بنشینید و هیچ گونه مشارکتی نداشته باشید. بعد بازی را به خوبی نگاه کنید. امّا اصلِ توجه‌تان را بگذارید برای وقتی که بازی به پایان می‌رسد: ملاحظه کنید که چطور به سمت هم می‌شوند! یکی دیگری را بابت حدس اشتباه ترور شخصیت می‌کند و آن یکی دیگر، به خاطر آن که یکی دو تا حدس درست زده، خودش را می‌کشد تا کمی هم که شده، مورد تمجید دیگران قرار بگیرد و بهش بگویند که «چه قدر باهوش است!» وضعیت عجیبی است. یک بار همین کار را کردم و بیرون نشستم. دخترخاله‌ی کوچولویم را هم روی پایم نشاندم و باهم بازی می‌کردیم. در همین حین، به فامیل‌هایمان که مشغول بازی بودند دقت می‌کردم. چشمتان روز بد نبیند: به محض این که گرداننده گفت فلان تیم برنده شد، آدم‌های گنده از جا بلند شدند و به سمت هم یورش بردند و مشغول همین کارها شدند. دخترخاله‌ی کوچولویم مات و مبهوت مانده بود. لحظه‌ای برایم مرز بین مفهوم بچه و بزرگسال کدر شد. درباره‌ی خودم چیزی نمی‌گویم، فقط خلاصه بگویم که من هم همین طور بودم، امّا این قدر «» برایم زجر آور بود که تصمیم گرفتم هر طور شده «»‌ شوم. اگر حالا بازی کنیم، ان‌شاالله دیگر این طوری نخواهم بود. گفتم: «مدتی است که بازی نکرده‌ام» و شاید حدس بزنید که دلیل آن چه بوده است. وسط همین بگومگوها چند باری شد که پیش آمد و صدایی بالا رفت و حرف‌های بدی گفته می‌شد. حالا نمی‌گویم همه به همه و نمی‌خواهم آبروی خاندان‌مان را ببرم، امّا یک آدم هم که این طور باشد، برای متشنج کردن فضا کفایت می‌کند. اصلاً می‌دانید؟ همچین رفتاری هدف اولیه‌ی دور هم جمع شدن و بازی را از بین می‌برد. خیلی شنیده‌ایم که می‌گویند «سفر» شخصیت آدم‌ها را رو می‌کند. به موازات این که بدنمان روی تپه‌ها و سرازیری‌ها بالا و پایین می‌رود، «» هم بالا و پایین می‌شویم و به مرور همین بالا و پایین شدن‌ها، واقعیت‌های نهفته‌ی‌مان را آشکار می‌کند. وقتی آدم‌ها کنار هم باشند و چند صباحی توی حلق هم باشند، «» کار خودش را می‌کند و نشان می‌دهد که کدام آدم خودخواه و سودجو و کدام آدم بی‌عقده و سالم است. در آبرو بر بودن سفر حرفی نیست. حرفم این است که «بازی» هم خیلی «این طوری» است! شاید باورتان نشود، امّا خیلی از آدم‌ها برایم توی «فوتسال» آخر هفته‌ها فرو ریختند! وقتی می‌بینی آدم جا افتاده‌ای چطور سر پاس ندادن و سر یک خطای ساده، چطور قشقرق بپا می‌کند. مافیا هم همین طور است. آدم‌های عقده‌دار، آدم‌های خشن، آدم‌هایی که تمام دنیای‌شان، همه‌ی همه‌ی آمال‌شان همین است که «دیگران درباره‌ی من چه فکر می‌کنند» را بیرون می‌کشد و رسوا می‌کند. *بعد التحریر: چند روز پیش یک ویدئو از «الیور استون» نگاه می‌کردم که برای نویسندگان تازه کار هالیوودی صحبت می‌کرد. حرف جالبی زد که از همان روز ذهنم را مشغول کرده: «با خودتان خلوت کنید و ملاحظه کنید که خودتان از این فرصت زندگی چه می‌خواهید. بی‌خیال این شوید که آدم‌های دیگر دنیا چه چیزی را موفقیت می‌پندارند. شما نیاز ندارید که توسط هیچ کس دیگری تأیید شوید.» 👌🏻 *اصل یادداشت را اینجا بخوانید
هدایت شده از المرسلات
📌 📌 💢ولادت امیرالمومنین و روز پدر را به محضر پدر حقیقی و استاد عزیزتر از جانمان تبریک عرض میکنیم و از خدای متعال طول عمر و سلامتی ایشان و توفیق بهره مندی کامل از محضرشان را مسئلت داریم. 💢بهترین جمله ای که میتوان در وصف استاد گفت: 💠هر چه گویم عشق را شرح و بیان 💠چون به عشق آیم خجل باشم از آن ✍️هیئت تحریریه المرسلات 🌐المرسلات، از مقدمات تا اجتهاد https://eitaa.com/joinchat/912326691Cd7b7696c9b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی به عشق، قلب حرم اعتراف کرد وقتی علی به خانه خود اعتکاف کرد وقتی خدا جمال خودش را مطاف کرد کعبه سه روز دور سر او طواف کرد حاجی شده است کعبه و سنت شکسته است با جامه‌ی سیاه خود احرام بسته است
در رثای مبتلا شدن به تــَ..کـَ..ثّــُ..ر
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
ما با فرق داریم. صبر کنید، جدّی؛ فرق داریم. ما دنیا را در توافق، تلائم و هم‌افزایی می‌بینیم. در یک کلام، همه‌چیز ماست. هر چیزی، از جایی که هست شروع می‌شود و در انتها به ختم می‌شود؛ های متکثّر، تبدیل به می‌شوند و در نهایت، همه او خواهند شد. وحدت، وحدت، وحدت. برای آن‌ها امّا، همه‌چیز در تضادّ و تنافر و همنوع‌خواری است که رشد می‌کند. چیزهای مختلف با یکدیگر برخورد می‌کنند، همدیگر را می‌بلعند، از بین می‌روند و چیزهای مختلف –این بار جدید– به وجود می‌آیند. کثرت، کثرت، کثرت. ، همه‌چیز غرب است. غرب نماد کثرت روی زمین است. سرعت ریتم زندگی، توازن در جامعه را به هم زده. تا حالا از یک اتوبوس در حال حرکت پیاده شده‌اید؟ اوّلین قدمتان که به زمین می‌رسد، انگار چیزی شما را از پشت هُل می‌دهد –یا از جلو می‌کشد– و مجبورید آنقدر پا به پای این نیروی نامرئی بدوین که در نهایت، با صورت پخش زمین شوید –زمین خوردن حتمی‌ست، شک نکنید. من خودم چند بار این را مرتکب شده‌ام؛ بعد از هر بار امّا، دوباره آن کار را تکرار کرده‌ام. حالْ می‌دهد. به این مدل از زندگی، کرده‌ام. سخت است که جدا شوم ازَش. بگذریم؛ حالِ زدن ندارم؛ شما هم حال شنیدن ندارید؛ گوش‌های‌تان پُر است. دارد می‌رود، به . بگذارید باهاش بروم تا جا نمانده‌ام... ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄