eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.7هزار دنبال‌کننده
49 عکس
31 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_322 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله این انتخاب من برای هر دومون سختی هایی رو داره ک
به قلم تا ناصر چشمش افتاد به بابام رنگش پرید ... رفت جلو سلام و احوالپرسی کرد ..‌. بابام تحویلش نگرفت ... خیلی جدی گفت بیا تو اتاق کارت دارم . ناصر رو کرد به من ... زیر لبی گفت هوامو داشته باش من نفهمیدم از هوامو داشته باش یعنی چی ... الکی سرمو تکون دادم ... دوتایی رفتیم تو اتاق بابام خیلی جدی رو به ناصر کرد کجا تشریف داشتید این چند روز احمد آقا ببخشید ... بین بابامو و زندگیم مونده بودم ... احتیاج داشتم یه چند روزی فکر کنم . فکر کردن خیلی خوبه ولی بی خبر گذاشتن خونواده آخر ... سرشو تکون داد و حرفشو خورد . اینکه آدم زن حاملشو بی خبر چند روز رها کنه بره جواب زنگ تلفنش نده ... آخر بی تعهدی یه مرده ... واقعا چه دلیل قانع کننده ای برای این کارت داری ؟؟؟ ناصر از شدت خجالت اینقدر قرمز شده بود که داشت خون از لپاش میریخت . همینطوری که سرش پایین بود گفت . ببخشید احمد آقا حق باشماست . باید به نرگس میگفتم ... وابستگی و احترام من به بابام و عشق و علاقه ام به نرگس منو سر دو راهیه سختی گذاشته بود ... انتخاب یکی از این دوتا واقعا سخت بود آقا ناصر هر چقدر که دوست داری به پدر مادرت احترام بزار خیلی هم خوبه به زندگی و عمرتم برکت میده ... ولی بدون مسئولیت زن و بچه ام بعده شوهره . حرفهای درشت خونوادت به نرگس یه طرف بی مسئولیته خودتم یه طرف .‌‌.. منم اینجا شدم چوب دو سر طلا که چی توی این پسر رو خونوادش دیدی که دختر مثل دسته گل و کم سن و سالتو دادی به اینا . لپ کلام بهت بگم اصلا ازت انتظار نداشتم که چند روز زنتو شریک زندگیتو بی خبر ول کنی بزاری بری فکر کنی ناصرم سرشو انداخته بود پایین ساکت بود . مامانم رو به بابام کرد . آقا ناصر بی مسئولیت نیست کم تجربه است ... درست میشه ان شاالله ... اگه اجازه بدی سفره بندازم ناهار بخوریم ناصر همینطوری که سرش پایین بود به بابام گفت حق باشماست ببخشید . اگه اجازه بدید ما زحمت و کم کنیم مامانم فوری گفت ... کجا آقا ناصر بمونید ناهارو باهم میخوریم نه دیگه با اجازتون ما میریم بابام گفت سر ظهری کجا برید بشینید ناهارتونو بخورید . ناصر ساکت شد و چیزی نگفت ... با آرنج آرو زدم به دستش اگر نمیریم من نمازمو بخونم ... زیر لبی گفت نمیریم بخون ولی عجب هوای منو داشتی تو دلم گفتم مگه چی شد که من هواتو داشته باشم بابام که راست میگفت و چیز دیگه ایم نشد . رفتم تو آشپزخونه ... مامان من اول نمازمو بخونم بعد ناهار بخوریم باشه برو بخون . کمک کردم به مامانم وسایل سفره رو آوردیم ناهار خوردیم بعد از ناهار بابام رو به ناصر گفت حالا برنامه ات چی هست ؟ چیکار میخوای بکنی ؟ والا احمد آقا اینقدر تو حسابم هست که بتونم یه خونه بخرم ولی با شرایط نرگس نمی تونم از صبح تا شب تنهاش بزارم . برای کار هم من از بچگیم تو گاو داری بودم حرفه دیگه ای بلد نیستم ... نمی دونم چیکار کنم . برای کار که برو بگرد خودت کاری رو که دوست داری پیدا کن ولی برای خونه این خونه من تا هر وقتی که بخوای میتونی همینجا باشی ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_323 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله تا ناصر چشمش افتاد به بابام رنگش پرید ... رفت جل
به قلم فکراتو بکن اگر خواستی .... گوشه حیاط یه اتاق دیگه و آشپزخونه بندازم ... اساستم وردار بیار همینجا یه درم از تو کوچه باز میکنیم که دیگه مستقل بشید . خیلی ممنون احمد آقا ... پس هزینه ساختمونشو خودم میدم ... نه نمیخواد بدی خودم میسازم اینطوری نمیشه احمد آقا شما هم باید پول پیش ازمن بگیرید هم کرایه وگر نه نمیتونم قبول کنم ... بابام یه چند ثانیه ای فکر کرد و گفت . باشه شما اتاق و بنداز هر چقدر خرج شد بنویس به حساب رهن خونه اینطوری خوبه من که نیستم فردا یه بار ... بهم خورده برای اراک هروقت تونستی خودت برو بنا بیار شروع کن ... از فردا شروع میکنم .‌‌.. الانم اگر اجازه بدید ما زحمت و کم کنیم خواهش میکنم بفرمایید . اومدیم تو اتاق خودمون . از حرفهایی که بابام بهش گفته بود خیلی ناراحت بود . بدون اینکه حرفی بزنه ... رفت روی تخت من دراز کشید ... ساعد دستشو گذاشت روی پیشونیش ... چشماشم گذاشت رو هم ... منم فکر کردم میخواد بخوابه ...یه بالشت گذاشتم پایین تخت و دراز کشیدم نرگس جانم چیکار میکنی ؟ پایین تخت دراز کشیدم به پهلو شد روی ارنجش تکیه کرد ... از روی تخت منو نگاه کرد چرا رو زمین خوابدی بیا بالا روی تخت . اون تخت یه نفره است جای دو نفر نیست من اذیت میشم ... همین جا خوبه . بیا روی تخت بشین باهم حرف بزنیم ببینیم باید چیکار کنیم . پاشدم نشستم روی تخت کنارش . یه ورق خطکار بیار بشینم وسایل ضرروری رو بنویسم بریم از خونه بابام بیاریم اینجا ... همه شو نمی تونیم بیاریم چون برای همشون جا نداریم . ورق و خطکار گرفتم سمتش ... راستی ناصر دکتر گفت بیست و هشت دی بچمون بدنیا میاد ... این خونه تا دوماه دیگه ساخته میشه ؟ اگر برف و بارون نیاد آره ... از فردا بکوب وایمستم پاش میگم حیاط مامانمینا که بزرگه میشه دوتا اتاق خواب بندازی یکیش برای خودمون یکیشم برای نازنین زهرا سرشو گرفت بالا نرگس جان بابات گفت یه اتاق میترسم یه وقت بگه چرا من به مامانم میگم به بابام بگه که دوتا اتاق بندازیم باشه بگو ... حالا بیا فکر کنیم ببینم چیا رو بیاریم ... یجچال ... گاز ... ظرفهای دم دستی ...‌ لباسامون ... هرچی لازم داشتیم نوشتیم ... موبایل منو از جیب شلوارم بهم بده به کی میخوای زنگ بزنی ؟ یکی از دوستام نیسان داره میخوام بهش بگم ماشینشو بیاره برم وسایلامونو بیارم گوشیو بهش دادم ... شماره گرفت سلام خوبی داود جان ماشینتو میاری یه چند تا وسیله از خونه بابام بیارم ، خونه پدر زنم دمت گرم الان لباس میپوشم میام بیرون قطع کرد ... زنگ زد به خونشون سلام مامان خونه بابای نرگس میخوام بیام یه دوسه تا تیکه از وسایلامونو بیاریم اینجا ابروهاشو بهم گره داد چی ؟؟؟ چرا ؟؟؟ یعنی چی ؟ خدا حافظ تماس و قطع کرد . عصبانی شد شروع کرد لبشو جویدن ... کلافه وار دستشو کرد لای موهاش ... پاشد وایساد ... دستشو زد به کمرش ... چند قدم توی خونه راه رفت چی شده چرا ناراحت و کلافه ای یه نگاهی به من انداخت بابام گفته ناصر حق نداره پاشو بزاره اینجا یه تیکه وسیله ام ازاین خونه حق نداره ببره برای چی گفته ؟... اونا جهاز منن بابام خریده نیم نگاهی به من انداخت و از اتاق رفت بیرون ... صدای نیسان دوستش اومد یه چند دقیقه ای بیرون بود ... برگشت خونه ... رو به من گفت من یه یک ساعت برم بیرون بر میگردم . باشه برو ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_324 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله فکراتو بکن اگر خواستی .... گوشه حیاط یه اتاق دی
به قلم باعجله رفت . یاد لباس محلی شیرازیم افتادم ... تنم کردم ... خودمو تو آینه نگاه کردم ... ای کاش دوربینم گفته بودم ناصر بیاره یه حلقه فیلم هم میگرفتیم من با این لباس عکس مینداختم ... الان بهش زنگ میزنم ببینم میتونه بیارش شماره ناصر و گرفتم چهارتا بوق خورد رد داد ... دوباره گرفتم بازم رد داد ... وا چرا هی رد میده ... بازم گرفتم قطع کن زنگ نزن خودم بهت زنگ میزنم عه اصلا نزاشت من حرف بزنم ... خواستم قطع کنم دیدم هنوز از اون طرف صدا میاد ... ناصر قطع نکرده بود اوه اوه اوه چه خبره عجب دعوایی ... حیف که خیلی واضح نیست . صدای محمد ، ناهید ، محسن همگی بهم فحش میدادن چه جور با گوشی رفتم تو اتاق مامانمینا ... با هیجان گفتم‌ مامان بیا اینجا رو گوش کن . کیه با من کار داره ؟ نه ... من زنگ زدم به ناصر یادش رفته قطع کنه همینطوری گذاشته تو جیبش ... دارن دعوا میکنن صداش میاد نرگس گوشیو قطع کن ... اینم یه جور فال گوشیه فال گوشی چیه بیا گوش کن به ما چه که چی میگن ... میگم خاموش کن نمیخوام الان میرم اتاق خودم گوش میکنم‌ تندی در اتاقشونو باز کردم اومدم اتاق خودم همه حواس و گوشمو دادم به صدای گوشی میگه اینجا نیا نمیام ... میگه نیا گاو داری سرکار نمیرم ... جهاز زنمو چرا نبرم لا اقل برم لباسامونو بر دارم ... باید طلاقش بدی اون تو روی همه ما وایساد ... آبروی ما رو برده ... قطع شد . عه دستش خورد یا خودش خاموش کرد ... یعنی فهمیده من گوش میکردم ؟ محمد بود میگفت منو طلاق بده ... گفت من تو روشون وایسادم ... وایسادم که وایسادم خوب کردم ... اذیتم نکنید تا تو روتون واینسم . اصلا ولش کن ... دوباره رفتم جلوی آینه ... باید موهامم درست کنم ... نگاه به عکس روی نایلون بسته بندیش کردم ... شکل همون عکس ... فرقمو کج کردم موهامو شل بافتم ... یه شال بلند داشت اونم از وسط سرم بردم روی گوشم از پشت گره زدم ... گوشوارهامو از زیر شال در اوردم ... وااای چقدر خوشگل شدم ... داشتم خودمو تو آینه ورانداز میکردم ... که صدای بسته شدن در حیاط اومد ... فهمیدم ناصر ... همزمان که من در اتاق و باز کردم برم تو حیاط منو ببینه اونم در اتاق رو باز کرد اومد تو ... نگاه صورتش کردم قرمز بود انگار جای سیلی بود نگاهم به بلوزش افتاد دکمه هاش کنده شده بودن ... واای اینا کتک کاری کردن ناصر اینقدر که ناراحت بود اصلا به من توجه نکرد ... همونطوری بدون اینکه با من حرف بزنه رفت روی تخت دراز کشید یه خورده نشستم حوصلم سر رفت ... پاشدم در اتاقو بازکنم برم پیش مامانم . همچین گفت کجااااا ؟؟؟ که سر جام میخکوب شدم . گفتم کجاااا ؟؟؟ پیش مامانم وقتی من خونه ام تو هیجا نمیری اخه تو که ... نزاشت حرف بزنم آخه ماخه نداریم ... من خونه هستم تو هیجا نمی ری شیر فهم شد ... تو دلم گفتم نه پلنگ فهم شد ... گرفته خوابیده یه نگاهم به من نکرده میگه من هستم تو جایی نمیری دستگیره در رو ول کردم ... برگشتم بیا بشین رو تخت میخوام باهات حرف بزنم رفتم رو تخت نشستم خودشم نشست یه نفس تندی کشید ... رو به من کرد نزاشتن هیچ وسیله ای بیارم . حتی لباسهامونو منم بهت زنگ زدم بگم دوربین عکاسی رو بیاری ... یه نگاهی به لباس درتنم انداختم ...من با این لباس یه چند تا عکس ... نگذاشت حرفم تموم شه ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_325 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله باعجله رفت . یاد لباس محلی شیرازیم افتادم ...
به قلم نرگس توی این اوضاع واحوال تو دنبال دوربین عکاسی هستی ؟؟ خواهش میکنم بزرگ شو دست از این بچه بازیات بردار . حال و روز منو ببین ... میگم نزاشتن وسایلهامونو بیارم حتی لباسهامونو ... اونوقت تو رفتی این لباسهارو پوشیدی دنبال دوربین عکاسی هستی ؟؟ نمی فهمیدم ربطشون بهم چیه ... ولی نمیخواستمم ناراحتش کنم . میخوای درشون بیارم . نه نمیخواد بزار تنت باشه . همینطوری که لب تخت نشسته بود با دستهاش سرشو گرفت خم شد به جلو دستمو گذاشتم روی شونه اش آروم تکون دادم ... الان برای چی ناراحتی ؟ دستشو از روی سرش برداشت برگشت نیم نگاهی به من انداخت ... یه نفس عمیق کشید . اوضا و احوال رو نمیبینی ؟ رفتم دنبال وسایلهای زندگیم ... محمد میگه بابا گفته حق نداری اینجا بیای یا یه تیکه وسیله ازاینجا ببری . پریدم تو حرفش خودم حر ...‌‌ بقیه حرفمو خوردم ساکت شدم . برگشت نگاهم کرد ... خودت حر ... چی ؟ هیچی ولش کن حرفتو بزن چی میخواستی بگی ول کن بیخیال بیخیال یعنی چی ؟ بگو ببینم چی میخواستی بگی می دونستم ول کن نیست . گفتم . شنیدم چی میگفتید ... همه شونو ...نه ها یه کمشو چه جوری شنیدی بهت زنگ‌زدم یادت رفت گوشیو خاموش کنی . تو هم فال گوشی وایسادی ؟ فقط نگاهش کردم حالا چی شنیدی ؟ محمد گفت باید طلاقش بدی و اینا بیخود کرد که گفت واسه خودش گفته حالا چیکار کنیم نرگس ؟؟ برای چی چیکار کنیم ؟ هیچ وسیله ای نداریم نه گاز نه یخچال نه ماشین لباسشویی . همین جا مامانم‌ داره از مال اینا استفاد میکنیم . حرفشم نزن دوباره بخریم . یه مقدار پول دارم میخوام اینجا رو بسازم . گوشی موبایلش زنگ زد ... نگاه کردم به صفحه گوشی دیدم از خونشون زنگ زدن ممنون مامان جون خودتو به زحمت ننداز دستت درد نکنه ... تماس و قطع کرد مامانت بود ؟ آره چی گفت گفت محمد و ناهید رفتن الان با محسن یه خورده از رخت و لباساتونو میارم براتون تو رو خدا بگو دوربینم بیاره . یه چند ثانیه ای بهم چشم غوره رفت . لا اله الاالله گوشیشو برداشت شماره خونه مامانشو گرفت . بگو کجا گذاشتیش بگم بیارش خوشحال شدم با لبخند گفتم ... توی کشو پایینی کمد . سرشو تکون داد یه نفس عمیقم کشید ببخشید مامان مزاحمت شدم تو کشو پایینی کمد اون دوربین عکاسی ما رو هم بیار تماس و قطع کرد . خوب شد ؟ به وسیله ضروری زندگیت رسیدی ؟ پریدم دستمو انداختم گردنش یه ماچ سفت از لپش کردم ممنون که گفتی بیاره یک ساعت گذشت زنگ خونمونو زدن ... ناصر بلند شد رفت در حیاط ... صداشونو شنیدم ... تعارف کرد بیاید خونه نه مادر زود برم تا بابات نیومده شَربشه برامون ناصر با دو تا ساک بزرگ برگشت اتاق ... گوشیشو برداشت زنگ زد به یه آقایی سلام ... خوبید ... آقا من میخوام یه دوتا اتاق بسازم وقت داری ؟ پس یه زحمت بکش برای فردا دو سه تا کارگر با خودت بیار من برم مسالح بخرم اخه عجله دارم زود تموم شه بیار سه چهار تا هم شد کارگر بیار . قربونت ... دمت گرم ... یا علی نرگس جان من برم دنبال سیمان و آجرو ... یه چیزی هم ازبیرون میخرم برای شام ... به مامانتم بگو غذا درست نکنه ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_326 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله نرگس توی این اوضاع واحوال تو دنبال دوربین عکاسی
به قلم تا رفت تندی رفتم سرساک دنبال دوربینم ... ساک اول و زیرو رو کردم نبود ... ساک دومو گشتم پیداش کردم ... عه این که فیلم نداره ... موبایلمو برداشتم شماره ناصرو گرفتم ... چند تا بوق خورد برداشت جانم نرگس چیکار داری ؟ یه چی بگم ناراحت نمیشی ؟ نه بگو صدامو مظلومانه کردم ... ناصر جان یه حلقه فیلم هم میخری ؟ این دوربینه فیلم نداره یه سکوت چند ثانیه ای کرد . حس کردم لجش گرفته ... ولی خب من میخواستم با این لباس محلی شیرازی عکس بندازم باشه میخرم نذاشت خدا حافظی کنم قطع کرد کمک کردم وسایل شام رو آوردیم ... بعد از شام دوربین رو آوردم حلقه فیلم رو جا زد ... چند تا عکس خونوادگی و چند تا تکی انداختیم ... ناصر رو کرد به مامانم ببخشید ما بریم زودتر بخوابیم که بتونیم صبح زود بیدار بشیم ..‌. فردا اوستا احمد با چند تا کارگر میان اینجا . ساعت هفت صبح ناصر منو از خواب بیدار کرد . پاشو نر گس جان الان کارگر بناها میان ... بلند شدم ولی هنوز سیر خواب نشده بودم ...خواب آلو ... خواب آلو رفتم تو اتاق مامانمینا تو رخت خواب مامانم خوابیدم ...با سرو صدایی گرپ ... گرپ کلنگ کارگرها ازخواب بیدار شدم ... دست و رومو شستم ... صبحانمو خوردم ... ناصر اومد اتاق ... به به نرگس سلام خانوم بالاخره رضایت دادی از اون رخت خواب بیای بیرون . سلام تو صبحونه خوردی ؟ بله خانوم نگاه ساعت کن دیگه نزدیک ناهاره ... مامانم صدام زد ... نرگس . جانم مامان ناصرو صدا کن بیاد ناهار کارگرهارو ببره . مامان توی این یک ماه چطور امروز خیلی بهشون میرسی زرشگ پلو مرغ و سالاد سبزی خوردن نوشابه روز آخرشونو گفتم بهشون برسم با خودم گفتم هنوز که تکمیل نشده چطوری روز آخرشونه ؟ سرمو از اتاق کردم بیرون صدا زد ناصر فوری اومد جانم مامانم میگه بیا ناهار کارگرهارو ببر ... راستی امروز ، روز آخر کارگرهاست آره ؟ آره اینا میرن باید سفید کار بیارم ولی باید چند روز صبر کنیم تا خشک بشه بعد سفیدش کنیم . امروز هوا آفتابیه میای بریم باغ . آره به مامانتینا بگو حاضر شن بریم یه آب و هوایی عوض کنیم همگی حاضر شدیم رفتیم باغ ... ناصر کلید انداخت در باغ رو باز کنه ولی کلید بهش نخورد ... هرچی تلاش کرد نشد ... رنگ از روش پرید ... دیوار باغ رو گرفت رفت بالا ... پرید تو باغ در رو از اونطرف باز کنه ... ولی دوباره برگشت از دیوار پرید پایین ... رو به من گفت ... در رو قفل کردن . کی کرده ؟ حتما بابام قفل کرده عه مگه این باغ مهریه من نیست ناصر از خجالت پیش باباو مانم داشت آب میشد ... سرشو انداخته بود پایین بابام رو کرد بهش ... ببین آقا ناصر این باغ مهریه نرگسه ... به بابات بگو یا به زبون خوش جهاز نرگس و کلید این باغ رو میاره میده ... یا من میرم شکایت میکنم با مامور میرم جهاز نرگس رو میارم ... هی من کوتاه میام چیزی نمیگم ... هیم بابات روز به روز لج بازیش بیشتر میشه ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_327 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله تا رفت تندی رفتم سرساک دنبال دوربینم ... ساک اول
به قلم ناصر سرشو انداخته بود پایین و ساکت بود مامان بابام و بچه ها سوار نیسان شدند منو ناصرم سوار ماشین خودمون رو کردم به ناصر ... حالا کجا میریم ؟ میریم خونمون . نگاش کردم دیدم هی داره گوشه های لبشو میجوه ونفس های بلند میکشه . چیه ؟ چرا اینقدرناراحتی مگه چی شده ؟ چیزی نشده ؟ آبروم جلوی بابا مامانت رفت کی میگیه آبروت رفته مگه تو در باغو قفل کردی ؟ مگه آبرو به این چیزاست ؟ برگشت نیم نگاهی بهم انداخت .و نفس عمیقی کشید پس آبرو به چیه به ضایع شدن نیست ؟ من امروز سکه یه پول نشدم ؟؟؟ نه ... به ضایع شدن نیست ... دزدا و هیزا و خیانتکارا ابروشون میره . مگه ... میخواستم بگم مگه رامین مزاحم من شد من آبروم رفت ؟ نرفت چون من مقصر نبودم ... ولی یادم افتاد هروقت اسم این پسره میاد چقدر ناصر بهم میریزه و عصبی میشه ... حرفمو خوردم . ناصر برگشت رو به من ... چرا حرفتو خوردی ؟ مگه ... چی ؟ هیچی چشماشو ریز کرد روشو کرد سمت من آآآای بدم میام یه کلمه میگی بعد میگی هیچی ... همممچین بهم میریزم ... بگو ببینم چی میخواستی بگی ؟؟؟ ول کن دیگه بیخیال شو .‌‌.. یه داد زد روی اعصاب من راه نرووو بگو ببینم مگه ... چی ؟ وااای چه غلطی کردما مثلا خواستم از ناراحتی درش بیارم . خواستم بگم مگه رامین مزاحم من شد آبروی من رفت ؟ ؟ نرفت چون من تقصیر نداشتم برگشت با تهدید گفت . دیگه اسم این پسره ب* ی * ش* ر* ف رو پیش من نیار ... فهمیدی ؟؟؟ خودت گفتی بگو ... من که گفتم نمیگم . بغض گلومو گرفت رومو کردم سمت شیشه بیرون و نگاه کردم یه چند دقیقه گذشت چرا روتو از من برگردوندی ؟ محل ندادم خیلی خب ببخشید ... اعصابم داغون بود یه داد زدم همینطوری که روم به شیشه بود محلش ندادم دستش و گذاشت روی پای من با لحن مهربونی گفت نرگس منو ببین بااخم نگاهش کردم اوه اوه اوه چه اخمی ... اخماتو واکن ... تو دلم گفتم اصلا به من چه که آبروت رفت ... حرص بخور ناراحت باش ... ببخشید ... خب سرمو تکون دادم با دلخوری گفتم ... خب بخشیدم حالا که بخشیدی اخماتم وا کن یه لبخندم قشنگم برا حاجیت بزن . لبخندم نمیومد ولی برای اینکه ول کنه ... یه لبخند زورکی زدم رسیدیم خونه کاپشنشو در اورد به رخت آویز ... آویزون کرد دراز کشید روی تخت ساعد دسشتم گذاشت روی پیشونیش رفت تو فکر ... منم نرفتم بگم چی شده و چرا ناراحتی ... تو ماشین خواستم از ناراحتی درش بیارم بدتر خودم ناراحت شدم . تو فکر اتاق نازنین زهرا بودم که چطوری وسایلهاشو بچینم که صدا زد نرگس بله بلند شد نشست روی تخت با دستش زد کنارش ... بیا بشین اینجا یه کاری باهات دارم نشستم کنارش من تا حالا هیچی ازت نخواستم درسته ؟ نه ... تو خیلی از من چیزی خواستی . با تعجب برگشت سمت من چی خواستم ؟ جواب ناهید و نده ... هوامو داشته باش ... خیلی خواستی الان همینارو یادمه چقدرم که تو گوش کردی . مخصوصا این آخریه رو ... هوامو داشته باش من نمی دونستم باید چیکار کنم . باید از من دفاع میکردی آخه حق با ، بابام بود هرچی فکر کردم دیدم درست میگه آره تو درست میگی حق با ، بابات بود . الانم حق با باباته ولی اگر بابات بره دنبال این حقش من و بابام با هم رو در رو میشیم من نمی خوام حرمت بابام بشکنه درکش کردم آدم باباشو دوست داره اگر چه بی منطق یا زور گو باشه من باید چیکار کنم ؟ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_328 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله ناصر سرشو انداخته بود پایین و ساکت بود مامان ب
به قلم آفرین دختر خوب حالا شد ... تو برو پیش بابات بگو من جهازمو نمی خوام ناصر همه چی برام میخره یه نگاهی بهش انداختم ... تو که گفتی فقط به اندازه ساخت این خونه پول دارم ... چطوری میخری ؟ شده قرض کنم یا ماشینمو بفروشم یه چند مدل پایین تر بخرم جهزیه تو رو میخرم . یه دفعه یاد رها افتادم گفتم ناااااصر بابات رها رو نفروشه اون اسب منه همچین گفتی ناصر بند دلم پاره شد گفتم چی شده ... نه نمیفروشه . اون از من بدش اومده میگه چرا بچه دختره ...میفروشه اسبمو زنگ میزنم به محسن میگم از گاو داری ببرش بده به یکی از دوستاش برات نگهش داره ... تو الان حرف منو گوش کن ببین چی بهت گفتم . الان برم بگم آره همین الان برو بگو میترسم یه پیغامی چیزی برای بابام بده ... تا کاری نکرده برو بگو . از روی تخت بلند شدم ... پشت در اتاق مامان بابام وایسادم ... خدایا ناصر گفته از بابات بخواه برای جهزیه شکایت نکنه ... کمکم کن حرفی نزنم که بدتر از این بشه ناصرم ناراحت بشه ... یه دفعه یاد حرف خانوم حمیدی افتادم ... میگفت وقتی خواستید کاری بکنید و یا حرفی به کسی بزنید که موفق بشید قبلش با حضور قلب نوزده مرتبه بسم الله الرحمن الرحیم بگید ... نوزده بار گفتم ... چند تقه به در زدم ... صدای بابام اومد بیاتو در رو باز کردم رفتم تو خونه بابا جانم بابا ناصر ناراحته میگه شده ماشینمو بفروشم یا قرض کنم وسایلهای خونه رو میخرم ... منو فرستاده به شما بگم از باباش شکایت نکن بابام یه نفس عمیقی کشید ... چرا خودش نیومد بگه شونه انداختم بالا ... نمی دونم ... به من گفت که به شما بگم مامانم از آشپزخونه گفت حتما خودش روش نشده بگه ... اون بیچاره هم این وسط گیر کرده به لاخره تو طرفدار کی هستی منو دخترت یا پدرشوهر دخترت من طرفدار حقم بابام روشو کرد سمت من باشه باباجون در مورد جهزیه ایت باشه فعلا چیزی نمیگم اما در مورد مهرت نمیتونم ساکت باشم ... چون اون نصرالهی که من فکرشو میکردم این نصرالله نیست . خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند بابا کاری ندارید من برم برو باباجون به سلامت در اتاق و باز کردم رفتم تو ... ناصر روی تخت دراز کشیده بود تا منو دید پاشد نشست و پرسید بابات چی گفت ؟ بهش گفتم ناصر گفته به بابات بگو شکایت نکنه . آره ... هر چی تو گفته بودی بهش گفتم ... گفت جهاز و باشه کاری نمی کنم ولی در مورد مهریه ات نمی تونم سکوت کنم ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_329 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله آفرین دختر خوب حالا شد ... تو برو پیش بابات بگ
به قلم راستی ناصر به محسن گفتی اسب منو ببره بده دوستش ؟ الان بهش زنگ میزنم . شماره محسن رو گرفت سلام داداش خوبی ... باشه خدا حافظ چی شد ؟ گفت خودم زنگ میزنم ؟ نه ... گفت جاییم نمی تونم حرف بزنم یک ساعت دیگه میام خونتون پاشد لباساشو پوشید ... _ نرگس من میرم یه خورده میوه بخرم تو هم چایی بزار ... یاد خوبی های محسن افتادم اون مدتی که خونه پدر شوهرم زندگی میکردم خیلی هوامو داشت ... باید یه چایی خوشمزه تو سمار ذغالی براش درست کنم ... چند تقه به در اتاق مامانم زدم . بیا تو مامان سمار ذغالیتو میدی من چایی بزارم چطور یاد سماور ذغالی افتادی محسن داره میاد خونمون میخوام تو اون چایی بزارم تو برو خودم آمادش میکنم میارم نیم ساعت گذشت صدای مامانم از پشت در اومد نرگس جان در رو باز کن سماور و آوردم ... در رو باز کردم ... بیا تو مامان جوش اومده چاییتو دم کن چاییو دم کردم ... صدای ماشین ناصر اومد ... چادر سرم کردم رفتم در حیاط رو باز کردم ... چند تا مشما میوهای جورو واجور خریده بود ... دستمو بردم جلو دو تا شو بگیرم کمکش ببرم نداد تو برو خودم میارم امد تو اتاق چشمش به سماور ذغالی افتاد بالبخند گفت به به چه کردی آفرین ... سماوره مامانته آره چایی توی سماور ذغالی خیلی مزه میده همه میوها رو شستم مرتب توی ظرف گذاشتم ... صدای زنگ حیاط اومد ... ناصر تندی پاشد رفت حیاط ... محسن با یا الله یاالله گفتن اومد تو اتاق سر زبون گل کرد گفتم ... سلام دادش محسن خوش اومدی از طرز حرف زدنم با محسن ناصر خیلی خوشش اومد ... چهره اش باز شد چشمش به سمار ذعالی افتاد گفت او له له ایجان من دیگه از اینجا نمی رم سماور ذغالی چه شود دوتایی نشستن روی تخت ... ناصر رو کرد به محسن غرض از مزاحمت محسن جان اون اسب نرگس رو بده به رفیقت مسعود کنار اسباش نگهش داره تا اوضاع رابطه منو بابا بهتر بشه ... برم ازش بگیرم چرا اونجا مگه اسطبل خودمون چشه ؟ نرگس دلش شور میزنه میگه یه وقت بابات بفروشش این چه حرفیه ... بابا همین الانم از حرفهایی که زده پشیمونه . چرا قفل باغ و عوض کرده ؟ امروز جلوی بابا و مامان نرگس مردم از خجالت ... مثلا رفتیم باغ که یه آب و هوایی عوض کنیم دیدیم قفل در و عوض کردن ... دست از پا درازتر برگشتیم خونه ... پدر زنمم پاشو کرده توی یه کفش که باغ مهر نرگسه من شکایت میکنم باغ رو میگیرم . داداش بابا قفل و عوض نکرده ... بهت میگم تا همینجاشم پشیمونه باغ و احتمالا ناهید و محمد قفل کردن ... اونم من شک ندارم ناهید محمد و تحریک کرده بردش ... الان که دیگه هوا داره تاریک میشه ... نمیشه رفت فردا صبح زود میام دنبالت قفلشو عوض میکنیم . ناصر گونه هاش از شدت عصبانیت سرخ شد و گفت ببین چقدر این خواهر ما نفهم و بیشعوره ... چه شری داشت درست میکرد ..‌. ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_330 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله راستی ناصر به محسن گفتی اسب منو ببره بده دوستش
به قلم داشتیم صبحانه میخوردیم زنگ حیاط رو زدن ... ناصر بلند شد گفت محسنه اومده دنبالم بریم قفل باغو عوض کنیم ... بگو بیاد صبحانه بخوره رفت در حیاط رو باز کرد . برگشت نمیاد میگه زود بیا بریم باغ ... من میرم . لباساشو پوشید و رفت تند تند سفره صبحانه رو جمع کردم رفتم پیش مامان بابام بعد از سلام و صبح بخیر رو به بابام گفتم بابا دیروز محسن اومد خونه ما گفت بابام اصلا خبر نداره که قفل در باغ و عوض کردن ... کار ناهید و محمد بوده ... الانم رفتن قفل و عوض کنن . بابام سرشو تکون داد و گفت حاج نصرالله و محمد و ناهید نداره من باید تکلیف این باغ و روشن کنم که دیگه کسی حس مالکیت روش نداشته باشه ... یه جا هم باید جلوشون وایسم که حساب کار دستشون بیاد ..‌. چون خیلی دور برداشتن ... شماره برادر شوهرتو داری ؟ نه بابا گوشی که ناصر به من داده فقط شماره خودش توشه . باشه بابا جون تو خودتو قاطی این کارا نکن خودم درستش میکنم . ظهر ناصر اومد ... بهش گفتم بابام چی گفت حق با باباته بزار جلوی محمد رو بگیره من با بابام نمی خواستم رو به رو بشم ... محمد بیجا کرده به باغی که مهر زن منه میره قفل میزنه ... شماره موبایل محمد رو نوشت بیا اینو بده به بابات ازش گرفتم رفتم پیش بابام بابام شماره موبایل محمد رو گرفت قلبم شرو کرد به کوبیدن ... محمد بی تربیت و وحشیه یه وقت با بابام دعواش نشه . سلام احمدم بابای نرگس ... میخواستم ببینم به چه حقی رفتی قفل در باغ نرگس رو عوض کردی تپش قلبم بیشتر شد ... که نکنه محمد به بابام توهین کنه . خیلی دلم میخواست ببینم محمد چی به بابام میگه ولی حیف نمی شد ... بابام عصبی گفت ... تو بیجا کردی که همچین غلطی کردی ... به نرگس گفته بودی که تو از اولم تیکه ما نبودی ... میخواستم ببینم دختر من از دیوار کسی رفته بود بالا که این حرف و بهش زدی ؟ ... اونوقت تو که دست میزاری روی مال یه دختر بچه تیکه خوبی هستی ؟؟؟ اون باغ مهریه دختر منه تو همین هفته هم تکلیف سندشو مشخص میکنم تا آدم طماعی مثل تو و خواهرت ... براش دندون تیز نکنند . از این به بعد مثل یه شیر پشت بچم وایسادم . جهزیشم ناصر نمی زاره وگر نه دو دقیقه ای اساس بچمو از اون خونه میاوردم بیرون حرفش که تموم شد نذاشت محمد حرفی بزنه ... گوشیو قطع کرد اینقدر دلم خنک شد ... اینقدر دلم خنک شد ... که نمی دونستم از ذوق و خوشحالیم چیکار کنم خندم گرفته بود مشتمو گره کردم رو به بابام گفتم ... یو هوووووو خوبش کردی بابا دلم خنک شد خوب حقشو گذاشتی کف دستش ... ایکاش روی ناهیدم کم میکردی بابام یه لبخند زد و گفت اینم جواب پدر شوهرت که نیاد دو زانو بشینه اینجا ... بگه نرگس و طلاق بده ... برای اون خواهر شورتم دارم صبر کن ... بزار یه دوتا حرف درشت به شوهرش بگم که هچین جمعش کنه تا راه خونه باباشو گم کنه ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه