رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_339 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله از یه طرف خیلی خوشحال بودم که بچم میخواست به دن
#پارت_340
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
الان میرم مامانتو صدا میکنم .
دستشو گرفتم ... نه نرو نمی خواد
یا تعجب پرسید چرا ؟؟؟
صبرکن حالم جا بیاد بهت میگم
با تعجب ذل زده بود بهم ... درد کمرم ول کرد ... رو بهش گفتم
ناصر یه حرفی میزنم تو رو خدا نگو نه
جانم بگو
قول بده نمی گی نه
باشه قول میدم ... زود باش باید برم دنبال مامانت ببریمت بیمارستان
خب همین دیگه حرف من همینه منو نبر بیمارستان ... چشماش از تعجب گرد شد ... وسط حرف من گفت
چی ...نبرمت بیمارستان ؟ چرا ؟؟؟
میخوام خونه زایمان کنم
هه هه زده به سرت ... بشین تا بیام ...
ناصر با مامانم برگشت ... تا مامانم رنگ و روی منو دید خودشم رنگش پرید ... دستمو گرفت
نرگس جان تو درد زایمانه از کی شروع شده
از نه صبح
زد روی دستش ... پس چرا الان میگی ؟؟؟ نگفتم فوری بگو
من نمیام بیمارستان میخوام خونه زایمان کنم
چرا مامان
میترسم
از چی میترسی
میترسم مثل مهناز خانوم سر زا بمیرم
مهناز خانوم ناراحتی قلبی داشت دکتر بهش گفته بود نباید بار دار بشه تو که مشگلی نداری ... پاشو حاضر شو بریم .
دو دل بودم که حاضر شم یا بگم نمیام ... ناصر رو به من گفت
خانوم یا حاضر میشی با پای خودت میای ... یا الان بغلت میکنم میزارم تو ماشین میبرمت .
خیلی جدی سرشو تکون داد .
کدوماش
رومو ازش برگردوندم ...
پاشو نرگس پاشو معطل نکن
مامانم شال و چادرمو اورد سرم کردم ... نشستیم تو ماشین ... دردم به بیست دقیقه بیست دقیقه رسیده بود . مامانم از نگرانی همش دستهاشو می مالوند بهم ... ناصر مظطرب برمیگشت عقب رو نگاه میکرد
خوبی نرگس
نه نیستم دارم از ترس میمیرم
اونم سرشو تکون میدادو نفسهای عمیق میکشید
رسیدیم بیمارستان رفتیم بخش زایمان ... پام نمیکشید برم تو بخش از مامانم و ناصر اصرار از من نمی خوام برم ... ناصر رفت با یه پزشک خانوم اومد .
دستشو گذاشت رو شونه من
عزیزم تو موقع زایمانته ... دردت از کی شروع شده
نه صبح ... میای با من بریم بخش نوزدادان ... امروز پنج تولد نوزاد داشتیم سه تا دختر دو تا پسر ... سونو گرافی گفته جنسیت بچت چیه ؟
محو حرفها و لحن مهربونش شده بودم ... سرمو تکون دادم .
بچه منم دختره
عه امروز دخترامون زرنگ شدن زدن رو دست پسرا .
رو به من کرد اسمت چیه عزیزم ؟
نرگس
عه هم اسمیم که اسم منم نرگس ... نرگس ضیایی ... دست منو گرفت بیا بریم
منو از همون در بخش زایمان برد داخل ... اول لباساتو عوض کن با این لباسا نمی شه بریم پیش کو چولوهامون
رو کرد به پرستار یه گان بده دختر خوشگل ما تنش کنه طلاهاشم بگیر بده به همراهاش اول بیارش اتاق معاینه ببینم اوضاش چطوره بعدش میخوایم باهم بریم بخش نوزادان کوچولو های امروزمونو ببینیم
لباس عوض کردم ... رفتیم اتاق معاینه ... با کمک پرستار رفتم روی تخت معاینه ... دکتر ضیایی معاینم کرد
نرگس جان شما نهایتا یک ساعت دیگه بچت بدنیا میاد ... بهتر نیست اول دختر شما رو به دنیا بیاریم بعد بریم پیش کوچولوهامون
سرمو تکون دادم ... بله اول بچه من به دنیا بیاد بعد بریم
دردم بیشتر و فاصله های زمانیش بهم نزدیکتر میشد ... دکتر ضیایی اومد دوباره معاینه کرد ... رو به پرستار گفت
بیاریدش روی تخت زایمان
خیلی برام سخت بود ولی با کمک پرستار از تخت اومدم پایین رفتیم تو اتاق زایمان خوابیدم روی تخت ...دکتر ضیایی با یه دستمال اول عرق پیشانیمو پاک کرد خم شد پیشونیمو بوسید .
نرگس جان هر کاری گفتم انجام بده گوش کن تا راحت بچتو به دنیا بیارمیم
سر تکون دادم باشه ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_340 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله الان میرم مامانتو صدا میکنم . دستشو گرفتم .
#پارت_341
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
درد کمرم راه نفسمو بسته هرچی کردم داد نزنم نشد صدای فریادم با نام مقدس و مطهر حضرت زهرا فضای اتاق زایمان را پر کرد ... دکتر ضیایی که خانوم مومنی بود گفت
نرگس جان تو خیلی پاکی دعای در زمان زایمان به اجابت میرسه منم دعا کن .
تو همون حال فقط کسانیکه که دوستشون داشتم مثل یه نوار از جلوی چشمم رد شدن اول ظهور امام زمانم اومد جلوی چشام سلامتی رهبرم ... پدر مادرم ... ناصر ... برادر هام ... مادر جونم و ... نگاهم به خانوم ضیایی افتاد ... در بین همه دردی که میکشیدم یه لحظه آروم شدم ... آرامش من و صدای گریه بچم واااای چقدر سخت بود و چه دلنشین صدای اووووَ ... اووووَ این عزیز دوست داشتنی .
روی تخت بیمارستان بی حال شدم اینقدر که نا نداشتم بگم بچمو بدین ببینم ... همه توانم رو جمع کردم سر چرخوندم ببینم میتونم ببینمش ... پاهای خیلی کوچولوشو که داشت تکون میداد از لای دستهای پرستار که پشتش به من بود و نمی دونم داشت چیکار میکرد و دیدم ... بهترین و زیبا ترین چیزی بود که تا عمرم دیده بودم .
صدای دکتر ضیایی به گوشم خورد ... نرگس جان اسم برای این کوچولوت انتخاب کردی ؟
بی حال لب زدم ... نازنین زهرا
بَه بَه چه اسم قشنگی انتخاب کردی ... اگه پسر باشه میخوای اسمشو چی بزاری ؟
میخواستم بزارم امیرحسین
وااای چه اسم قشنگی میخوای بزاری برای این کوچولو
میخواستم بگم نه این اسمش نازنین زهراست پسر که نیست بزارم امیرحسین ... ولی اینقدر بی رمق بودم که ترجیح دادم سکوت کنم
دکتر ضیایی اومد بالای سرم ... خوبی دخترم
با اشاره سرم لب زدم
خوبم
ازته دلت دوست داشتی بچت چی باشه ؟
فرقی نمیکرد دوست داشتم سالم به دنیا بیاد
آفرین دختر خوب هیچ فرقی بین دختر و پسر نیست .
چند ماهت بود رفتی سونو گرافی
چهار ماهم که تموم شد
تو میدونی تشخیص سونو گرافی صد در صد نیست ، احتمال خیلی کمی در خطا هست
با اشاره سرم گفتم نه نمی دونم صورتمو برگردوندم سمتش
میشه دخترمو ببینم
با یه لبخند ملیح گفت بچت پسره ... و البته خدا رو شکر سالم
اخمام رفت تو هم لبمو گاز گرفتم صورتمو ازش برگردوندم
نه بچه من دختره اسمش نازنین زهراست ... رومو کردم به دکتر ... میخوام بچمو ببینم
دکتر رفت وبا بچه من که تو آغوشش بود برگشت ، آوردش کنار صورت من ... نگاه کردم وااای چه دست و پایی می زنه فسقلی دکتر پارچه ای رو که بچمو توش پیچیده شده بودو کنار زد
ببین مامانش بچت پسره
چشمم افتاد به تشخیص جنسیتش ... رو به دکتر لب زدم
این پسره ، بچه من دختر بود ... با یه بچه دیگه عوض نشده ؟؟؟
خنده صدا داری کرد
غیر تو الان کسی توی این اتاق زایمان نکرده ... اونایی که با تو دردشون بود هنوز بچه هاشون به دنیا نیومدن ... بچه خود خودته آقا پسر گلت ... اسمشو چی میخواستی بزاری ؟
بی حال و بی رمق و وا رفته گفتم ... امیر حسین
صورت بچمو آورد کنار لبم
بوسش کن ... لبامو گذاشتم روی گونش بوسیدمش ... واااااااای چه بوسه شیرینی ... تموم اون دردها یادم رفت دلم میخواست سفت در آغوشش بگیرم ... دلم داشت ضعف میرفت براش
دکتر خنده یهنی زد ... قدمش مبارک باشه ...
اومد بره ... با دستم پیراهنش رو گرفتم ... نرید بزار یه بار دیگه ببینمش ... پارچه رو کنار زد بیا ببینش ... دوباره نگاه به جنسیت بین دختر و پسریش کردم
آره واقعا پسره ... نگاه کردم به پاهاش فوری انگشتهاشو شمردم ... هر کدوم پاهاش پنج انگشت داشت ... به انگشتان دستش نگاه کردم اونم هر کدوم پنج تا بودن ... یه نگاه کلی به بدنش انداختم ... سالم سالم بود
اروم سرمو گذاشتم روی تخت زایمان ... با خودم گفتم ... پسره ... خب باشه خدا رو شکر که سالمه
دوست داشتم بخوابم ولی پرستار نمی زاشت .
نخواب خانمی نخواب ... چشماتو باز کن الان کارت تموم میشه میبریمت بخش کلی ادم اون بیرون هستن منتظرتن
به زور چشمامو باز نگه داشتم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_341 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله درد کمرم راه نفسمو بسته هرچی کردم داد نزنم نشد
#پارت_342
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
دوتا پرستار با یه برانکارد اومدن عزیزم همکاری کن بزاریمت روی برانکارد ببریمت بخش .
اصلا دلم نمیخواست کسی بهم دست بزنه . ولی چاره ای نبود . با زحمت و کمک پرستارها خودمو کشیدم روی برانکارد . یه پتو کشیدن روم روسریمم سرم کردن از اتاق زایمان خارج شدیم وارد راهرو بیمارستان شدیم یه دفعه دیدم برانکارد وایساد . سرمو برگردوندم دیدم ناصرِ ... دستمو گرفت
خوبی نرگس
با اشاره سرم اروم لب زدم خوبم
خنده پهنی کرد بچمون پسره
سرمو تکون دادم اره ... مامان ، بابامو علی اصغر و عمه هم اومده بودن ... رو به بابام گفتم ... شماهم اومدی ...
آره ... مامانت زنگ زد گفت تو رو اوردیم بیمارستان منم گازشو گرفتم اومدم اینجا
پرستار گفت ... ببخشید بسه دیگه باید ببرمش بخش فقط یک نفر به عنوان همراه با ما بیاد بقیه از اون آسانسور استفاده کنید میریم طبقه چهارم این مخصوص بیماره
در اسانسور رو زد ... برانکارد رو هل دادتو ... مامانمم به عنوان همراه با ما اومد
طبقه چهارم نگه داشت ... وارد اتاق شدیم ... منو با ملافه بلند کردن خوابوندن روی تخت
دیدم دورو بر تختهایی که خانمها روش خوبیدن کلی آدمه ... رو به مامانم گفتم
چقدر شلوغه
آخه ساعت ملاقاته
مامانم یه کمپوت گلابی باز کرد ... خوردم ... یه کم حالم بهتر شد ... چشمم افتاد به در اتاق ناصرو دیدم با یه دسته گل بزرگ وارد اتاق شد بعدم یکی یکی اومدن توی اتاق ...
عمه اومد دو تا ماچ گنده از صورتم کرد ... خسته نباشی عزیزم قدم پسرت مبارک باشه ... حاج نصرالله تا شنید پسره دستماد دستش گرفت اینقدر گریه کرد ... گفتم حاجی گریه چرا ... گفت اینا اشگ شوقه
اینقدر بدم اومد که نا خواسته اخمهام رفتن تو هم ... دلم نیومد از عمه رو برگردونم صورتمو صاف کردم ذل زدم به سقف اتاق
مامانم رو به عمه کرد ... منم خیلی خوشحالم ولی نه به خاطر پسر بودن بچه بلکه به خاطر سلامتی هر دوشون
آره بخدا برای منم فرقی نمیکرد ولی دیگه الان حاج نصرالله دست از لج بازیش با ناصر برمیداره ... بچم بر میگرده گاو داری ... خدا می دونه چقدر براش صدقه میدم همش دلم شور میزنه توی این جاده رانندگی میکنه ..
پرستار بچمو که توی یه چرخک شیشه ای خوابونده بودنش اورد توی اتاق یه دفعه همشون رفتن در اتاق هرکی یه جوری قربون صدقش میرفت ... آوردش کنار تخت من ... رو کردم به مامانم ... کمکم کن بشینم بغلش کنم ببینمش .
ناصر شنید من چی گفتم ... فوری اومد جلو ... بزار من کمکت کنم ... اروم نشوندم ... مامانم از تو تختش برش داشت دادش به من ... وووی ناصر چقدر کوچولویه ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_342 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله دوتا پرستار با یه برانکارد اومدن عزیزم همکاری
#پارت_343
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
خیلی دوسش داشتم دلم نمیخواست چشم ازش بردارم فکر میکردم یه هدیه غافلگیر کنندست همش دنبال دخترم بودم حس ادمی رو داشتم که یه چیز با ارزشی ... ازش گمشده ... چشمم افتاد به دستبندی که به دستش بود و اینقدر گشاد بود که داشت از دستش میفتاد نگاه کردم به نوشتی روش نرگس مطیعی ... دستشو بوسیدم اخخخخخخ الهیییی فدات شم توپسر منی رو کردم به ناصر دستشو نشونش دادم ببین اسم منو روی دستش نوشتن ... خنده پهنی کرد سرشو تکون داد
آره نوشته نرگس مطیعی
آروم چسبوندمش به سینم ... یه دفعه یه برقی زد توی چشام ... سرمو گرفتم بالا دیدم علی اصغر ازمون عکس انداخت .
وای داداش الهی فدات شم چه خوب که دوربین آوردی ... بنداز چند تا بنداز .
عمه رو به ناصر کرد
مادر جون یه دقیقه بیا بیرون کارت دارم
چشم مامان بریم
نگاهمو دادم به علی اصغر با اشاره سر گفتم بیا
جانم آبجی
علی اصغر جان برو دم در گوش وایسا ببین چی میخواد بهش بگه
لبشو گاز گرفت ... ول کن نرگس ... هرچی که میخوان بگن ... زشته این کار
با اخم بهش گفتم ... عه ... علی اصغر گوش کن ببین چی بهت میگم ... میگم برو ببین چی میگیه بهش ... دستمو گذاشتم توی سینش هلش دادم برو دیگه
سرشو تکون داد و با ناراحتی رفت یه دقیقه نشد برگشت ... با اشاره چم و ابرو پرسیدم چی میگفتن ؟
اونم آروم بهم گقت ...
عمه داره التماس به ناصر میکنه میگه نرگس و بیار خونمون بابات گفته گوساله بیارن جلوی بچه بکشن
اخمام رفت تو هم ... ناصر چی گفت بهش
ناصر میگفت نه نمیشه نرگس نمیاد ... عمه هم هی اصرار میکرد
هه هه ... دوزار بده آش ... به همین خیال باش ... فکر کرده من میرم اونجا
منو بکشنن دیگه پامو توی اون خونه نمی زارم ...
صدای گریه بچم بلند شد ... نگران رو به مامانم کردم
مامان داره گریه میکنه ؟
عیبی نداره مامان جون گریه بچه کلام حرف زدنشه صبر کن یواش یواش دستت میاد ... بچه رو از بغل من گرفت
ناصرو مامانش برگشتن توی اتاق ... ساعت ملاقات تموم شد ... بابامو علی اصغر ازم خداحافظی کردن رفتن ... ناصر اومد کنار تختم .
نرگس جان بامن کاری نداری ؟
سرمو تکون دادم ... چرا کار دارم بیا جلو
صورتشو آورد جلو ... گوشش رو نزدیک دهن من گذاشت
آروم لب زدم ... من خونه بابات نمیام
اونم آروم دهنشو گذاشت کنار گوش من
اگرم بریم موقت برای مهمونی میریم
سرمو تکون دادم ... منو بچم نمیایم خودت برو
چشم و ابرو اومد خیلی خب تو استراحت کن حالا تا فردا خدا بزرگه ...رو کرد به مامانم
ببخشید ساعت ملاقات تموم شد ما میریم کاری داشتید زنگ بزنید
به سلامت برید ...
خم شد روی تخت با لبخند تو صورتم نگاه کرد ... من دارم میرم
... دستمو گرفت ... خیالت راحت ... بهش فکر نکن خوب استراحت کن مواظب پسرمونم باش ... فردا اول صبح میام ببینمت
باشه برو خدا به همراهت ... عمه هم خدا حافظی کرد و هر دو رفتن
مامانم رو کرد به من .
ناصرو مامانش بهم چی میگفتن
باخنده گفتم عه تو هم حواست بود
اره حواسم بود ... چی میگفتن ؟
با مسخره گفتم ... پدر شوهر جونم میخواد برای امیرحسین گوساله بکشه گفته نرگس و بیار اونجا
هه ... نمی دونم با این فرق گذاشتن بین بندهای خدا چطوری میخواد جواب خدا رو بده ... انگار پسر رو خدا میده که میخواد جلوش گوساله بکشه اونوقت دختر رو غیر خدا که اون رفتارها رو کرد
من که نمی رم ... هر کاری هم میخوان بکنن ... بکنن ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_343 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله خیلی دوسش داشتم دلم نمیخواست چشم ازش بردارم فکر
#پارت_344
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
مامانم کمک کرد سینمو گذاشتم دهن بچم فسقلی چه میکی میزنه ... سختمه هم بغلش کنم هم شیرش بدم ... مامان من خسته شدم بگیرش بخوابونش بسشه
نه مامان جون تو هنوز شیرت نیومده چیزی تو معده این بچه نرفت طاقت بیار بزار یه خورده میک بزنه هم شیر تو زیاد میشه هم این سیر بشه
نمی تونم کمرم درد گرفته بیا بگیرش
بدش به من خودم زیر سینت نگهش میدارم شیرشو بخوره
مامان
جانم
همه وسایل و لباسهای امیر حسین دخترونست حالا چیکار کنیم چی تنش کنیم
نوزادیاش که فرقی نمی کنه بعضی هاشم که استفاده نکردیم میریم عوض میکنیم .
باصدای پرستار که میگفت ... دوربر تختهاتونو مرتب کنید ... همراهان تختهاتونو جمع کنید از خواب بیدار شدم ... فکر کردم هنوز باردارم ... نگاه به شکمم کردم عه کوچیک شده ... یادم اومد دیروز زاییدم ... نشستم روی تختم ... بچم توی همون تخت شیشه ای کنارم بود ... میخواستم بغلش کنم ... با نگاهم دنبال مامانم گشتم ... صدا زدم
مامان .
هم تختیم گفت از پرستاری صداش کردند رفته بیرون الان میاد
حالم از دیروز خیلی بهتر بود از تختم اومدم پایین ... خواستم بغلش کنم دیدم خوابه دلم نیومد ... همینطوری که تو تختش خوابیده بود ذل زدم بهش ... چقدر شکل ناصرِ
عه نرگس بیدار شدی
برگشتم پشتم و نگاه کردم دیدم مامانمه
آره تو کجا بودی
بیمه صدام کرد ... دفترچتو میخواست
من کی خوابم رفت
آخرشب
پس امیر حسین چه جوری شیر خورد
ناصر شیر خشک خرید گفت بده به بچه بخوره تا شیر نرگس بیاد ... منم کلی با پرستارها در گیر شدم که شیر خشک نده بزار مامانش بهش شیر بده ... ولی هم خودم دلم برات سوخت گفتم بزار بچم بخوابه ... هم سفارشهای ناصر که نزار بچه گشنگی بکشه منم بهش شیر خشک دادم
مامان امیرحسین و نگاه کن چقدر شکل ناصرِ
سفیدیش که به باباش رفته ولی صورتش حالا معلوم نمیکنه یه روز شکل مامانش میشه یه روز شکل باباش
دکتر ضیایی وارد اتاق شد
بَه بَه نرگس خانم خوبی مامان کوچولو ... ماشاالله از تخت اومدی پایین ... رو کرد به مامانم ... ببینید چه سرحال این از مزایای زایمان طبیعیه ... کمکش کنید روی تخت بخوابه معاینش کنم ببینم در چه حالیه
خوبیدم روی تخت ... دستشو گذاشت روی شکمم یه کم فشار داد ... پروندمو نگاه کرد ... همه چی خوب و مرتبه شما مرخص هستی ... یه لبخند ملیحی به من زد ... هنوز سر حرفم هستم بریم بخش نوزادان بچه هارو ببینیم
خندیدم نه نمیخواد ... خودم فهمیدم گولم زدی بردیم اتاق زایمان
خنده صدا داری کرد ... آخه معاینت کردم دیدم وقت زایمانته ... الان میای بیا بریم
نه نمیام میخوام پیش بچه خودم باشم
صدای زنگ گوشیم بلند شد .
الو سلام ناصر
سلام نرگس جان خوبی
ممنون
دیشب خوب خوابیدی
اره تا صبح خوابیدم ... راستی دکتر مرخصم کردا
من تو راه بیمارستانم الان میام اونجا ... مامانمو محسنم دارن میان اونجا ...
خدا حافظی کردیم تماس و قطع کردم
مامانم کمک کرد لباسامو پوشیدم ... حاضر نشستم روی تخت ... مامان میشه امیر حسین و بزاری کنار من ... نگاش کنم
نه مامان خوابه گناه داره
چقدر میخوابه ... همش خوابه
بگو ماشاالله یه وقت چشم میخوره ... خدا رو شکر کن که بچه آرومیه
نگاهم افتاد به در اتاق ... عه مامان عمه اومد
سلام عمه ... سلام نرگس جان خوبی ... ببینم این نوه قشنگمو ... بِه بِه چه پسرآقایی چه قشنگ خوابیده
عمه پس ناصر کجاست ... رفت دنبال کارهای ترخیصت از بیمارستان ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_344 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله مامانم کمک کرد سینمو گذاشتم دهن بچم فسقلی چه می
#پارت_345
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
صدای پرستار اومد خانم مطیعی مرخصید میتونید برید ... عمه بچمو بغل کرد مامانمم مواظب من بود اومدیم بیرون بخش ... ناصرو محسن پشت در بودن
سلام زن داداش خوبی ... منتظر جواب سلام من نموند رفت سراغ امیرحسین چادر عمه رو کنار زد ... اوه اوه عمو فدات شه ... پسر خوب سور پرایزمون کردی ... رو کرد به من ... چه خوابی میکنه ... ناصر نگاش کن شکل شکل خودته کپی برابر اصل
ناصر نگاش کرد ... رو کرد به من راست میگه ها شکل خودمه ...
آره وقتی بابا کوچک بود ... همه زدیم زیر خنده .
ناصر دست انداخت دور بازوم آروم اروم ، اومدیم کنار ماشین ... عمه بچه رو داد به مامانم خودش سوار ماشین محسن شد ما چهارتاهم سوار ماشین شدیم ... از در پارکینگ بیمارستان اومدیم بیرون
ناصر رو کرد به من
نرگس یه خواهش ازت دارم نگو نه
خندیدم گفتم
میخوام بگم نه
باتعجب نگاهی بهم انداخت
مگه میدونی چی میخوام بگم
نه نمی دونم همینطوری میگم نه
شوخی نکن دارم جدی باهات حرف میزنم خیلی مهمه
سرتکون دادم ... باشه بگو
بابام یه گوساله بسته در خونه ... همه رو دعوت کرده منتظر که ما بریم اونجا
گفتم که نمیام ... بگو ما نمیایم
برای زندگی که نمیخوایم بریم ... یه مهمونی یه روزه است
الکی میگی ما بریم اونجا بابات میگه بمونید تو ام قبول میکنی من نمیام ... بعدم اگر امیر حسین دختر بود بابات این کارارو میکرد ...
چیکار کنم وقتی بابای من فکرش اینه ... نمی تونم که باهاش بجنگم ... برای من که خدا شاهده فرق نمیکنه من یه پولی برای گوسفند گذاشتم کنار که جلوی تو و نازنین زهرا قربونی کنم ... که الان جلوی تو و امیر حسین قربونی میکنم ... ولی دیگه بابای من فکرش اونطوریه ... دختر خوبی باش بیا به خوبی و خوشی بریم
میخوام دختر بدی باشم خونه باباتم نمیام
عصبانی شد ... با تندی گفت
تو زبون خوش سرت نمیشه ... من میگم باید بیای تو هم میگی چشم ... یک کلمه دیگه ام رو حرف من حرف نمی زنی
چنان محکم و با اقتدار گفت که زبونم بند اومد ... نتونستم دوباره بگم ... نه نمیام
مامانم ازپشت صندلی ماشین گفت ...
نرگس جان حق با آقا ناصره ... یه روزه دیگه کج خلقی نکن باهم برید
نگاهمو دادم سمت شیشه ... یاد اذیتهای ... ناهیدو حرف محمد و افتادم ... از اولشم تو تیکه ما نبودی ... حرف باباش تو گوشم اکو شد ... طلاقش بده والسلام ختم کلام ... بغضم گرفت و اشگ از چشمم سرازیر شد
ببینمت نرگس ... محل ندادم ... میگم ببینمت ... بازم محل ندادم ... ماشین و زد بغل نگه داشت ... با دستش صورت منو چرخوند سمت خودش ...
عه داری گریه میکنی ؟ آخه مگه کجا میخوایم بریم ... یه چند ساعت تحمل کن برمی گردیم خونمون .
ما بریم اونجا دیگه نمی زارن برگردیم تو هم میگی بابام گفته نمیای
کلافه دستشو کرد لای موهاش ... یه نفس عمیق کشید ... روشو کرد سمت من ..
چرا صدای منو نمیشنوی میگم شام میخوریم برمیگریدم ...
ساکت شدم و دیگه هیچی نگفتم
بارک الله دختر خوب ... روشو کرد سمت صندلی عقب ماشین رو به مامانم
شما هم تشریف بیارید
نه من نمی تونم الان دو روزه جواد و ندیدم ... مامانمم سنش زیاد بیشتر از این نمی تونه نگهش داره ... منودر خونم پیاده کنید ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
چهرهش رو در هم کشید
_اصغر همه جا رو پر کرده که...
نگذاشتم ادامه بده
_اگر اصغر در مورد خواهرتم میگفت تو باور میکردی؟
موتورش رو گذاشت روی جک حالت گارد حمله گرفت صداش رو برد بالا
_دهنت رو ببند، تا من نبستمش
_تو هم گورت رو گم کن تا نفرینم دامنت رو نگرفته
مش زینب یه قدم برداشت سمت پسر حاج مهدی
_جون مادرت از اینجا برو
_با چشم غره نگاهی به من انداخت...
https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
دختری که زن داداشش بهش تهمت میزنه و اهالی روستا باور میکنن ولی...
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_345 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله صدای پرستار اومد خانم مطیعی مرخصید میتونید برید
#پارت_346
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
مامانم بچمو داد بغلم در خونشون پیاده شد ... ناصر دنده عقب گرفت دور زد رسیدیم سر کوچه روشو کرد به سمت من
ببینمت نرگس
با بی میلی رومو کردم بهش
اوه اوه چه اخمی کردی چه خبره مگه کجا میخوایم بریم ...اخماتو وا کن .
بدون اینکه حرفی بزنم صورتمو کردم سمت شیشه ماشین
زد بغل ماشینو نگه داشت ...
تو رو خدا اخم و تخم نکن ... کلی برامون تدارک دیدن نزار کوفتشون بشه .
نرگس ... گوش کن ببین چی میگم
برگشتم باتندی بهش گفتم
چیه ؟؟؟ هان چی میگی ؟؟؟
این چه طرز حرف زدنه ... چته تو
دوست ندارم بیام خونه بابات
صاف شد یه نفس عمیقی کشید صورتشو دادبه شیشه جلوی ماشین ... یه چند ثانیه ای ساکت موند و دوباره برگشت
من الان چیکار کنم که تو اخماتو باز کنی ؟
منو ببر خونه خودمون
دارم بهت میگم مهمونیه باز حرف خودتو میزنی .
قسم بخور شام خوردیم بلند میشی بریم خونمون
به حضرت اباالفضل قسم میخورم شام خوردیم میایم خونه خودمون
باشه بریم ...
امیر حسین داشت نق نق میکرد ... هی تکونش دادم نق نقش بیشتر شد ... رو کردم به ناصر من اینو چیکارش کنم .
شاید گرسنشه یا شایدم خودشو خیس کرده من نمی دونم ...صبر الان میرسیم خونه مامانم اون نگاه کنه ببینه چشه
حرکت کرد رسیدیم در خونه پدر شوهرم ... یه گوساله بسته بودن به تیر برق ... امیر محمددر حیاط وایساده بود تا چشمش افتاد به ماشین ما ... سرشو کرد تو خونه
اومدن ... اومدن ... ریختن از توی خونه بیرون ... قصاب اومد گوساله رو ذبح کنه ... سرمو گرفتم پایین ... ناصر من میترسم ...باخنده گفت .
ترس نداره همونطوری سرتو بگیر پایین ...
نق نقای امیر حسین دیگه داشت به گریه تبدیل میشد منم چادرمو کشیدم پایین سینمو در اوردم گذاشتم دهنش
واااای چه میخوره ... عزیزم تو گرسنته ... سرم پایین بود به شیر خوردن امیرحسین نگاه میکردم میترسیدم رو بر گردونم سینم جلوی بینی بچم و بگیره نتونه نفس بکشه ... تقه ای خورد به شیشه ماشین ... سرمو گرفتم بالا
عمه جان شمایید
در ماشینو باز کرد ... بچه رو بده به من خودتم بیا پایین باید از روی قربونی رد بشید
با ترس گفتم ... عه ...عمه من باید از روی گوساله رد شم
خنده صدا داری کرد
نه فدات شم از روی خونش رد شی کافیه
داشتم از ترس میمردم همش فکر میکردم الان گوسالهه زنده میشه دنبال سر من میزاره ... پشت عمه قایم شدم ... ناصر منو دید اومد دستمو گرفت منو برد تو خونه ...
ناهید تو ایون وایساده بود ...ناصر آروم زد به پهلوم زیرلبی گفت ... سلام کن نرگس
نزدیکش شدم
سلام
سلام بچت کو
بیرون دست مامانته
دلم به شور افتاد یا فاطمه زهرا بلایی سر بچم نیاره
ناصر متوجه نگرانی من شد
نرگس حساس نشو ... حساسیت نشون بدی خودت اذیت میشی ...
رفتیم تو اتاق مجردی ناصر روی تختش دراز کشیدم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_346 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله مامانم بچمو داد بغلم در خونشون پیاده شد ... ن
#پارت_347
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
پشت من عمه با بچم اومد خوابوندش کنارم
نرگس جان اگر میتونی بهش شیر بده .
نیلوفر با یه سینی که توش چند تا سیخ جیگر بود اومد اتاق پیشم ... الهی عزیزم داری شیرش میدی
بزار یادت بدم خوابیده بهش شیر بدی چون تازه زایمان کردی سختته بشینی
اخیییش ... دستت درد نکنه اینطوری راحتره
نرگس یه چی بهت میگم پیش خودمون باشه نگی من بهت گفتما
کنجکاو شدم ببینم چی میخواد بگه ... نه نمیگم ... چی شده ؟
حاج نصرالله دیگه نمیزاره برید . دیروزم به منو ناهید گفت برید بالا خونشونو تمیز کنید ازوقتی فهمید بچت پسره ازاین رو به اون رو شد . دیگه نمیزاره ناصر بره مسافرکشی برش میگردونه گاو داری .
مثل یخ وا رفتم کارش برام مهم نبود ولی اصلا نمی تو نستم خونه پدر شوهرم زندگی کنم
تو دلم گفتم بیخود کرده مارو اینجا نگه داره ... ناصر قسم حضرت ابالفضل رو خورد که بعد شام میریم خونمون
ای وای خدا مرگم بده چرا رنگت پرید ... بد بخت شدم دوباره فشارت افتاد .
سریع رفت و با یه لیوان آب قند برگشت گذاشت دهن من .
بخور بخور تا فشارت خیلی نیفتاده
حالا یه خبر خوش هم بهت بدم تا حالت جا بیاد ... از صبح حاج نصرالله داره واسطه میفرسته که با بابات آشتی کنه میگه امشب ولیمه بچه ناصره باید همه دورهم باشیم دلخوری هارو هم بزاریم کنار
یه دونه جیگر از سیخ کشید گذاشت دهن من
صورتمو کشیدم کنار ... نه ممنون بزار شیرشو بخوره ... خودم میخورم
تعارف نکن دستم تمیزه تو بچتو شیر بده منم این جیگرهارو میزارم دهنت .
نمی تونستم قورتش بدم تو گلوم مونده بود ... یعنی من باید اینجا زندگی کنم ... دوباره هر روز ناهید حرصم بده ... یا دعواهای محمد و تحمل کنم .
رو کردم به نیلوفر
هنوز ناهید هر روز میاد اینجا ؟
نه مثل سابق ... نمی دونم چی شده که آقا نادر بهش گفته باید کم بری خونه بابات .
اتفاقا خیلی تلاش کردم بفهمم چی شده ولی نتونستم سر در بیارم .
عمه با یه ظرف کاچی اومد تو اتاق .
نرگس جان اینو حتما بخور برات خیلی خوبه .
نیلو فر رو به کرد عمه .
مامان جون هر وقت خواستید سفره ناهارو پهن کنید بگید بیام کمک
نه تو نمیخواد کمک کنی همین جا پیش نرگس باش آخه زن زائو نباید تنها باشه .
رو به عمه کردم ... چرا نباید تنها باشه .
چون تازه زایمان کرده یه وقت فشارش بیفته حالش بد شه یکی کنارش باشه کمکش کنه ... مواظب بچش باشه .
امیر حسین زیر سینم خوابش رفت ... پلک چشمهای منم سنگین شد ... چشمام رفت رو هم ...
با صدای گریه امیرحسین از خواب بیدار شدم ... دیدم بغل مامانمه ... سلام مامان شما هم اومدید اینجا .
آره اینقدر پدر شوهرت واسطه فرستاد و زنگ زد به بابات تا بالاخره باهم آشتی کردن ... گفت ولیمه بچه ناصره باید همه دور هم جمع باشیم .
بچم چرا گریه میکنه
شیرش دادی آروغشو نگرفتی شکمش نفخ کرده ... نیلوفرم فقط حواسش به اینکه که ببینه کی چی میگه ببره بزاره کف دست طرف ... نکرده آروغ این بچه رو بگیره
مامان ناصر کجاست ؟
الان اینجا پیش شما بود ... توخواب بودی
صداش میکنی من کارش دارم
سرشو از اتاق کرد بیرون صدا زد . آقا ناصر ... یه لحظه تشریف بیارید
اومد تو اتاق رو به منو مامانم ...
جانم کاری دارید
نگاهمو دادم به ناصر گفتم
من باهات کار دارم ... با دستم زدم کنارم ... بیا بشین پیش من
نشست ... چیزی شده
هرچی نیلوفر گفته بودو بهش گفتم
آروم زد روی پام ... تو نگران نباش ما امشب میریم خونه خودمون ...
سفره شام رو پهن کردن غذای منو مامانمم آوردن تو اتاق بعد از شام صدای پدر شوهرم اومد برای سلامتی نرگس عروس گُلم و پسرش یه صلوات بفرستید
خندم گرفت تو دلم گفتم عروس گلم چون پسر زاییدم گُل شدم تا نمی دونست بچه پسره میگفت باید طلاقش بدی حالا برای سلامتیمون صلوات میفرسته واقعا که
بعداز صلوات جمع گفت
میخوام اسم بابام و زنده کنم برای همین اسم بابای خودم رو میزارم روی پسر ناصر عزیز الله، صلوات بلند تر ختم کنید .
رنگ از روم پرید رو کردم به مامانم
یعنی چی ؟ واسه خودش اسم میزاره اسم بچه من امیر حسین
مامانم با دستش لپشو کند هیس هیچی نگو عیب نداره حرف نزنیا
چی چیو حرف نزن داره اسم بچه منو عوض میکنه میگی هیچی نگو...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.c
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_347 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله پشت من عمه با بچم اومد خوابوندش کنارم نرگس جان
#پارت_348
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ناصر اومد تو اتاق در رو هم بست ... چیه نرگس صدات خونه رو برداشته ؟؟
بابات چی میگه ؟ اسم بچه من امیر حسینه
خیلی خوب باشه امیر حسین میزاریم
پس چرا به بابات نگفتی بچم اسم داره ...
تو دندون رو جیگر بزار ما اسم این بچه رو میزاریم امیر حسین
نرگس فکر خودت باش اینقدر سرهرچی ناراحت نشو امروز بهت گفتم حساسیت نشون نده ... گوش کن به حرفم ...
شام که خوردیم بیا بریم دیگه
میریم تازه سفره جمع شده صبر کن
رو کرد به مامانم .
مواظب نرگس باشید باهاش حرف بزنید ... نباید اینقدر حرص بخوره براش خوب نیست
ناصر رفت بیرون ... مامانم رو به من گفت
نرگس خانم وقتی شوهرت میگه میریم خونمون اینقدر بد پیلگی نکن خیلی هم که سرد بشی اونوقت از دهن میفتی دیگه مرد هم تا یه حدی ناز زنشو میکشه
من اینجا زندگی نمی کنم اسم بچمم عوض نمیکنم ... حالا هر چی میخواهید بگید ... بگید
دِ شوهرتم همینو میگه دیگه تو هی پاپِیِش میشی ...
شروع کردم غر غر کردن .
یه باره بره برای بچم یه کلاه نمدی هم بخره از فردا هم صداش کنیم مشدعزیز ...
نرگس بس کن یه وقت بشنون
خب بشنون ... آخه الان کی اسم بچشو میزاره عزیزالله .
عمه اومد تو اتاق
چی شده نرگس جان از چی ناراحتی
عمه چر بابا جون میخواد اسم بچه منو بزاره عزیزالله ... من خودم براش اسم گذاشتم ...اسم بچه ی من امیرحسین
زد تو سینش
الهی عمه فدات بشه عزیزم حرص و جوش نخور داری بچه شیر میدی
رو کرد به مامانم .
والا منم هیچوقت هیچ اختیاری روی بچه ها پسرم نداشتم .
اسم محمد و ناصر و محسن رو خودش گذاشت ... بچم ناهید که به دنیا اومد تا چهل روز اسم نداشت ... منم از ترسم که دختر زاییده بودم جرات نمیکردم بگم براش اسم بزار دیگه بعد از چهل روز من گفتم اسم این بچه رو چی بزاریم ... گفت یه چیزی بزار دیگه این همه اسم ... منم گفتم ناهید دیگه حاجی هم حرفی نزد
عمه من که اسم بچمو نمی زارم عزیز الله اسم بچه من امیرحسین هست .
عمه یه آهی کشید سرشو تکون دادو ساکت شد
نیلوفر اومد تو اتاق خدا حافظی کردو رفتن .
منم شال و چادرمو سرم کردم ... رو به عمه گفتم
عمه جون به ناصر بگید بیاد ماهم بریم
رنگ از روی عمم پرید
نرگس جان حاج نصرالله نمی زاره شما برید میگه باید مثل قبل همینجا زندگی کنید
وااای عمه عمرن من اینجا بمونم من میخوام برم خونه خودمون
ناصر اومد تو اتاق
نرگس تو امروز بلند گو قورت دادی حرف میزنی صدات تو کل خونه میپیچه .
نیلوفرینا خدا حافظی کردن رفتن بیا ماهم بریم دیگه
صبر کن من باید بابامو راضی کنم بعدن بریم
اینقدر عصبی شده بودم که دلم میخواست جیغ بکشم
اومد نزدیکم ... نکن با خودت اینطوری تو امروز هم خوتو اذیت کردی هم منو ... همش رو اعصاب من بودی اگه یک کلمه دیگه بگی بیا بریم ... پام و ازاین خونه بیروننمی زارم تو رو هم مجبور میکنم همینجا بمونی ... دارم بهت میگم صبر کن میریم خونمون مثل بچه ادم بگو خب
دوست داشتم چنگ بزنم تو صورتش
دندونهامو دستهامو بهم فشار دادم فقط نگاهش کردم ... اونم یه خورده منو نگاه کرد یه نفس عمیقی کشیدو زیر لب یه لا اله الاالله گفت و رفت بیرون
مامانمم یه چشم غوره بهم رفت ...
خوب شد همینو میخواستی
نشستم روی تخت دستهامم گذاشتم روی صورتم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_348 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناصر اومد تو اتاق در رو هم بست ... چیه نرگس صدا
#پارت_349
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
صدای یا الله بابام از پشت دراتاق اومد ... مامانم گفت بیا تو ... دستمو از روی صورتم برداشتم به احترام بابا وایسادم .
بشین بابا چرا بلند میشی اصلا تو باید بخوابی روکرد به مامانم
معصومه ما میریم تو بمون ... حاج نصرالله میخواد دوباره ناصر و نرگس همین جا زندگی کنند ناصر میگه نه ... اگر اومدن خونه که هیچ اما اگر قرار شد اینجا باشن توهم پیش نرگس بمون . الان با مادر جونم صحبت کردم تا تو نیستی بیاد خونه ما پیش بچه ها باشه .
رو به بابام گفتم .
اگر ناصر قبول کنه اینجا بمونیم ، من نمیمونم میام خونه خودم پیش شما .
یه نگاه تندی بهم انداخت و گفت
اولا ناصر میگه اینجا نمیمونم ... دوما هرجا شوهرت بود تو هم همون جا زندگی میکنی .
خشکم زد بابام طرفدار ناصر شد ... تودلم گفتم باشه ... خونه شما نمیام یا میرم خونه مادر جون یا میرم خونه عمو مجتبی .
بابام رو کرد به مامانم
کاری نداری معصومه .
نه برو به سلامت
رو کرد به من
توهم اینقدر خودتو درگیر این حرفها نکن فکر بچت باش . اومد پیشونیه منو بوسید . خدا حافظ بابا جون .
یه دقیقه از رفتن بابام نگذشته بود که صدای پدر شوهرم بلند شد .
یعنی چی که میگه نمی تونه اینجا زندگی کنم ... چرا افسار زندگیتو دادی دست زنت ... مثلا زن بچه سال برات گرفتم که با خُلق خوی خودت بارش بیاری ... یعنی چی که نرگس خونه باباش راحتتره ... چهل ساله دارم با مادرت زندگی میکنم هنوز حرف رو حرف من نمیاره ... پسر تو رو زنت دادم یا شوهرت دادم
هرچی گوش کردم صدای ناصر نیومد ... گوشم به حرفای پدرشوهرم بود که یه دفعه جا خوردم ... عصبی و با توپ پر اومد تو اتاق ... دستشو گرفت سمت من
واسه چی میگی اینجا زندگی نمیکنم ... چه بی احترامی توی این خونه به تو شده که داری بچمو ازم میگیری نُه سال نیلوفر عروس این خونه بود روی حرف ما حرف نزد ... اونوقت تو یه الف بچه میگی من اینجا زندگی نمی کنم ... تقصیر تونیست میگن از عرضه سگمونه که شغال میاد مرغهامونو میبره حالا هم از بی عرضگی پسر زن ذلیل منه که تو میگی من اینجا زندگی نمی کنم
مامانمم داشت با ایما و اشاره خودشو میکشت که هیچی نگو ... جواب نده
منم گاهی به پدر شوهرم نگاه میکردم گاهی دورو اطرافم رو لام تا کام حرف نزدم
پدر شوهرم حرفاشو زدو از اتاق رفت بیرون ...
مادر شوهرم رو به منو مامانم گفت
هیچم بچم زن ذلیل نیست ... زن ذلیل اونی که تا چشمش به دو تا زن میخوره از خودش در میاد ... بچه من خانواده دوسته
ناهید اومد تو اتاق تهدید وار به من گفت
بابای من فشارخون داره فقط وای به حالت اگر یه تارمو از سرش کم شه اونوقت من میدونمو تو
زیر لبی گفتم ... برو بینیم بابا
برگشت چه زری زدی ؟؟؟
ناصر امد دستشو گرفت بیا برو بیرون که هرچی بد بختی میکشم از دست تویه
دستشو کشید
به من چه زن تو بچست زندگی داری بلد نیست نمیفهمه که باید به حرف شوهرش گوش کنه تقصیر منه
زن من ازتو بهتر بلد که شوهر داری کنه اگر گم نشی ازاین اتاق نری بیرون الان میرم یه کشیده تو گوش نادر میزنم که برای همیشه با خونه بابا خدا حافظی کنی ... گم شو بیرون از این اتاق .
ناهید از شدت عصبانیت در حال انفجار بود ... رو به ناصر گفت
خاک بر سرت که ماهارو میفروشی به خونواده زنت
بعدم از اتاق رفت بیرون
نمی دونم ناصر بیرون از اتاق چی بهش گفت که ناهید باصدای بلند گفت
ما دیگه از تو بریدیم اینقدر خام این دختره شدی که اختیار ریش و سیبیلت دست زنته ...
ناصر سرشو کرد تو اتاق روبه من و مامانم گفت ... حاضرشید بریم .
اینقدر ناصر ناراحت و عصبی بود که از فاصله خونه باباش تا خونه خودمون یک کلمه هم حرف نزد ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2