رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_348 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناصر اومد تو اتاق در رو هم بست ... چیه نرگس صدا
#پارت_349
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
صدای یا الله بابام از پشت دراتاق اومد ... مامانم گفت بیا تو ... دستمو از روی صورتم برداشتم به احترام بابا وایسادم .
بشین بابا چرا بلند میشی اصلا تو باید بخوابی روکرد به مامانم
معصومه ما میریم تو بمون ... حاج نصرالله میخواد دوباره ناصر و نرگس همین جا زندگی کنند ناصر میگه نه ... اگر اومدن خونه که هیچ اما اگر قرار شد اینجا باشن توهم پیش نرگس بمون . الان با مادر جونم صحبت کردم تا تو نیستی بیاد خونه ما پیش بچه ها باشه .
رو به بابام گفتم .
اگر ناصر قبول کنه اینجا بمونیم ، من نمیمونم میام خونه خودم پیش شما .
یه نگاه تندی بهم انداخت و گفت
اولا ناصر میگه اینجا نمیمونم ... دوما هرجا شوهرت بود تو هم همون جا زندگی میکنی .
خشکم زد بابام طرفدار ناصر شد ... تودلم گفتم باشه ... خونه شما نمیام یا میرم خونه مادر جون یا میرم خونه عمو مجتبی .
بابام رو کرد به مامانم
کاری نداری معصومه .
نه برو به سلامت
رو کرد به من
توهم اینقدر خودتو درگیر این حرفها نکن فکر بچت باش . اومد پیشونیه منو بوسید . خدا حافظ بابا جون .
یه دقیقه از رفتن بابام نگذشته بود که صدای پدر شوهرم بلند شد .
یعنی چی که میگه نمی تونه اینجا زندگی کنم ... چرا افسار زندگیتو دادی دست زنت ... مثلا زن بچه سال برات گرفتم که با خُلق خوی خودت بارش بیاری ... یعنی چی که نرگس خونه باباش راحتتره ... چهل ساله دارم با مادرت زندگی میکنم هنوز حرف رو حرف من نمیاره ... پسر تو رو زنت دادم یا شوهرت دادم
هرچی گوش کردم صدای ناصر نیومد ... گوشم به حرفای پدرشوهرم بود که یه دفعه جا خوردم ... عصبی و با توپ پر اومد تو اتاق ... دستشو گرفت سمت من
واسه چی میگی اینجا زندگی نمیکنم ... چه بی احترامی توی این خونه به تو شده که داری بچمو ازم میگیری نُه سال نیلوفر عروس این خونه بود روی حرف ما حرف نزد ... اونوقت تو یه الف بچه میگی من اینجا زندگی نمی کنم ... تقصیر تونیست میگن از عرضه سگمونه که شغال میاد مرغهامونو میبره حالا هم از بی عرضگی پسر زن ذلیل منه که تو میگی من اینجا زندگی نمی کنم
مامانمم داشت با ایما و اشاره خودشو میکشت که هیچی نگو ... جواب نده
منم گاهی به پدر شوهرم نگاه میکردم گاهی دورو اطرافم رو لام تا کام حرف نزدم
پدر شوهرم حرفاشو زدو از اتاق رفت بیرون ...
مادر شوهرم رو به منو مامانم گفت
هیچم بچم زن ذلیل نیست ... زن ذلیل اونی که تا چشمش به دو تا زن میخوره از خودش در میاد ... بچه من خانواده دوسته
ناهید اومد تو اتاق تهدید وار به من گفت
بابای من فشارخون داره فقط وای به حالت اگر یه تارمو از سرش کم شه اونوقت من میدونمو تو
زیر لبی گفتم ... برو بینیم بابا
برگشت چه زری زدی ؟؟؟
ناصر امد دستشو گرفت بیا برو بیرون که هرچی بد بختی میکشم از دست تویه
دستشو کشید
به من چه زن تو بچست زندگی داری بلد نیست نمیفهمه که باید به حرف شوهرش گوش کنه تقصیر منه
زن من ازتو بهتر بلد که شوهر داری کنه اگر گم نشی ازاین اتاق نری بیرون الان میرم یه کشیده تو گوش نادر میزنم که برای همیشه با خونه بابا خدا حافظی کنی ... گم شو بیرون از این اتاق .
ناهید از شدت عصبانیت در حال انفجار بود ... رو به ناصر گفت
خاک بر سرت که ماهارو میفروشی به خونواده زنت
بعدم از اتاق رفت بیرون
نمی دونم ناصر بیرون از اتاق چی بهش گفت که ناهید باصدای بلند گفت
ما دیگه از تو بریدیم اینقدر خام این دختره شدی که اختیار ریش و سیبیلت دست زنته ...
ناصر سرشو کرد تو اتاق روبه من و مامانم گفت ... حاضرشید بریم .
اینقدر ناصر ناراحت و عصبی بود که از فاصله خونه باباش تا خونه خودمون یک کلمه هم حرف نزد ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_349 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله صدای یا الله بابام از پشت دراتاق اومد ... مامان
#پارت_350
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
از ماشین پیاده شدیم ... مامانم رو به ناصر گفت
آقا ناصر اگر اجازه بدید من بچه رو ببرم خونه خودمون ... هم مراقب بچه خودم جواد باشم هم مراقب امیر حسین ... نرگسم که هنوز شیرش درست نیونده بهشم شیر خشک میدم
بله ببرید ولی من امروز اینقدر کار داشتم هنوز بچمه مو سیر ندیدم
پس بیاید خونه ما که بچه ازاین خونه به اون خونه نشه
خیلی بهم بر خورد اصلا منو حساب نکردن نه مامانم نه ناصر ... رو کردم به مامانم
خب شما بیا خونه ما بالاخره منم باید یاد بگیریم همش که نمیشه بچه من پیش شما باشه
من که بیام جوادم میاد اونم نصف شب بیدار میشه اذیتتون میکنه ... حالا تا چهلمش شبها من نگش میدارم یه خورده هم بچت وزن بگیره بعد از اون شبها هم پیش خودت باشه
ناصر رو کرد به من
مامانت راست میگه بزار شبها نگهش داره
ناصر پتواز روی امیرحسین زد کنار ... خنده پهنی زد ... انگشت سبابشو کشید به لپ امیر حسین خوبی بابایی ... اونم کش و غوصی به خودش داد .
اوه اوه انگار بچم کوه کنده همچین کشاله میاد
رو کردم به مامانم .
چرا اینقدر زور میزنه
قدیمیا میگن میخواد قد بکشه .
ناصر رو کرد به من پاشو بریم خونه خودمون .
زیر دلم و کمرم درد گرفت رو کردم به مامانم
قرصهای من پیش شماست دلم و کمرم درد گرفته
اره توکیفمه با مشماش بر دار ببر خونه خودتون ... سر ساعت بخور
ناصر یه ملافه تو کمد هست ... برش دار چند لاش کن پهن کن روی تخت من بخوابم
ملافه رو پهن کرد نگاهم به صورتش افتاد خیلی گرفته و درهم بود
چی شده چرا اینقدر ناراحتی
سرشو تکون دادو یه نفس عمیق کشید
تا بحال روی حرف بابام حرف نزدم ... امشب اولین بار بود که بابام حرفی زدومن گوش نکردم
برای اینکه اومدیم اینجا ناراحتی
نه برای اینکه رو حرف بابام حرف اوردم
این دومیش بود اولیش نبود
نیم نگاهی به من انداخت ... دفعه قبلش چی بود ؟
گفت نرگس و طلاق بده تو ندادی
یه نفس عمیق کشید ... ببین همش به خاطر توعه
نرگس توی زندگی یه وقت حرف تو میشه یه وقت هم حرف من نمیشه که همش حرف یکی باشه
من که همش به حرف تو گوش میکنم
روشو کرد سمت من با لحن مهربونی گفت ... بیا توهم به خاطر من کوتاه بیا اسم پسرمونو بزاریم عزیز الله
فوری برگشتم توصورتش نگاه کردم
نخیر من دوست ندارم ... اسم بچم امیر حسینه
عزیزالله که هم بد نیست ... تازه کسی صدا نمی کنه عزیزالله ... همه میگن عزیز ... عزیزم که اسم خداست
مگه الان اسم بابای تو نصرالله است کسی بهش میگه نصر ...
یه چشم غوره بهم رفت
خب راست میگم .
نصرالله رو نمیشه بگی نصر ولی عزیز الله رو میشه بگی عزیز
شونه انداختم بالا نمیخوام ... عزیزالله امروزی نیست
روی تخت کنارم نشست با دستش صورت منو برگردند سمت خودش با اون یکی دستش ... چونشو گرفت ... چشماشو ریز کرد ... خواهشانه گفت
جان من نرگس کوتاه بیا ... ببین من به خاطر تو اومدم اینجا تو هم رضایت بده اسمشو بزاریم عزیزالله ...
اینطوری که ناصر داره خواهش میکنه دلم نمیاد بگم نه از طرفی هم اصلا اسم عزیزالله رو دوست ندارم ...ذل زدم بهش
این تن بمیره نگو نه ... خواهش میکنم نرگس
با نا رضایتی سرمو تکون دادم
چی بگم ... اینطوری که تو داری خواهش میکنی من نمی تونم بگم نه
تو شناسنانه میزاریم عزیز الله خودمون صداش میکنیم امیر حسین ... خوبه ؟
باباتینا میخوان صداش کنن عزیز الله ... اونوقت ما بگیم امیر حسین ... چه شود
هرچی تو بگی میخوای ماهم صداش میکنیم عزیز
علی رقم میل باطنیم سرمو تکون دادم و گفتم ... خب بزار
پیشونیمو بوسید .
ازت ممنونم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_350 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله از ماشین پیاده شدیم ... مامانم رو به ناصر گفت
#پارت_351
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
از فکر و خیال خوابم نمی رفت ... آخه چرا باید پدرشوهرم به اسم بچه من کار داشته باشه ... نُه ماه تو شکم من بوده موقع زایمانم از درد مرگ رو پیش چشم خودم دیدم ... بعد اون آقا اومده برای بچه من اسم میزاره اونم یه اسم پنجاه سال پیشو ازاینکه رضایت دادم اسم بچمو بزاره عزیز الله پشیمون شدم ... رومو کردم به ناصر بگم نه راضی نیستم دیدم خوابش برده یه دوبار اروم صداش کردم جواب نداد ... باشه صبح که خواست بره سرکار بهش میگم
از تابش آفتابی که از پنجره اتاق خواب افتاد روم بیدار شدم ... کنارمو نگاه کردم دیدم ناصر نیست ... نگاه ساعت کردم نه ونیم صبحه ... وااای چقدر دلم برای بچم تنگ شده اومدم بلند شم ... کمرم و زیر دلم درد گرفت ... یه چند ثانیه صبر کردم آروم آرروم ازتخت اومدم پایین که برم خونه مامانم بچمو ببینم ... نگاهم افتاد به رخت خواب وسط حال ... عه این کیه ؟ جلو رفتم ... وااا علی اصغر چرا اومده اینجا خوابیده ... آروم که بیدار نشه در رو باز کردم ... وارد حیاط شدم .
صدای قربون صدقه رفتن های مامانم به امیر حسین کل خونه رو برداشته بود ... در اتاق رو باز کردم
سلام
سلام نرگس جان صبحت بخیر ... دیشب خوب خوابیدی
نه فکر وخیال نمیگذاشت بخوابم ...
فکر و خیال چی ؟
ناصر دیشب التماسم کرد که اسم بچه رو بزاریم عزیزالله ... اول قبول کردم ولی بعد که پشیمون شدم ...خوابش رفت که بهش بگم
ای مادر چه فرقی میکنی سر چه چیزهایی فکر خودتو مشغول میکنی عزیز الله که بدنیست
نه من دوست ندارم عزیز الله قدیمیه ... الان بهش زنگ میزنم میگم پشیمون شدم
راستی مامان چرا علی اصغر تو خونه ما خوابیده
ناصر اومد اینجا صبحانشو خورد رفت سرکار ... من به علی اصغر گفتم بیاد تو خونه شما بخوابه که تنها نباشی .
گوشی تلفن رو برداشتم شماره ناصر رو گرفتم ... چند تا بوق خورد
سلام نرگس جان خوبی صبحت بخیر
سلام تو خوبی میگم من پشیمون شدم گفتم اسم بچه رو عوض کنیم همون امیر حسین خوبه
عه عه عه عه دیر گفتی من شناسنامشو گرفتم
کی ؟؟؟
یه یک ساعتی میشه
تو الکی میگی هنوز نگرفتی
چرا باور کن ... صبر کن ظهر میام خونه بهت نشون میدم .
وارفته گفتم
خیلی خوب کاری نداری
نه عزیزم مواظب خودت باش
نا امید از اسم امیر حسین برای بچم تماس و قطع کردم ...
مامانم میخواست پوشک بچمو عوض کنه
مامان بده من عوضش کنم
بیا بگیر ... همه حواسمو جمع کردم ولی نتونستم مثل مامانم سفت و برشت ببندمش
بغلش کردم ... جیگریه مامان ... خوشگل من ... سلام ... صبحت بخیر کوچولو قشنگم ... یاد اسمش افتادم ... صورتشو چسبوندم به صورت خودم
مامانی رو ببخش میخواستم یه اسم شیک و باکلاس برات بزارم ... ولی بابا بزرگت نذاشت ... نگاه به صورت ماهش کردم انگشتمو زدم به لبش ... خوشل مُشل منی تو ... دهنشو باز کرد میخواست انگشت منو بخوره
مامان چرا اینطوری میکنه
گرسنشه انگشتت خورده به لبش فکر میکنه سینته ... بخوابون روی پات شیرش بده
نه خوابده راحت ترم
پس صبر کن جاتو درست کنم ... بیا بخواب رو تشک
خوابیدم کنار بچم سینمو گذاشتم دهنش ... شروع کرد به مِک زدن
حواسم رفت به خَتنش
مامان ... من یادمه جواد به دنیا اومد شما همون بیمارستان ختنش کرده بودید ... ایکاش میگفتید بچه منم همون بیمارستان ختنه کنند
من گفتم ولی تو بیمارستان ... گفتن بچتون وزنش پایین نمیشه برید بعد از چهلش ختنش کنید ...
مگه چند کیلو بود ؟
تو کارتش وزن و قدو ... همه رو نوشته خودت بخون
باشه میخونم الان دارم شیر میدم بهش ... وزنشو شما بگو
دو کیلو و دویست گرم
واااای چقدر کم
صدای یا الله یا الله ناصر از حیاط اومد
بفرمایید آقا ناصر ... نرگسم اینجاست
وارد اتاق شد چشمم افتاد به شناسنامه ای که تو دستش بود ... ایننننقدر حالم گرفته شد
سلام ... دست داز کردم ... بده ببینمش
بیا ببین
صفحه اولش رو باز کردم
عزیزالله طهرانی ... نگاه دلخورانه ای به ناصر کردم
چرا اینطوری نگاهم میکنی خودت دیشب راضی شدی ...
شناسنامه رو گذاشتم کنارم ... رو به ناصر گفتم
بعد از چهلمش باید بریم ختنش کنیم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_351 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله از فکر و خیال خوابم نمی رفت ... آخه چرا باید پد
#پارت_352
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
باشه صبر کن چهل روزش
بگذره .
رو به مامانم گفتم
چرا میگن زود باید ختنه بشه
چون هرچی بزرگتر بشه هم دردش برای بچه بیشتره ... هم بچه میترسه
ای وااای پس حتما چهل روزش شد ببریمش ...
تلفن خونه زنگ خورد ... نگاه به صفحه تلفن کردم ... شماره تلفن خونه عمه است ... گوشیو برداشتم
الو ... سلام
سلام نرگس جان تویی ... خوبی
ممنون عمه شما خوبید
الحمد ولله ... نرگس جان غرض از مزاحمت امشب ... هفت شبه که پسرت به دنیا اومده همگی با مامانتینا ... مادر جونتم بگید ... شام بیاید خونه ما هم حاجی در گوش بچت اذان بگه اسمش در گوشش بگه
چشم عمه جان
تماس و قطع کردم
مامانم گفت .
کی بود نرگس
عمه هاجر میگه امشب شام همتون بیاین خونه ما حاج نصرالله میخواد در گوش ... هرچی کردم بگم عزیزالله نتونسم ... اصلا زبونم به این اسم نمی چرخید گفتم
بچم اذان بگه
مبارک باشه ... ولی امشب بابات نیست ... باید بدون بابات بریم
ساعت شش بعد از ظهر ناصراومد یه دوش گرفت ... همگی رفتیم خونه پدر شوهرم
خیلی تدارک دیده بودن ... بعد ازشام پدر شوهرم رو به جمع کرد ... یک قواره زمین سیصد متری کنار مسجد هدیه من به نوه عزیزم ... عزیزالله هدیه کردم ... ان شاالله مبارک باشه صلوات ختم کنید
نیلو فر اومد نزدیک من یه جعبه داد به من ...بفرما نرگس جان ناقابله
ممنون
دلم قیلی ویلی میرفت بدونم توی اون جعبه چیه ... یه خورده یواش یواش بهش ور رفتم ولی نتونستم بازش کنم
محسن پاشد وایساد یه پلاک زنجیر طلا از جعبش در آورد ... رو به همه نشون داد ... اینم هدیه عمو محسن به خوشگل عموش .
عمه اومد بچمو از مامانم گرفت داد بغل پدرشوهرم ...
تو گوش راستش اذان گفت تو گوش چپشم اقامه .
اسم تو رو عزیزالله گذاشتم تا برای همیشه بین همه عزیز باشی ... رو کرد به جمع ان شاالله عقیقشم چهل روزگی میدم دوسالگی هم جشن ختنه سرونش ... یه صلوات دیگه بفرستید
با آرنج زدم به پای مامانم ... چی گفت
هیس هیچی نگو
مامان گفت دو سالگی ختنش میکنیم درست شنیدم
هیسسسس ساکت شو دیگه ...صبر کن ببینم دیگه میخوان چیکار بکنن ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_352 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله باشه صبر کن چهل روزش بگذره . رو به مامانم گفت
#پارت_353
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
همه فکرم رفت به حرف پدر شوهرم ... خب مگه نمیگن بچه بزرگ تر بشه دردش بیشتر میشه ... طفلی میترسه این چه کاریه خب بگو خودتون باشید حاضرید راهی رو برید یا کاری رو انجام بدید که دردش بیشتر باشه ... یا بترسید ... چقدر آدم میتونه بی رحم و خودخواه باشه چرا بچه من باید بترسه ... اینقدر غرق در افکار خودم بودم که متوجه تموم شدن مهمانی نشدم که همه دارن خدا حافظی میکنند .
ناصر زد روی شونم
کجایی نرگس ؟ پاشو بریم
رسیدیم در خونه از اینکه مامانم بچه منو میبرد پیش خودش اصلاً راضی نبودم دلم می خواست پیش خودم باشه رو به مامانم گفتم
میشه بچمو بدی ببرم پیش خودم
نرگس جان بچه تو وزنش پایینه خیلیم ضعیفه صبرکن چهل روزش بشه یه آبی تو پوستش بیفته میدم به خودت شبها پیش خودت باشه
ناصر دست منو گرفت بیا بریم خونه بزار ببرش می خوام باهات حرف بزنم ... رو به مامانم گفت ببخشید زحمت بچه ما افتاد گردن شما
خواستم دستمو از دستش بکشم که محکم تر تو دستش نگه داشت با یه لحن محبت و دستوری بهم گفت بیا بریم میخوام باهات حرف بزنم
سرمو گرفتم بالا تو صورتش نگاه کردم ... پس بزار بریم خونه ی مامانم ببینمش بوسش کنم بهش شب بخیر بگم بیایم
خنده صدا داری کرد ... خیلی خوب بریم
مامانم گذاشتش کنار بخاری پتوشو زدم کنار ...واااای چقدرتو ماهی عزیزم یعنی خوشگل تر از تو هم توی این دنیا وجود داره ؟ صورت ماهشو بوسیدم دست هاشم بوسیدم ... شب بخیر پسرم
ناصر بالای سرم ایستاده بود با دست زد روی شونه هام پاشو بریم دیر وقته مامانت خوابش میاد مزاحمشون نشو
ملتمسانه گفتم ... پس بذار من اینجا پیش بچم بخوابم
پاشو ، پاشو حرفشم نزن قبلا هم بهت گفتم دوست ندارم شب رو غیر از خونه خودمون جای دیگه ای بخوابی اومدیم توی حیاط عجب سوزی داشت هوا ، انگار میخواست برف بیاد ناصر جلوتر رفت در خونه رو باز کرد و رفتیم تو خونه
چیه ؟ چرا سگرمه هات تو همه ؟؟
ناراحتم
برای چی ناراحتی ؟
بچه مو می خوام ... دوست دارم شبها هم پیش خودم باشه دست منو گرفت برد کنار بخاری بیا اینجا بشین می خوام باهات حرف بزنم ... نشستم کنارش دستهای منو گرفت توی دستهاش چه دستهای نرم داری نرگس
با لبخند سرمو تکون دادم
انگشتشو گذاشت روی بینیم ... یه دقیقه حواستو بده به من ببین چی بهت میگم
سرمو تکون دادم ... بگو
ببین نرگس جان الان ما یک سال که ازدواج کردیم درسته ؟
با اشاره سرم گفتم بله درسته
ولی هیچی از این دوران نفهمیدیم ... اول نامزدیمون تو باردار شدی نتونستیم یه گشتی بریم ...گذاری بریم ... یه مسافرتی بریم آسه برو ، آسه بیا ... بزار پیش مامانت بمونه بهش عادت کنه ... شیر خشک رو هم من گرفتم دادم به مامانت گفتم بده به بچه که هم شیر خودتو بخوره هم به شیر خشک عادت کنه یه وقت ها بزاریم پیش مامانت بریم یه دوری بزنیم ...
اخم ها رفت تو هم خوب با بچه مون میریم می گردیم
یه خورده بزرگتر بشه سه تایی میریم ولی بچه کوچیکو که نمیتونیم ببریم
نگاه اعتراض آمیزی بهش کردم
دوتا دستهاش رو آورد بالا صبر کن صبر کن اول گوش کن ببین چی میگم بعد حرف بزن
الان مثلاً میخوایم باهم بریم گاوداری تو با رها اسب سواری کنی چطوری میتونیم عزیز رو ببریم ... عزیز مراقبت میخواد شیر به موقع ... جاشو عوض کنی هوای مناسبی داشته باشه .
یه خورده فکر کردم ...
آره یه دو سه ساعت باشه میزاریم پیش مامانم ولی بیشتر نه من دلم براش تنگ میشه .
پیشینمیو بوسید ... آفرین دختر خوب ... یه چشمک زد ... ممنون که بامن هم فکری
فکرم رفت پیش ختنه بچم و دوباره رفتم توهم
دیگه چی شده ؟ ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_353 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله همه فکرم رفت به حرف پدر شوهرم ... خب مگه نمیگ
#پارت_354
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
بابات امشب گفت بچه رو دو سالگی ختنه می کنیم
نگذاشت ادامه بدم
مگه چه اشکالی داره ؟
تا اون موقع بزرگتر شده میفهمه دردش میاد
نرگس انقدر مته به خش خاش نگذار همه پسرا ختنه میشن ... خواهشن هندیش نکن
مگه من میگم ختنه نکنیم ؟ ؟ میگم الان که کوچیکه کمتر دردش میاد ... یادشم نمیمونه ختنه اش کنیم
خودت نگفتی چهل روزش شد میبریمش
چرا گفتم آخه تا اون موقع بابام نگفته بود دو سالگی ختنه کنیم اما الان دیگه گفته نمیتونم رو حرفش حرف بیارم
تو دلم گفتم همش میگه بابام ، بابام پس بچه من چی ؟ پس من چی ؟ بیشترین زحمت این بچه برای من بوده حالا همه کارش شده باباش دلخور به ناصر نگاه کردم
ببین نرگس من میفهمم تو چی میگی منم دوست داشتم چهل روزگیش ختنش کنیم ... به جون خودت به جون عزیز قسم می خورم اگر بابای تو هم گفته بود دو سالگی ختنه کنیم من به حرفش احترام می گذاشتم
اما من اگر بابام گفته بود قبول نمیکردم چون قرار نیست من درد بکشم که بگم عیبی نداره ... قرار بچم درد بکشه
انقدر خودتو درگیر نکن الان تو ناراحتی که اون تو دو سالگی دردش میاد ... من میبرمش یک بیمارستان خصوصی خوب که اذیت نشه
تو دلم گفتم فکر کردی من می زارم بچم دردش بیاد خودم چهل روزش تموم شه میبرم ختنه اش میکنم ... ساکت شدم هیچی نگفتم
به چی فکر می کنی نرگس
یه آهی کشیدم ... هیچی
پاشو بریم بخوابیم من فردا باید برم سر کار
تو برو بخواب من خوابم نمیاد می خوام یکم بیدار بمونم
دست من و گرفت بلند شو ، بلند شو بریم بخوابیم دستمو کشیدم خوابم نمیاد دست من و محکم گرفت پاشو بیا تو رختخواب دراز بکش ولی نخواب
منو به زور ببری وول ، وول می کنم نمیزارم بخوابی
خنده صدا داری کرد
عاشقتم نرگس ... باشه ... حالا که تو خوابت نمیاد منم کنارت بیدار میمونم اصلاً الان یه چایی میزارم تخمه هم میارم یه فیلم با هم ببینیم
چه فیلمی ؟
کانی مانگا .
خودت قبلاً دیدی ؟
نه محسن دیده این فیلم رو داد به من گفت با نرگس ببینید فیلم قشنگیه
در مورد چی هست ؟
جنگ ایران و عراق
من فیلم هایی که درباره دفاع مقدس هست رو خیلی دوست دارم ...
با صدایی که از تو کوچه میومد بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم رفتم پشت پنجره یکم پرده رو کنار زدم یک کامیون پر از اثاث منزل دم خونمون پارک کرده بود دوتا آقای جوون بالای کامیون بودن سه آقا هم پایین یکیشون سنش زیاد بود معلوم بود که پدرشونه کمک میکردن اثاث رو از کامیون میدان پایین ... کنجکاو شدم اینا کیند ؟ یعنی کسی خونش و فروخته ؟ این همسایه های جدید کیا هستند ؟ نگاه ساعت کردم ده صبح بود وااای بچهام ... سنگینی توی سینه هام احساس کردم ... پُر شیر شده بود ... ژاکت ام را تنم کردم رفتم خونه مامانم در اتاق رو باز کردم مامانم داشت شیر خشک آماده میکرد
سلام
برگشت منو نگاه کرد ... سلام عزیزم بیدار شدی ؟
مامان نمی خواد بهش شیر خشک بدی بزار خودم شیرش میدم سینه هام پر شیر شده
با لبخند گفت خدارو شکر تو هم مثل خودم میمونی من اینقدر شیر داشتم که مجبور میشدم روزی چند بار لباسمو عوض کنم رگ می کرد همینطور شیرم می رفت
کنار عزیز خوابیدم با یه دستم سینمو در دهنش گذاشتم با یه دستم صورت ماهشو نوازش می کردم ... زیر سینه ام خوابش رفت دلم نیومد آروغش رو بگیرم پتو کشیدم روش که بخوابه
نرگس جان بغلش کن آروغش رو بگیر دلپیچه میگیره
بغلش کردم آروم آروم زدم پشتش ماشاالله آروغ زدنش مثل بابای ناصر بود یه آروغ جانانه زد خوابش رفت خوابوندمش سر جاش مامان یک کامیون پر از اثاث در خونمونه ... کی خونشو فروخته ؟
فرشته خانوم اینا تهران خونه خریدن از اینجا رفتن حتما خونشونو فروختنش ... اینها همسایه های جدید هستند ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_354 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله بابات امشب گفت بچه رو دو سالگی ختنه می کنیم
#پارت_355
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
مامان میشه یه نذری بپزی
نذر ادا نکرده ندارم
حالا یک نذری بکن دیگه
آخه برای چی نذر کنم ؟
یک فکری کردم گفتم
نذر کن پدر شوهرم جهاز منو بده
یک نگاهی کرد و سرش رو به تایید تکون داد
چی نذر کردی ؟
چهل تا سوره یاسین ندر کردم بخونم که پدر شوهرت بی دردسر جهازتو بده
معترضانه گفتم ... مامان نذری یه غذای چیزی درست کن
با تعجب نگاهم کرد چی تو سرته نرگس
می خوام ببرم خونه همسایه جدیدمون ببینم اینا کین
دست بر دار دختر به ما چه که کین
مامان همسایه دیوار به دیوارمونو میگی به ماچه کین ؟
برگشت یک نگاهی به من انداخت ... حالا می فهمیم اینها تازه اومدم ، تو صبر کن
صدای زنگ در حیاط اومد مامانم رفت در حیاط رو باز کنه از پشت شیشه اتاق دیدم یه خانوم غریبه تا به حال ندیده بودمش گوشم و تیز کردم صدای نمیومد ... مامانم اومد توی اتاق
کیه مامان ؟؟
دلت شور میزد همسایه جدید ما کی هست این خانوم همون همسایه جدیده ... میگه یه دقیقه جارو تونو بده برای خودمون بین اثاث هاست پیدا نمیکنیم
اسمش چیه ؟
نمیدونم نپرسیدم
ببین دختر هم سن و سال من داره ؟
عه روم نمیشه دفعه اول دیدمش سین جینش کنم
جارو بده من ببرم بهش بدم ... ازش بپرسم
نه سرده تو سرما میخوری
تا مامانم رفت تو آشپزخونه جارو ... رو برداره ، فوری یه روسری سرم کردم ژاکتمم پوشیدم چنگ زدم جارو از دستش گرفتم
چقدر تو فضولی نرگس
همینطور که داشتم در اتاق رو باز میکردم با لبخند گفتم
مامان خانوم فضول نیستم کنجکاوم ... در اتاق بستم
سلام حاج خانوم
سلام دخترم
جا رو گرفتم سمتش بفرمایید دست دراز کرد جارو گرفت
ببخشید همسایه جدید ما هستید
بله دخترم
دختر هم سن و سال من دارید؟
یه دونه دختر دارم اونم شوهر داره
همین یه دونه دختر رو دارید ؟
چهارتا هم پسر دارم
منم یک ساله ازدواج کردم یه دونه پسر دارم
چشماش گرد شد
تو شوهر داری ؟؟
بله
ایرانی ها که دخترها شونو زود شوهر نمیدن
با لبخند گفتم بعضی هاشون میدن ... بابای منم داد
الهی خوشبخت بشی دخترم
با خودم گفتم ... میگه ، شما ایرانی ها مگه خودش برای کجاست ؟
ببخشید مگه شما ایرانی نیستید .
نه دخترم ما افغانستانی هستیم ... برو تو خونه سرما میخوری
چشم میرم ... ببخشید اسمتون چیه ؟
خدیجه
در حیاط رو بستم لرز افتاد به جونم اومدم تو اتاق رفتم کنار بخاری...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_355 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله مامان میشه یه نذری بپزی نذر ادا نکرده ندارم
#پارت_356
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
علی اصغر به مامانم کمک کرد سفره شام رو پهن کرد ... ناصر بشقاب منو برداشت پلو کشید گذاشت جلوم
مامان رو کرد به ناصر
پس فردا دهم نرگس هست قدیم میگفتن حمام زایمان می خوام یه جشن خونوادگی بگیرم
خیلی هم خوب هرچی لازم دارید بگید خودم تهیه می کنم
ممنون خودم می گیرم
نه چرا شما به زحمت بیفتید خودم تهیه می کنم
شام رو خوردم دیدم عزیز بیدارشده داره دست و پاشو تکون میده رفتم بغلش کردم خوشگل مامان بیدار شدی بغلش خوابیدم سینمو گذاشتم دهنش قربون صدقش میرفتم دیدم مامانم و ناصر دارن با هم پچ پچ می کنن
چی دارید به هم می گید ... بلند ، بگید منم بشنوم
مامانم گفت هیچی نمیگیم
رو کردم به ناصر چی می گفتید ؟
خنده صداداری کرد
هیچی نمیگیم
اینجوریه ... باشه منم دارم برات
قاه قاه خندید همه لذت های دنیا به یک طرف لذت تو رو سر کار گذاشتن به یک طرف
من که خودم می فهمم چی می گفتید ... نوبت منم میرسه
ناصر برو فیلم کانی مانگا رو بیار اینجا با مامانمینا ببینیم
آخرهای فیلم چشمم افتاد به ساعت ... یازده شب بود خوابم گرفت چه جور ، دلم میخواست بچمو بغل کنم ببرم خونم اما نمی گذاشتند ... تو دلم به خدا گفتم میشه یه روزی بیاد که اینقدر برای من تصمیم نگیرند .
با نوازش دست ناصر روی صورتم از خواب بیدار شدم پاشو خانومی دیگه ده روزه از زایمانت میگذره حالت که ماشاالله خوبه از امروز باید خودت برام صبحانه درست کنی چشمامو باز کردم
سلام
سلام صبح بخیر پاشو یه آب به صورتت بزن می خوام چایی که خانوم خوشگلم برام میریزه بخورم
من اول باید برم به عزیز شیر بدم
عزیز و ولش کن فعلا بابای عزیز و داشته باش
آخه بچم الان بیدار میشه شیر میخواد
رفتم خونه مامانت نون تازه بدم دیدم داره بهش شیر خشک میده بیا اینجا کنار من با هم صبحانه بخوریم دلم برای یک صبحانه دونفره تنگ شده
داشتم چایی می ریختم چشمم افتاد به ماه تابه املت ... دستت درد نکنه املت درست کردی
آره ... بریز بشقاب بیار بخوریمش
ظرف املد و دوتا استکان چای رو گذاشتم توی سفره
نرگس جان صبحانه تو بخور برو پیش مامانت بگو برای امشب هرچی لازم داره بنویسه با هم بریم تهیه کنیم ... یه دست لباسم برات بخرم امشب بپوش
ناصر و علی اصغر داشتن خونه رو با بادکنک و کاغذ رنگی تزیین می کردن .
یک دسته گل نرگس سفید و زردم گرفته بود روی دیوار با گل زردو سفید نوشت ... نرگس
رو به ناصر کردم
وای چقدر خوشگل شده اسم خودتم مینوشتی ... جشن برای توعه برای من نیست
نماز مغرب و عشاء مو خوندم لباسی که صبح با ناصرخریده بودیم رو پوشیدم وایسادم جلوی آینه ... چقدر بهم میومد ... حیف که مهمونی امشب زن و مرد قاطیه منم مجبورم شال و چادر سرم کنم اگر فقط زنونه بود چه خوب میشد ... یه چرخی جلوی آینه زدم ...
صدای زنگ خونه به صدا درآمد علی اصغر در رو باز کرد صدای یا الله پدر شوهرم اومد
بابام رفت تو حیاط بفرمایید خوش آمدید
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_356 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله علی اصغر به مامانم کمک کرد سفره شام رو پهن کرد
#پارت_357
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ازشیشه اتاق نگاه کردم ... همشون با هم اومدن ... وارد اتاق شدند سلام و احوال پرسی گرمی کردند ... نشستن
پدر شوهرم رو کرد به من
اون عزیزالله نوه خوشگلمو بده ببینمش
خوابه باباجون
ناصر از جاش بلند شد فوری عزیز رو پیچید لای پتو گذاشت روی پای باباش
تو دلم گفتم ... نگاه کن اصلا براش مهم نیست بچه خوابه ... بگو خوشت میاد خودت خوابی یکی بغلت کنه بدت به کسی
پدر شوهرم یه نگاه عمیق همراه با عشق پدر بزرگ و نوه بهش انداخت ... خنده پهنی زد ... رو کرد به عمه هاجر
ببین مو نمی زنه با ناصر ... شکل ، شکل خودشه
عمه از بغل پدر شوهرم گرفتش .
آره میبینی حاج نصرالله شکل بچم ناصره .
حاجی خوب ببینش بدش به نرگس ببره بزاره گهوارش ... اذیت میشه بچم
پدر شوهرم بچمو از عمه هاجر گرفت آروم بوسیدش ... گرفتش سمت من
بیا ببر بخوابونش ...
گرفتم بغلم ... نگاهش کردم ، اصلا انگار نه انگار که اینو از جاش بلند کردن ... خواب ، خوابه
خوابوندمش تو گهوارش ... برگشتم نشستم کنار ناصر
چشمم افتاد به نیلوفر که داشت خیره ، خیره نگاه میکرد به دیواری که ناصر اسم منو با گل نوشته بود ... نگاهشو داد سمت من .
طرح کی بوده ؟ چقدر قشنگه
بالخند و گوشه چشم ناصرو نشون دادم
ایشون همسرجان
اوهومی گفت و سرشو ریز تکون داد ... با ارنجش زد به محمد زیر لبی گفت یاد بگیر ... محمد برگشت نگاهش کرد
چیو یاد بگیرم
با اشاره چشمش دیوارو بهش نشون داد
اسم زنشو با گل نوشته روی دیوار
من کم برای تو ازاین کارا کردم
نیلوفر دلخورانه لب زد .
عه توهمم میزنی ... روشو از محمد برگردوند .
رو کرد به ناهید ... دیوارو دیدی ناصر چقدر قشنک با گل نرگس اسم زنشو نوشته ؟
ناهید نگاه بی تفاوتی انداخت و گفت ... چیه ورداشته گلهارو حروم کرده
خیلی داشت بهم خوش میگذشت و اصلانم حرفاشون برام مهم نبود
سفره شام رو جمع کردن ... ناصر رو کرد به علی اصغر پاشو بریم
سرچرخوندم سمت ناصر
کجا ؟؟
صبر کن الان میفهمی
از اتاق رفتن بیرون چند دقیقه بعد ناصر یه کیک تولد بزرگ ... علی اصغرم یه دستش ظبط صوت که داشت میخوند ... تولد ، تولد ، تولدت مبارک یه دستشم برف شادی بود وارد اتاق شدند
هاج واج مونده بودم ... عه مهمونی حموم زایمانه یا جشن تولد
علی اصغر برف شادی رو گرفت بالا رو به سقف اتاق می زد ... برفها معلق توی هوا فضای قشنگی رو ایجاد کرده بود
مامانم سریع چادر توخونه ایشو کشید روی گهواره عزیز ...
مامان چرا روشو کشیدی
اینا مواد شیمیایی میریزه روی عزیز ... براش خوب نیست
محسن بلند شد وسط اتاق شروع کرد به رقصیدن ... صدای کف زدن و خوندن ترانه ... تولد ، تولد، تولدت مبارک و خنده به رقص محسن همه فضای خونه رو پرکرد
منم به خیال اینکه این جشن تولد بچم هست ... دست میزدمو میخندیدم ...
ناصر رو کرد به جمع حالا موقع فوت کردن شمع
زدم زیر خنده رو کردم به ناصر ... عزیز باید شمع فوت کنه
نه مامان عزیز باید فوت کنه
با خودم گفتم چون من مامانشم باید شمع تولد بچمو فوت کنم سرمو گرفتم پایین لبامو جمع کردم ...شمع فوت کنم ... دیدم روی کیک نوشته
نرگس جان تولدت مبارک
فوتم نیومد ... یه شوق عجیبی تو دلم اومد سرمو گرفتم بالا لبخند پهنی زدم رو به ناصر با تعجب گفتم
تولد منه ؟؟؟
آره دیگه امروز شیشم بهمنه
آآآآآخ راست میگیا شیش بهمنه یادم رفته بود ... هواسم پرت شد که همه دارن منو نگاه میکنن ... دستمو گذاشتم روی قلبم بهش گفتم
دوست دارم
لپاش سرخ شدن زد زیر خنده
ناهید گفت ... یعنی عدد دوازده روی کیک رو ندیدی
با لبخند گفتم
نه دقت نکردم
ابرو هاشو داد بالا لبشم کشید پایین و گفت
وااااا
ناصر بی توجه به حرف ناهید با دستش اروم زد به بازوم
فوت کن نرگس جان
شمع دوزاده سالگیمو فوت کردم ...
صدای کف سوت و هوراااااا تو خونه پیچید .
دلم شور عزیز و زد بچم ازاین همه سرو صدا بیدار نشه
رفتم چادر مامانمو از روی گهوارش زدم کنار ... دیدم به قول مامانم ... داره هفت پادشاه و خواب میبینه ...
دلم شور افتاد وااااای چرا با این همه سرو صدا این خوابه تو دلم گفتم نکنه یه وقت م * ر* د* ه * ب* ا* ش * ه ... دستمو گرفتم جلوی بینیش ... دیدم نفس میکشه ... نفس عمیقی کشیدم و خدا رو شکر کردم که زنده است .
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_357 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ازشیشه اتاق نگاه کردم ... همشون با هم اومدن ...
#پارت_358
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ناصر رو به مامانم کرد
امانتی که پیشتون گذاشتم و بدید
مامانم رفت یه کارتن کادو شده آورد
ناصر یه لبخند دندان نمایی زد هدیه رو گرفت رو به من
تقدیم به همسر عزیزم که خیلی دوسش دارم
با اشاره سرو چشم وابرو گفتم چی توشه ؟
اگه گفتی؟
من اصلا طاقت نداشتم کادو ، رو نگه دارم مهمون ها برن باز کنم ، و اگر یک وقت مجبور به این کار می شدم واقعاً زجر می کشیدم که توش چیه ... تندی چسبهای کاغذ کادو رو کندم در کارتون رو باز کردم دیدم واااااااااای خدای مننننن دوربین فیلمبرداری ناخدا گاه بلند شدم پریدم بالا
یو هووووووو خدای من شکرت ... رفتم سمت ناصر که بپرم بغلش سفت فشارش بدم ... ازش تشکر کنم .
ناصر زد زیر خنده خودشو کشید کنار دستش رو به حالت استپ گرفت جلوی من ... خودتو کنترل کن
همه زدن زیر خنده
ناهید گفت واااا چه ندید بدید
تو دلم گفتم ای بدبخت تو هم بخند شادی کن غمباد میگیریا
چشمم افتاد به نیلوفر که داشت با حسرت نگاه میکرد با ارنجش زد به محمد زیر لبی گفت یاد بگیر
محمد چشم غره ای بهش رفت و آروم گفت
بس می کنی یا نه
همه هدیه هاشون رو دادن
من انقدر محور در دوربین فیلمبرداری شده بودم که دیگه علاقهای به باز کردن هدیه های بقیه نداشتم ... ناصر دوربین رو داد به محسن بیا فیلم بگیر چاقو رو گذاشتم روی کیک یه برش زدم ناصر کیک رو برد توی آشپزخونه رفتم کمک کنم ... مامانم به تعداد مهمانها کیک برید ... دوتا برش بزرگ هم زد رو به علی اصغر گفت
اینارو بده به دوتا از همسایه هامون
رو کردم به علی اصغر یکی شو بده به همسایه جدیدمون خدیجه خانوم
ناصر گفت خدیجه خانم کیه
همسایه جدیدمونند افغانستانید
مامانم گفت خیلی هم مومنن من که میرم مسجد میبینم جلوتر از من تو صف نماز جماعته
مهمونی تموم شد همه خداحافظی کردن رفتن .
مامانم همه هدیه هارو گذاشت توی یک مشما رو کرد به منو ناصر رفتید هدیه هاتونوهم ببرید
ناصر رو کرد به من بیا بریم نرگس
دلم پیش بچم بود دوست داشتم عزیز رو هم ببریم پیش خودمون چشمامو ریز کردم ملتمسانه به ناصر گفتم عزیزم ببریم
دست منو گرفت کشید بیا بریم صبح بیا ببینش بابام به شوخی گفت
شما هم بخواهید ببریدش من نمیزارم عزیز دیگه پسر ما شده
ناصر جلو رفت در خونه رو باز کرد ... رفتیم تو من رفتم سراغ دوربین فیلمبرداری یه خورده زیر روش کردم
ناصر گفت چیکار می کنی میخوای یاد بگیری ؟
آره می خوام تمرین کنم یاد بگیرم
بیا یادت بدم با این دکمه روشن خاموش میشه ... اینو بزنی فیلم میگیره توضیحاتش رو بهم داد
یاد گرفتی ؟
سرمو تکون دادم
اره
دستشو گرفتم بوسیدم نگاه تشکرآمیز ای بهش کردم ممنون امشب خیلی خوشحالم کردی دلیل پچ چتونم با مامانم جشن امروز بود
سرشو تکون داد
آره ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_358 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناصر رو به مامانم کرد امانتی که پیشتون گذاشتم
#پارت_359
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
امشب خیلی بهم خوش گذشت ... غافلگیر شدم
یه فیگور زور خونه ای به خودش گرفت
ما اینم دیگه عشقمونو سورپرایز میکنیم .
خنده پهنی کردم ... متشکرم قبله عالم
یه سورپرایزم فردا برات دارم
ابروهامو دادم بالا سرموتکون دادم
چی هست ؟
نه دیگه مزه اش به اینه که ندونی
اگر میخواستی نگی باید از اول هیچی نمیگفتی ... حالا که گفتی باید بگی چی هست
ابرو بالا انداخت
نچ نمیگم
اگر نگی نمی زارم بخوابی ... بگو
خنده صدا داری کرد
باید صبر کنی تا فردا
دستمو بردم زیر بغلش شروع کردم به قلقلکش دادن .... زود باش بگو ... یالله بگو
صدای قاه قاه خندش خونه رو برداشت
باشه میگم ... باشه میگم ... دستتو بردار
دستمو برداشتم ... زود باش بگو
بابام گفت بیا جهاز زنتو ببر
دستمو مشت کردم پرت کردم هوا یوهووووووووو عالی میشه ... دلم برای وسایلهام یه زره شده
مامان واکسن نوزاد رو از چند وقتگیش میزنن الان عزیز یک ماهشه دیر نشه ؟
نه نگران نباش من حواسم هست از دوماهگی میزنن
با خودم گفتم بزار بگم خودمون یواشکی ببریم ختنش کنیم ببینم چی میگه
آروم و خواهشنا گفتم
مامان میای خودمون بریم عزیز و ختنه کنیم بزرگ بشه بچم خیلی دردش میاد میترسه
والا منم گفتم دو ماهگی پدر شوهرت میگه دو سالگی ختنش کنیم میخوام براش جشن بگیرم
ولش کن اونو ... بیا خودمون بریم
وااای نه مامان جون برامون شر میشه
دیدم قبول نمیکنه بیخیالش شدم
رفتم سراغ بچم شروع کردم باهاش حرف زدن ای جوووون تو خندیدی
جیغ کشیدم مامااااان بدو
چی شده نرگس جان ؟؟
سرمو گرفتم بالا
داشتم باهاش حرف میزدم خندید
عه نرگس ... ترسیدم ... دستشو گذاشت تو سینش ... قلبم اومد تو دهنم ... گفتم چی شده ؟
بچست دیگه میخنده آغون واغون میکنه
مامان قشگ خندید خودم دیدم
سرشو تکون داد
هرچی بیشتر با بچه سرو کله بزنی هوشش زیاد میشه ... بشین باهاش حرف بزن ...
چشمم به ساعت بود کی شیش میشه ناصر بیاد بهش بگم
تا صدای کلیدی که داشت در خونه رو باز میکرد به گوشم خورد پریدم تو درگاه در
ناصر عزیز خندید
راست میگی ؟
آره بخدا خودم دیدم
ناصر اومد لباس عوض نکرده رفت سراغ عزیز
الان که خوابه
آره صبح باهاش حرف زدم خندید
با لحن مهربون ولی جدی رو به ناصر گفتم
دیگه نمی زارم شبها مامان عزیز رو ببره میخوام پیش خودم باشه
ببین نرگس جان منم دوست دارم بچم پیش خودمون باشه ولی میترسم نتونی ازش مراقبت کنی یه وقت بلایی سرش بیاد ... به خاطر همین میگم تا یه مدتی شبها پیش مانانت باشه
نه هیچیش نمیشه خودم مواظبشم ... دیگه نمی زارم شبها ببرش ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ