#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_306 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله چشمهام خود به خود بسته شد ... ولی صداهارو میشن
#پارت_306
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
دستمو گذاشتم روی شکمم ... بی رمق بودم ولی خیلی جدی گفتم
بچه خودمه نه میزارم بکشیش نه میزارم بدیش به ناهید ... بچه منه ... بچه خودمه ... هیچکسی هم نمی تونه ازم بگیرش ... فهمیدی ؟؟؟
سرشو تکون داد ... چی داری میگی نرگس ... دستشو گذاشت روی شکمم ... این بچه منم هست ... دخترمه دوسش دارم ... من هر دوتا تونو دوست دارم
برو دروغگو
عه ... این چه طرز حرف زدنه ؟ من کی به تو دروغ گفتم ؟؟ چی گفتمو خلافش عمل کردم ؟؟؟
رومو ازش برگردوندم چشم هامم بستم
صدای گرپ ، گرپ پا اومد و حس کردم چند نفر اومدن تو اتاق ... چشمهامو باز کردم ... مامانم و بابام اومدن
مامان پا تند کرد اومد کنار تختم دستمو گرفت ... نتونست جلوی گریه اشو بگیره ... همینطوری که اشگ میریخت گفت .
الهی قربونت برم عزیزم دردت بخوره به جونم ... چی شده نفسم ؟
با بغض گفتم من دیگه ناصر و نمیخوام دیگه نمی رم خونش ... بهش بگو از اینجا بره
با تعجب نگاهم کرد لبشو گاز گرفت ... با اشاره چشماش گفت نگو
بابام اومد جلو ... با چشمهای اشگ آلود گفت .
چی شده بابا ؟
خیلی از دست بابام دلخور بودم چون همه این بلاها که سر من اومده بود تقصیر بابام بود ... خیلی حرف داشتم که بهش بگم ... ولی یه حسی درونم میگفت ... باهاش بد حرف نزن ... بهش بی احترامی نکن ... فقط نگاهش کردم
قهری با من بابا ؟؟
بغضم مثل انار ترکید با صدای بلند شروع کردم گریه کردن ...
عه بابا حرف بزن چرا اینطوری میکنی ؟
تو دلم گفتم ... شما میزاری که حرف بزنم ؟ اصلا گوش میدی ؟
پرستار وارد اتاق شد
ای وای چیکار میکنید ؟؟ خواهش میکنم برید بیرون ... مریضتون حال روحیش خوب نیست ... خواهش میکنم بفرمایید ... بفرمایید بیرون
از اتاق بیرونشون کرد ... دوست داشتم مامانم پیشم بمونه
پرستار اومد کنارم نشست اروم باش مامان کوچولو قشنگ خم شد پیشونیمو بوسید ... با دستش اشهای منو از صورتم پاک کرد
چقدر تو زیبایی مثل فرشته ها میمونی
یه چی بهت بگم ؟
سرمو به تایید تکون دادم
من اینجا بیماران زیادی دیدم ولی هیچ کدومشون به اندازه تو برام دوست داشتنی نبودن ... حس میکنم تو خواهر کوچولوی منی که یه نی نی خوشگلم داره
حرفاش ارومم کرد دستشو گرفتم
میشه بگی مامانم بیاد
اروم لپمو کشید بله خواهر کوچولوم شما امر بفرما
رفت دم در اتاق به مامانم گفت ... برید پیش دخترتون ... رو به ناصر و بابامم گفت ... شما همین جا بمونید ... شرایط فعلی این دختر رو درک کنید .
مامانم اومد پیشم دستمو دراز کردم ... هر دو همدیگه رو بغل کردیم ... وااای که هیچ آغوشی ... آغوش مامان نمیشه ... مامانا بوی بهشت میدن
بعد از چند لحظه از هم جدا شدیم
چی شده نرگس جان میشه به من بگی
هرچی نیلوفر گفته بودو بهش گفتم
مامان نیلو فر ازم قول گرفته که نگم اون این حرفهارو بهم گفته
رنگ از روی مامانم پرید .
مادر جونت راست میگفت که اینا قوم یاجوج ماجوجن ... چه حرفهایی آدم میشنوه ... اینا دیگه کی هستن ...
#کپیحرام⛔️
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_306 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله دستمو گذاشتم روی شکمم ... بی رمق بودم ولی خیلی
#پارت_307
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
یه دقیقه صبر کن من برم با ناصر صحبت کنم ببینم این حرف درسته ؟
مامان بیارش جلوی در اتاق من بشنوم ناصر چی میگه .
باسرش تایید کرد ... رفت دم در اتاق صدا زد .
آقا ناصر یه دقیقه تشریف بیارید
بله بفرمایید
نرگس میگه شما میخواستید ، بچه که اومد دنیا بدید به خواهرتون ؟
نه والا ...برای چی من بچمو بدم به خواهرم ... بابام گفت ولی من این کارو نمیکنم .
مامانم بر گشت پیش من .
نرگس جان پدر شوهرت یه چیزی گفته ... اصل کار شوهرته که قبول نکرده
دروغ میگه اون خیلی به حرف باباش گوش میکنه .
ساعت ملاقات تموم شد ... پرستار گفت یه نفر به عنوان همراه باید پیشش بمونه ... مامانم موند ... بابامو ناصرم رفتن .
یک روز کنار مامان بودن به ادم حس و حال خوبی میده حتی اگر تو بیمارستان باشه .
ازخواب بیدار شدم ساعت و نگاه کردم هشت صبح بود
سلام مامان
سلام نرگس خوبی
آره مامان خوبم من کی مرخص میشم ؟
دکتر بیاد ببینت ... ببینیم چی میگه
کی میاد؟ تا مامانم اومد جواب بده ... دوتا خانوم که یکیشون همه لباسش سفید بود ویکی دیگشون مانتوش سرمه ای بود ولی بقیه لباسهاش سفید اومدن تو اتاق
به به مامان کوچولوی بخش ما ... حالت خوبه دخترم
بله خوبم
دیشبو راحت خوابیدی
بله
دوست داری یه شب دیگه ام پیش ما باشی ؟
نه میخوام برم خونمون
عه گفتی که خوب خوابیدی پس چرا میخوای بری ... یه شب دیگه ام پیش ما بمون ... ان شاالله فردا میری ... لبخند ملیحی زد ... باشه
از طرز گفتنش فهمیدم چه بخوام و چه نخوام مرخصم نمی کنه تسلیم وار گفتم
باشه
آفرین دختر خوب ... ساعت ده صبح آماده باش که من میام اینجا یه گپ کوچولو با هم بزنیم ... باشه
سرمو به تایید تکون دادم ... باشه
خانوم دکتر رفت ... گوشی مامانم زنگ خورد .
سلام صبح شما هم بخیر ... باشه الان میام ... تماس و قطع کرد .
کی بود مامان ؟
ناصر ... میگه شما بیاید پایین من بیام پیش نرگس .
تندی چنگ زدم مانتوشو گرفتم ... _ نریا مامان
چرا نرگس جان شوهرته میخواد بیاد ببینتت .
نمی خوام بیاد ازش بدم میاد
عه نرگس جان این چه حرفیه میزنی ؟ بیچاره از ساعتی که تورو اوردن بیمارستان تا دیروز این اینجا بود ... دو شبی که تو تحت مراقبت ویژه بودی اونم پشت در اتاق بود ... بزار بیاد ببینت
اول خواستم دادو بیداد کنم که نیاد ... ولی بعدش گفتم بزار بیاد ... تو روی خودش داد و بیداد کنم که بره گم شه من ازش بدم میاد ... مانتو مامانمو ول کردم ... باشه بگو بیاد
مامانم رفت یه ده دقیقه بعدش ناصر با یه دسته گل بزرگ و چند کیسه میوه اومد تو اتاق ... با چهره باز و لب خندون رو به من گفت
سلام خوبی
جوابشو ندادم ... خم شد صورتمو ببوسه رومو ازش برگردوندم ... یه صندلی گذاشت کنار من .
با محبت صدام کرد .
نرگس جان روتو بکن به من میخوام باهات حرف بزنم ... کلا به پهلو شدم و پشتمو کردم بهش
باشه پشت بکن به من ولی گوشهات که میشنوه .. من ...
نزاشتم حرفش تموم شه برگشتم به سمتش ... عصبی و با صدای بلند گفتم
نمی خوام حرف بزنی ... منم گوش نمی کنم ... پاشو برو ... برای چی اومدی ؟ منو بکشنمم دیگه با تو زندگی نمی کنم ... دیگه به حرف بابامم گوش نمیکنم ... اگه بگه باید بری خونه ناصر ... فرار میکنم ... میرم خونه مادر جونم ... میرم خونه عموم ... ولی پیش تو نمیام
میزاری حرف بزنم
نه نمیزارم .
پاشو برو ... پرستار اومد تو اتاق ... چی شده چرا سرو صدا میکنی ... اینجا بیمارستانه مریض ها میخوان استراحت کنن .
روبه ناصر کرد ... ببخشید بفرمایید بیرون
برگشت ناراحت یه نگاهی بهم انداخت و گفت .
تو الان عصبی هستی یه کم حالت جا بیاد ... بهتر بشی ... برات میگم چی شده ... خودت متوجه میشی که داری اشتباه میکنی اون طوری که نیلوفر بهت گفته نبوده ...
خوابیدم چشمامو دوختم به سقف اتاق رفتم تو فکر ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_307 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله یه دقیقه صبر کن من برم با ناصر صحبت کنم ببینم
#پارت_308
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ناصر رفت ... پرستار برگشت .. رو کرد به من .. چقدر با شوهرت بد حرف زدی .
چون دیگه دوسش ندارم .. ازش طلاق میگیرم ...
دختر گلم تو که اینقدر این بچتو دوست داری می دونی بعد از طلاق بچت باید چه سختی هایی بکشه ؟
بچه ها ... هم ... پدرشونو دوست دارن هم مادرشونو ...طلاق بگیری تا هفت سال قانون بچه رو میده به شما ... بعد هفت سال بچه رو میدن به پدرش .
چرا ؟؟ این بچه برای منه . همیشه هم پیش خودم میمونه
میگی چرا ؟ چون اگر تو مادری اونم پدره ... بچه برای یک نفر نیست برای پدر و مادره
چشممام گرد شد .. ملافه رو از روی خودم زدم کنار .. نشستم .. یعنی چی ؟؟؟
.. نگاه ترحم آمیزی بهم انداخت و سرشو تکون داد .
یه مطلب دیگه هم بهت بگم .. تلاش کن خودتو از این حالت بیرون بیاری ... داری افسرده میشی بعد هروز باید دیدار مشاوره داشته باشی ... اگر کارت به دارو در مانی بکشه .. اونوقت یه پرونده قطور برات درست میشه ..که تو مشگل روانی داری ... که دیگه هیچ جوره بچه بهت نمی دن کمی منطقی باش
قلبم شروع کرد به کوبش ... واااای خدای من ... بچمو ازم میگیرن میدن به ناهید ...
اومد نزدیکم دستمو گرفت اروم باش ... استراحت کن ... ساعت ده صبح مشاوره داری .
مامانم برگشت اتاقم ... با چهره دلخور نگاهم کرد ... این چه رفتاریه که تو با شوهرت داشتی
با تندی جواب دادم
خوبش کردم حقش بود .
نرگس حقه چیش ...
نزاشتم مامانم ادامه بده ... ملتمسانه گفتم
تو رو خدا ما مان نصیحت نکن ... من دیگه ناصرو نمیخوام ... یه دفعه صدای پرستار تو سرم اکو شد .
بچه هفت سال پیش توهست بعدش میدن به پدرش ... سر دو راهی مونده بودم ... سرم داشت منفجر میشد ... با صدای بلند داد زدم
وااااای خدااااا به دادم برس
مامانم دست پاچه اومد نزدیکم ... خیلی خب مامان جون آروم باش ... آروم باش هر کاری دلت خواست بکن ... فقط اروم باش .
من نمی روم خونه ناصر ... اونجا جهنمه ... ناهید همش به ما میگه گدا به من میگه پا پتی ... همین ناصر که تو طرفدارشی به من تهمت زد ... همچین فکمو فشار داد که تا دو روز نمی تونستم غذا بخورم ... از همشون بدم میاد ... همشون برن به جهنم
مامانم نگاهم میکرد و با سرش تاییدم میکرد ... اره عزیزم ... اره برن به جهنم تو اروم باش .
الکی میگی که منو ساکت کنی تو طرفدار ناصری
نه قربونت برم تو دخترمی ... تو عزیزمی من به ناصر چیکار دارم
حرفشو باور نکردم ولی از اینکه حرفامو زده بودم اروم شدم .
مامانم یه آب قند بهم داد اینو بخور بهتر میشی
خوردم و روی تخت دراز کشیدم
ساعت ده صبح همون خانم دکتری که صبح اومد پیشم دوباره اومد ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
⭕️دوره ماساژ تخصصی
✅6 روزه باحضور 4 استاد ماساژ
✳️باامکان گواهی دانشگاهی وفنی حرفه
✅اولویت باافرادی هست که اطلاعات مقدماتی راداشته باشند.
✅اسکان ✅تغذیه ✅مهد کودک
⭕️ لینک مستقیم ثبت نام
https://idpay.ir/masazh1/9800000
⭕️ادمین پاسخگویی:
@Rayeheye313
اطلاعات بیشتر🍎✳️آموزش برتر👇
https://eitaa.com/joinchat/1991180305C4be5f92194
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_308 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناصر رفت ... پرستار برگشت .. رو کرد به من .. چ
#پارت_309
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
سلام خانوم کوچولوی ما خوبی ؟
ممنون
صدات می اومد داشتی گرد خاک می کردی چی شده ؟
هیچی
خب دختر خوبم من فاطمه صالحی متخصص روانپزشک هستم ... اومدم یکم با هم حرف بزنیم ... ببینیم مشگلت چیه ؟
مامانم رو کرد به خانوم دکتر
ببخشید چرا دختر من رفته بود کما ؟
استرس زیاد باعث افت فشار میشه و وقتی فشار بیش از حد بیفته مریض میره تو کما ... دخترتونو وقتی اوردین بیمارستان اصلا حالش خوب نبود ... اگر چند دقیقه دیرتر اورده بودید دیگه نمی شد براش کاری کرد ...
رنگ از روی مامانم پرید
روبه دکتر گفتم
خواهر شوهرم بچه دار نمیشه پدر شوهرم از دختر بدش میاد چون بچه منم دختره می خواد بده به خواهر شوهرم ... میگه بچه بعدی ان شاالله پسره ... من دیگه اصلا نفهمیدم چی شد ... خونه دور سرم چرخید و افتادم
کی به شما این مطلب رو گفت
جاریم
شوهرت چی میگه ؟
نگاهی به دکتر انداختم ... _ میگه حرف بابامو قبول ندارم ... بچمم به کسی نمی دم
بسیار خوب گفته ...پس دیگه مشگل شما چیه ؟
دروغ میگه ... بچه مو میده
تا به حال بهت دروغ گفته ؟
یه فکری کردم ... _نه نگفته ... ولی می دونم خیلی به حرف باباشه ... اگر یه وقت بده چی ؟؟؟
پس تو داری قصاص قبل از جنایت میکنی ؟ آره ؟؟؟
حرفی نداشتم بگم ... سکوت کردم
دخترم به همسرتم زنگ میزنم امروز ساعت پنج بعد از ظهر بیاین درمانگاه ...پیش همکار روانشناسم حرفاتونو بزنید ببینیم مشگل از کجاست
من با اون نمیام
اون کیه ؟
شوهرم
چرا اتفاقا باید با شوهرت بیاید
ساعت چهارو نیم ناصر با یه شاخه گل اومد تو اتاق ... سلام کرد گل رو گرفتم سمت من
جواب سلامشو ندادم
جواب سلاممو نمیگیری گل رو بگیر
بده به مامانم
برای مامانت نگرفتم برای تو گرفتم
گل و گرفتم گذاشتم روی تخت
آماده ای بریم ؟
از تخت اومدم پایین ... بریم
دوتایی اومدیم درمانگاه ... از فلش های راهنما اتاق مشاوره رو پیدا کردیم ... وارد شدیم ... منشی گفت بفرمایید منتظرتون هستن .
ناصر در اتاق و باز کرد رفتیم تو ... بعد ازسلام و احوالپرسی خانوم مشاوره شروع کرد به سوال پرسیدن .
اسمتون چیه ... چند سالتونه ... طریقه آشنایی ازدواجتون چطوری بوده ... تحصیلاتتون چیه و ...
بعضی هاشو من جواب دادم بعضی هاشو ناصر .
مشاور رو به ناصر کرد ببخشید یه ده دقیقه بیرون باشید من با خانومتون صحبت کنم بعد شمارو صدا میکنم
خیلی مودبانه پاشد ایستاد
بله چشم ... از اتاق رفت بیرون
مشاور رو کرد به من ... از اول خواستگاریت و تا الان برای من بگو
سرمو به تایید تکون دادم ... ازبهمن ماه سال گذشته تا آبان ماه امسال رو براش گفتم .
تمام حرفهای منو با دقت گوش میکرد ... وسط حرفهای من با کلمات صحیح ... آفرین ... خب تایید میکرد .
توجهش به من موقع حرف زدن خیلی بهم آرامش داد و انگار بیشتر نگرانی های من خوب شد ... حرفهام که تموم شد رو کرد به من .
بین همه حرفهایی که زدی من صداقتتو تحسین میکنم آفرین عزیزم .
رفت یه کشتی اسباب بازی آورد ... یه پارچه بزرگ آبی رو چروک کرد پهن کرد روی میزش کشتی رو گذاشت وسط پارچه .
بیا باهم یه دریای طوفانی و یه کشتی رو مجسم کنیم ، که این کشتی توی این دریا گیر افتاده ... الان کی میتونه این کشتی رو وسط این دریای خروشان نجات بده .
فکر کردم که چی بگم ... خانوم مشاور گفت ... راحت باش خوب فکر کن ببین کی میتونه نجاتش بده ... بعدم تکیه داد به صندلی چرخ دارش منو نگاه کرد
یه دفعه به ذهنم رسید بلند گفتم ... ناخدا
خودشو صاف کرد ... آآآ فرین ... ناخدا
الان ناخدا باید چیکار کنه کشتی رو رها کنه خودشو نجات بده و بزاره ادامای توش غرق بشن یا نه باید فکرشو به کار بندازه کشتی رو با ادماش به ساحل برسونه ؟
کشتی رو نجات بده با ادما ش به ساحل برسونه ؟
دریا خیلی طوفانیه به نظرت میتونه ؟
باید همه تلاششو بکنه توکل بر خدا کنه نجاتشون بده
آفرین ... دقیقا همینطوره که گفتی
نرگس جان الان نا خدای زندگیت تویی فکر نجاتش باش ... بچه تو و شوهرت افرادی هستن که توی کشتین نجاتشون بده ... منم میشم دستیارت کمکت میکنم ... اوهوم .
رفتم تو فکر و سکوت کردم .
قبوله ؟
یعنی برم خونه پدر شوهرم ... بازم ناهید بهم بگه گدا ... بازم ...
نه نه نه اصلا ... قراره کشتی رو نجاتش بدیم نه اینکه بفرستیمش ته دریا
یعنی چیکار کنیم ؟
دستهای منو گرفت تو دستش به چشمهام خیره شد لب زد .
من دستیارت هستم بهم اعتماد کن .
یه ارامش خواصی بهم دست داده بود و تو چشماش ذل زده بودم
باشه ... اعتماد کن
لبخند به لبم اومد و گفتم باشه
خوبه ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_309 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله سلام خانوم کوچولوی ما خوبی ؟ ممنون صدات می
#پارت_310
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
دستمو ول کرد ... شما برو بشین ... به همسرت بگو بیاد داخل .
نمیشه منم باشم با اون حرف میزنید من گوش کنم
خندید نه عزیزم نمیشه دیدی داشتم با شما صحبت می کردم ایشون از اتاق رفت بیرون ... شما هم باید برید بیرون
بلند شدم دستگیره در رو کشیدم برگشتم رو به خانوم مشاور گفتم ببخشید خانم مشاور من هیچ جوره خونه مادر شوهرم نمیرم دیگه اونجا زندگی نمیکنم
خندید گفت اسمم سحر ... سحر قریشی ... قرار نیست شما بری اونجا قراره که با هم دیگه کشتی رو نجات بدیم
سرمو تکون دادم بله
به من اعتماد کن
با لبخند از در اتاق اومدم بیرون چشمم به ناصر افتاد خندم رفت گفتم میگه تو بیای تو باهات حرف بزنه
بلند شد رفت توی اتاق نگاه کردم دیدم منشی نیست چون ما آخرین نفر بودیم کسی هم اونجا نبود منم پشت در وایسادم ببینم خانومه قریشی چی میگه به ناصر ... طرز حرف زدنش با ناصر با من خیلی فرق داشت
نمی خوایم برگردیم به عقب بگیم این کار شما درست بوده یا غلط که دختر بچه ای رو به همسری قبول کردی ... هر چه بوده گذشته ... الان میخواهیم ببینیم باید چه کار کنیم که این زندگی حفظ بشه ... فقط یک هشدار جدی به شما بدم و اون اینکه خانم شما رو ، وقتی اوردن بیمارستان با مرگ فاصله ای نداشته فقط اگر دو الی سه دقیقه دیگه دیرتر به دادش میرسیدند ...الان اینجا نبود ... کاور پیچیده در سردخانه بیمارستان بود
این همه استرسی که به این خانم وارد میشه میدونی چه اتفاق هایی برای بچه تون میوفته امکان نارسایی قلبی گریه های شدید بعد از تولد ... پس باید با هم جدی حرف بزنیم
ان شالله از حرف های من ناراحت نشید
تونستم حس کنم الان ناصر چه احساسی داره اینقدر از دستش عصبانی بودم که دوست داشتم خیلی ناراحت شه و خیلی غصه بخوره دوست داشتم اونجا بودم میدیدم چهره شو ولی از پشت در هم می تونستم احساس کنم
آقای محترم شما با یک دختر بچه پر انرژی و فوق العاده باهوش ازدواج کردیم بعد از ازدواج براش چه کار کردید ؟؟
همه علایق و دوست داشته هاشو ازش گرفتید ... و به جاش یه اسب بهش دادید ... تو حرفهای خانم شما من جز یک اسب چیز دیگه ای نشنیدم
مدرسه رو ازش گرفتی ... فعالیتهای بسیج شو گرفتی ... دوستان شو گرفتی حتی پدر مادر شو ازش گرفتی
خانوم مرتب میبرمش خونه مامانش
نه ، نه شما از صبح تا شب این دختر و توی خونه با مادرت و خواهر تنها میگذاری مادرت که هم صحبت خانومت نیست ... خواهرتونم به شدت آزارش میده و شما همش بهش میگی صبر کن ... غیر از این چیز دیگه ای هست ؟ بگید
حالا میخواید یه زندگی اروم با یه فرزند سالم داشته باشی ؟؟
بله
باید یه مدتی رو از هم جدا زندگی کنید ... بزارید به خودش بیاد تو تنهایی به محبت هایی که بهش کردی فکر کنه که البته محبت های شما جز یه اسب همش در حد حرف بوده که دوست دارم و ....
یکی از ویژگی های خوب همسرتون اینه که مثبت اندیشه ... این زمان رو بهش بده که تنها باشه به حرفهای شما فکر کنه و به همون یک اسبی که بهش دادی فکر کنه تا محبت شما مجدد به دلش برگرده
یه صدایی شنیدم ... داری چیکار می کنی ؟
برگشتم دیدم منشی خانم مشاوره
اینجا وایساده بودیم
برای چی ؟
صاف شدم گفتم می خواستم ببینم خانم سحر قریشی چی به شوهرم میگه
بهش میگن فال گوشی درسته ؟
بله
میدونی این کار بدیه ؟
نگاهش کردم
برو بشین روی صندلی ... تا صحبتهای خانم مشاور با همسرت تموم شه
شونه انداختم بالا ... نمی خوام میخوام گوش کنم ... کار بدیه شما نکن
لبشو گاز گرفت و اخم کرد ... دست منو گرفت که ببره سمت صندلی ... دستمو ازش کشیدم
ولم کن چیکار من داری ... میخوام ببینم چی دارن میگن
در باز شد خانوم مشاور اومد بیرون ... یه لبخند یه وری زد ... خم شد سمت من سرشو اورد نزدیک گوشم گفت
نا خدا نرگس برو بشین دارم کشتی رو هدایت میکنم ... سرشو از در گوشم برداشت تو صورتم نگاه کرد ... با لبخند گفت ... برو بشین
سرمو تکون دادم گفتم
چشم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_310 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله دستمو ول کرد ... شما برو بشین ... به همسرت بگو
#پارت_311
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
از اینکه منشی نگذاشت من پشت در وایسم خیلی ناراحت شدم یه ور نشستم که نبینمش ...
در باز شد خانوم قریشی به من اشاره کرد بیاتو
بشین دخترم
باهمسرتون هم صحبت کردم ... یه مدتی رو فعلا شما خونه پدرتون باشید یه استراحتی کنید
یه مدتی نه همیشه ... من دیگه به خونه پدر شوهرم بر نمی گردم .
رو کرد به ناصر فعلا برید از منشی وقت بگیرید هفته آینده باهم تشریف بیارید .
هردو بلند شدیم خدا حافظی کردیم
تو راه ناصر ازم پرسید
مشاوره چی بهت گفت ؟
به خودت چی گفت ؟
برای منو که خودت گوش دادی
یه نگاهی بهش انداختم ... همشو گوش ندادم .
اومدیم بخش تو اتاق ... مامانم نگران منتظر ما بود ...
چقدر دیر کردید ؟
ببخشید صحبتهامون با خانوم مشاوره طول کشید ...
چادرمو در اوردم نشستم روی تخت ... ناصر اومد جلو کاری نداری من میخوام برم .
نه کاری ندارم ... دستشو دراز کرد که دست بده ... یه خورده نگاهش کردم دستمو دراز کردم ، شُلکی باهاش دست دادم ... ولی اون دست منو کمی فشار داد ... آروم لب زد .
دوست دارم ... مامانم از اتاق رفت بیرون
نشست پایین تخت ... دست منو گرفت ... چشماش حلقه اشگ انداخت ... ببخشید خیلی اذیت شدی ... بیا بریم خونه سر زندگیمون قول شرف میدم نزارم دیگه اذیت بشی
مگه مشاوره نگفت یه مدت جدا از هم زندگی کنید
اگه تو بخوای میتونیم از همین فردا که مرخص بشی بریم سر زندگیمون
شونه انداختم بالا ... نمی خوام
چند ثانیه ای تو صورتم نگاه کرد ... سرشو تکون داد
باشه ... مواظب خودت باش ... خدا حافظی کردو رفت
ساعت هشت صبح دکتر اومد معاینم کرد ... رو به مامانم گفت ایشون مرخص هستند ... ناصر امد رفت حسابداری ...
در خونه بابام که نگه داشت ... روشو کرد سمت من ... چشمهاشو ریز کرد ملتمسانه لب زد
بریم خونه خودمون
سرمو انداختم بالا نمیام ... در ماشین رو باز کردم اومدم پایین ... با مامانم رفتیم تو خونه
ساعت نه شب صدای زنگ حیاط اومد ... علی اصغر رفت در حیاط رو باز کرد ... از تو اتاق نگاه کردم ... دیدم ناصر با ، بابا و مامانشن
بعد از سلام و احوالپرسی نشستن ... پدر شوهرم خیلی دلخور و طلبکارانه رو کرد به من ... چرا نیومدی خونت ؟
خیلی جواب داشتم که بگم ولی نمی دونم چرا زبونم قفل شد ... فقط نگاش کردم
رو کرد به بابام ... تا الان هر اتفاقی افتاد سرمو کج کردم جلوت کوچیکت شدم و عذر خواستم ... ولی اینار ازت انتظار دارم دست دخترتو بگیری برش داری بیاری سر خونه زندگیش .
بابام رو به پدر شوهرم گفت
دختر شوهر ندادم که برش گردونم ... ولی حسابی هم که من روی شما و پسرت باز کردم غلط در اومد
چه خبطی کردیم ما که غلط در اومد ... چیکار باید برای دخترت میکردیم که نکردیم ؟
حاجی دخترم داشت می مرد ... دیگه چیکار میخواستید بکنید .
توی اون خونه چند تا آدم دارن سرمُرو گنده با هم زندگی میکنن از بس ناصر لی لی به لالای دخترت گذاشته اینم هی نازش داره میره بالا
اینکه میگید بچه شو ازش میگیرید ... لی لی به لالا گذاشتنه
حالا کی گرفت ... من یه کلمه گفتم نرگس خودش بچست ... بدش ناهید بزرگش کنه هروقتم خواست بچه توی همون خونه است دیگه ، بچشو ببینه ... دخترت ابروی مارو برد ...
تو سرم هیاهوی شد چشمام داشت سیاهی میرفت ... ناصر اومد جلو ... چی شد نرگس خوبی ... رو به مامانم گفت ... یه آب قند غلیظ براش درست کن ... آب قند رو خوردم .
منو ببر تو اتاق خودم ... کمکم کرد بلند شدم رفتم توی اتاقم روی تختم دراز کشیدم
نشست دست منو گرفت تو دستش با لحن مهربانانه ولی جدی گفت
نرگس به این حرفا گوش نکن ... اصل کار منم که هم خودتو هم اون بچه رو اندازه جون خودم دوست دارم ... دستشو گذاشت روی شکمم ... این بچه منو توست فقط ، فقط پیش خودمون می مونه ... تو رو خدا قوی باش ... اهمیت به حرفهای اطرافیا نده ...
حرفهاش آرومم کرد .
صدای بگو و مگو شون بالا گرفت ...
نگاهم به پنجره اتاقم بود ... دیدم پدر شوهرم و عمه از اتاق اومدن بیرون ... پدر شوهرم با صدای بلند داد زد ... نااااصر بیا بریم ...
ناصر رو به من گفت ... تو استراحت کن ... بابام فشار خون داره برم یه وقت بلایی سرش میاد ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_311 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله از اینکه منشی نگذاشت من پشت در وایسم خیلی نارا
#پارت_312
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ناصر رفت ... علی اصغر رو صدا کردم ...
جانم نرگس
میای بازی کنیم
چه بازی ؟
دلم لک زده برای قایم موشک ولی این روزها تند هم نمی تونم راه برم چه برسه به اینکه بدوم
باشه چی بازی کنیم
منچو بیار منچ بازی ... سه دست بازی کردیم ... علی اصغر گفت
نرگس ساعت ده و نیمه من فردا مدرسه دارم اگر اجازه بدی برم بخوابم
باشه برو
مامانم اومد اتاقم ... نرگس بلند شو بریم اتاق ما بخواب
نه مامان نمیام اینجا راحتم
دلم شور اون پسره بی شعور رامین و میزنه میترسم یه وقت بیاد اینجا
نه نمیاد بابا خُرخُر میکنه من خوابم نمی بره
ساعت ده صبح عمه هاجر اومد خونه ما کلی با مامانم دردودل کرد
معصومه خانوم میدونم که دهنت خیلی سفته چند ساله که داری زندگی میکنی نزاشتی کسی سر از زندگیت در بیاره دیگه منم پیشت سر درد دلم باز شد
نرگس جان حرفای رو که اینجا زدم همین جا توی این خونه بمونه
باشه عمه به هیچ کس نمیگم
رو کرد به مامانم .
تو مو میبینیو من پیچش مو ... تو ابرو من اشارتهای ابرو ...نصرالله خیلی جنسش خرابه اگر کاری رو بخواد انجام بده خیلی به عاقبتش فکر نمیکنه انجاممیده ... معصومه خانوم بزار من نرگسو ببرم خونش نزارید کار به جاهای باریک بکشه
مامانم گفت نمی دونم از حال نرگس خبر داری یا نداری ولی دکترش تو بیمارستان گفت اگر دو یا سه دقیقه دیرتر آورده بودینش بچه تون از دست می رفت
بحث این نیست که زندگی برای نرگس سخت باشه منم بگم برو تحمل کن تا پخته بشی ... بحث مرگ و زندگیه بچمه
نرگس ظرفیتش رو نداره آدم ها با هم فرق دارن من خودم بچه سال بودم ازدواج کردم ولی طاقتم تو مشکلات بیشتر بود نرگس اینطوری نیست ... اگر طاقتش رو داشت من همین الان یه تشر بهش میزدم می گفتم برو سر زندگیت
عمه رو کرد به من نرگس جان چند روزی اینجا بمون منم سعی می کنم نصرالله رو آرومش کنم بعد میام دنبالت میبرمت سر زندگیت
تو دلم گفتم عمرن که من برگردم توی اون خونه
عمه خدا حافظی کرد و رفت .
ساعت شش بعد از ظهر داشتم با جواد بازی میکردم که صدای زنگ خونمون اومد ... مامانم رفت در حیاط رو باز کنه ... از شیشه در اتاق نگاه کردم ... عه ناصره ... فوری رفتم تو اتاق علی اصغر کش موهامو باز کردم با بورسش موهامو بورس کشیدم ریختم دورم ... لباسمم مرتب کردم رفتم اتاق
سلام
با نگاهش قد و بالای منو ورانداز کرد با لبخند جواب داد .
سلام خوبی
ممنون تو خوبی
خدا رو شکر ... تو که خوب باشی منم خوبم .
مامانم رفت توی آشپزخونه چایی بیاره دست کرد توی جیب گاپشنش ... دو تا سنجاق سر خیلی قشنگ در اورد زد به دو طرف موهام ... ابروهاشو داد بالا خوشگل بودی خوشگل تر شدی .
رفتم تو آینه نگاه کردم وااای سنجاقک تواز کجا می دونستی من گل سر سنجاقک دوست دارم
خنده دلنشینی کرد مشتشو باز کرد حالا اینجا رو ببین
چشمام باز شد دو تا گل سر خرسی کوچولو ... سرمو گرفتم بالا نگاهش کردم ، برای نازنین زهراست ؟؟؟
همونطور که لبخند به لبش بود گفت ...آره برای دختر خوشگلمه
وااااای چقدر نازه ، چه کوچولویه ... بردم تو آشپزخونه به مامانم نشون دادم
مامان ببین برای نازنین زهرا چی خریده ؟
مامانم کلی قربون صدقه بچم رفت گرفت تو دستش ... عزیزم چقدر خوشگن
نگاهم افتاد به روی کابینت دیدم جیگر گوسفند و یه جعبه شیرینه .
رو به مامانم کردم ... اینا رو ناصر خریده ... سرشو تکون داد
آره
خواستم برگردم اتاق پیش ناصر بازومو گرفت ... وایسا ببینم
برگشتم نگاهش کردم ... چی شده ؟
تو که گفتی حالم از ناصر بهم میخوره پس چرا تا دیدی ناصر اومده رفتی موهاتو شونه کردی ... به خودت رسیدی
عه مامان ولم کن بزار برم چه می دونم ...
خندید ولم کرد گفت برو
برگشتم که یه شیرینی بخورم بعد برم ... دیدم دستهاشو و صورتشو گرفته رو به آسمون داره خدا رو شکر میکنه ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911