هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
⭕️دوره ماساژ تخصصی
✅6 روزه باحضور 4 استاد ماساژ
✳️باامکان گواهی دانشگاهی وفنی حرفه
✅اولویت باافرادی هست که اطلاعات مقدماتی راداشته باشند.
✅اسکان ✅تغذیه ✅مهد کودک
⭕️ لینک مستقیم ثبت نام
https://idpay.ir/masazh1/9800000
⭕️ادمین پاسخگویی:
@Rayeheye313
اطلاعات بیشتر🍎✳️آموزش برتر👇
https://eitaa.com/joinchat/1991180305C4be5f92194
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_308 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناصر رفت ... پرستار برگشت .. رو کرد به من .. چ
#پارت_309
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
سلام خانوم کوچولوی ما خوبی ؟
ممنون
صدات می اومد داشتی گرد خاک می کردی چی شده ؟
هیچی
خب دختر خوبم من فاطمه صالحی متخصص روانپزشک هستم ... اومدم یکم با هم حرف بزنیم ... ببینیم مشگلت چیه ؟
مامانم رو کرد به خانوم دکتر
ببخشید چرا دختر من رفته بود کما ؟
استرس زیاد باعث افت فشار میشه و وقتی فشار بیش از حد بیفته مریض میره تو کما ... دخترتونو وقتی اوردین بیمارستان اصلا حالش خوب نبود ... اگر چند دقیقه دیرتر اورده بودید دیگه نمی شد براش کاری کرد ...
رنگ از روی مامانم پرید
روبه دکتر گفتم
خواهر شوهرم بچه دار نمیشه پدر شوهرم از دختر بدش میاد چون بچه منم دختره می خواد بده به خواهر شوهرم ... میگه بچه بعدی ان شاالله پسره ... من دیگه اصلا نفهمیدم چی شد ... خونه دور سرم چرخید و افتادم
کی به شما این مطلب رو گفت
جاریم
شوهرت چی میگه ؟
نگاهی به دکتر انداختم ... _ میگه حرف بابامو قبول ندارم ... بچمم به کسی نمی دم
بسیار خوب گفته ...پس دیگه مشگل شما چیه ؟
دروغ میگه ... بچه مو میده
تا به حال بهت دروغ گفته ؟
یه فکری کردم ... _نه نگفته ... ولی می دونم خیلی به حرف باباشه ... اگر یه وقت بده چی ؟؟؟
پس تو داری قصاص قبل از جنایت میکنی ؟ آره ؟؟؟
حرفی نداشتم بگم ... سکوت کردم
دخترم به همسرتم زنگ میزنم امروز ساعت پنج بعد از ظهر بیاین درمانگاه ...پیش همکار روانشناسم حرفاتونو بزنید ببینیم مشگل از کجاست
من با اون نمیام
اون کیه ؟
شوهرم
چرا اتفاقا باید با شوهرت بیاید
ساعت چهارو نیم ناصر با یه شاخه گل اومد تو اتاق ... سلام کرد گل رو گرفتم سمت من
جواب سلامشو ندادم
جواب سلاممو نمیگیری گل رو بگیر
بده به مامانم
برای مامانت نگرفتم برای تو گرفتم
گل و گرفتم گذاشتم روی تخت
آماده ای بریم ؟
از تخت اومدم پایین ... بریم
دوتایی اومدیم درمانگاه ... از فلش های راهنما اتاق مشاوره رو پیدا کردیم ... وارد شدیم ... منشی گفت بفرمایید منتظرتون هستن .
ناصر در اتاق و باز کرد رفتیم تو ... بعد ازسلام و احوالپرسی خانوم مشاوره شروع کرد به سوال پرسیدن .
اسمتون چیه ... چند سالتونه ... طریقه آشنایی ازدواجتون چطوری بوده ... تحصیلاتتون چیه و ...
بعضی هاشو من جواب دادم بعضی هاشو ناصر .
مشاور رو به ناصر کرد ببخشید یه ده دقیقه بیرون باشید من با خانومتون صحبت کنم بعد شمارو صدا میکنم
خیلی مودبانه پاشد ایستاد
بله چشم ... از اتاق رفت بیرون
مشاور رو کرد به من ... از اول خواستگاریت و تا الان برای من بگو
سرمو به تایید تکون دادم ... ازبهمن ماه سال گذشته تا آبان ماه امسال رو براش گفتم .
تمام حرفهای منو با دقت گوش میکرد ... وسط حرفهای من با کلمات صحیح ... آفرین ... خب تایید میکرد .
توجهش به من موقع حرف زدن خیلی بهم آرامش داد و انگار بیشتر نگرانی های من خوب شد ... حرفهام که تموم شد رو کرد به من .
بین همه حرفهایی که زدی من صداقتتو تحسین میکنم آفرین عزیزم .
رفت یه کشتی اسباب بازی آورد ... یه پارچه بزرگ آبی رو چروک کرد پهن کرد روی میزش کشتی رو گذاشت وسط پارچه .
بیا باهم یه دریای طوفانی و یه کشتی رو مجسم کنیم ، که این کشتی توی این دریا گیر افتاده ... الان کی میتونه این کشتی رو وسط این دریای خروشان نجات بده .
فکر کردم که چی بگم ... خانوم مشاور گفت ... راحت باش خوب فکر کن ببین کی میتونه نجاتش بده ... بعدم تکیه داد به صندلی چرخ دارش منو نگاه کرد
یه دفعه به ذهنم رسید بلند گفتم ... ناخدا
خودشو صاف کرد ... آآآ فرین ... ناخدا
الان ناخدا باید چیکار کنه کشتی رو رها کنه خودشو نجات بده و بزاره ادامای توش غرق بشن یا نه باید فکرشو به کار بندازه کشتی رو با ادماش به ساحل برسونه ؟
کشتی رو نجات بده با ادما ش به ساحل برسونه ؟
دریا خیلی طوفانیه به نظرت میتونه ؟
باید همه تلاششو بکنه توکل بر خدا کنه نجاتشون بده
آفرین ... دقیقا همینطوره که گفتی
نرگس جان الان نا خدای زندگیت تویی فکر نجاتش باش ... بچه تو و شوهرت افرادی هستن که توی کشتین نجاتشون بده ... منم میشم دستیارت کمکت میکنم ... اوهوم .
رفتم تو فکر و سکوت کردم .
قبوله ؟
یعنی برم خونه پدر شوهرم ... بازم ناهید بهم بگه گدا ... بازم ...
نه نه نه اصلا ... قراره کشتی رو نجاتش بدیم نه اینکه بفرستیمش ته دریا
یعنی چیکار کنیم ؟
دستهای منو گرفت تو دستش به چشمهام خیره شد لب زد .
من دستیارت هستم بهم اعتماد کن .
یه ارامش خواصی بهم دست داده بود و تو چشماش ذل زده بودم
باشه ... اعتماد کن
لبخند به لبم اومد و گفتم باشه
خوبه ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_309 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله سلام خانوم کوچولوی ما خوبی ؟ ممنون صدات می
#پارت_310
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
دستمو ول کرد ... شما برو بشین ... به همسرت بگو بیاد داخل .
نمیشه منم باشم با اون حرف میزنید من گوش کنم
خندید نه عزیزم نمیشه دیدی داشتم با شما صحبت می کردم ایشون از اتاق رفت بیرون ... شما هم باید برید بیرون
بلند شدم دستگیره در رو کشیدم برگشتم رو به خانوم مشاور گفتم ببخشید خانم مشاور من هیچ جوره خونه مادر شوهرم نمیرم دیگه اونجا زندگی نمیکنم
خندید گفت اسمم سحر ... سحر قریشی ... قرار نیست شما بری اونجا قراره که با هم دیگه کشتی رو نجات بدیم
سرمو تکون دادم بله
به من اعتماد کن
با لبخند از در اتاق اومدم بیرون چشمم به ناصر افتاد خندم رفت گفتم میگه تو بیای تو باهات حرف بزنه
بلند شد رفت توی اتاق نگاه کردم دیدم منشی نیست چون ما آخرین نفر بودیم کسی هم اونجا نبود منم پشت در وایسادم ببینم خانومه قریشی چی میگه به ناصر ... طرز حرف زدنش با ناصر با من خیلی فرق داشت
نمی خوایم برگردیم به عقب بگیم این کار شما درست بوده یا غلط که دختر بچه ای رو به همسری قبول کردی ... هر چه بوده گذشته ... الان میخواهیم ببینیم باید چه کار کنیم که این زندگی حفظ بشه ... فقط یک هشدار جدی به شما بدم و اون اینکه خانم شما رو ، وقتی اوردن بیمارستان با مرگ فاصله ای نداشته فقط اگر دو الی سه دقیقه دیگه دیرتر به دادش میرسیدند ...الان اینجا نبود ... کاور پیچیده در سردخانه بیمارستان بود
این همه استرسی که به این خانم وارد میشه میدونی چه اتفاق هایی برای بچه تون میوفته امکان نارسایی قلبی گریه های شدید بعد از تولد ... پس باید با هم جدی حرف بزنیم
ان شالله از حرف های من ناراحت نشید
تونستم حس کنم الان ناصر چه احساسی داره اینقدر از دستش عصبانی بودم که دوست داشتم خیلی ناراحت شه و خیلی غصه بخوره دوست داشتم اونجا بودم میدیدم چهره شو ولی از پشت در هم می تونستم احساس کنم
آقای محترم شما با یک دختر بچه پر انرژی و فوق العاده باهوش ازدواج کردیم بعد از ازدواج براش چه کار کردید ؟؟
همه علایق و دوست داشته هاشو ازش گرفتید ... و به جاش یه اسب بهش دادید ... تو حرفهای خانم شما من جز یک اسب چیز دیگه ای نشنیدم
مدرسه رو ازش گرفتی ... فعالیتهای بسیج شو گرفتی ... دوستان شو گرفتی حتی پدر مادر شو ازش گرفتی
خانوم مرتب میبرمش خونه مامانش
نه ، نه شما از صبح تا شب این دختر و توی خونه با مادرت و خواهر تنها میگذاری مادرت که هم صحبت خانومت نیست ... خواهرتونم به شدت آزارش میده و شما همش بهش میگی صبر کن ... غیر از این چیز دیگه ای هست ؟ بگید
حالا میخواید یه زندگی اروم با یه فرزند سالم داشته باشی ؟؟
بله
باید یه مدتی رو از هم جدا زندگی کنید ... بزارید به خودش بیاد تو تنهایی به محبت هایی که بهش کردی فکر کنه که البته محبت های شما جز یه اسب همش در حد حرف بوده که دوست دارم و ....
یکی از ویژگی های خوب همسرتون اینه که مثبت اندیشه ... این زمان رو بهش بده که تنها باشه به حرفهای شما فکر کنه و به همون یک اسبی که بهش دادی فکر کنه تا محبت شما مجدد به دلش برگرده
یه صدایی شنیدم ... داری چیکار می کنی ؟
برگشتم دیدم منشی خانم مشاوره
اینجا وایساده بودیم
برای چی ؟
صاف شدم گفتم می خواستم ببینم خانم سحر قریشی چی به شوهرم میگه
بهش میگن فال گوشی درسته ؟
بله
میدونی این کار بدیه ؟
نگاهش کردم
برو بشین روی صندلی ... تا صحبتهای خانم مشاور با همسرت تموم شه
شونه انداختم بالا ... نمی خوام میخوام گوش کنم ... کار بدیه شما نکن
لبشو گاز گرفت و اخم کرد ... دست منو گرفت که ببره سمت صندلی ... دستمو ازش کشیدم
ولم کن چیکار من داری ... میخوام ببینم چی دارن میگن
در باز شد خانوم مشاور اومد بیرون ... یه لبخند یه وری زد ... خم شد سمت من سرشو اورد نزدیک گوشم گفت
نا خدا نرگس برو بشین دارم کشتی رو هدایت میکنم ... سرشو از در گوشم برداشت تو صورتم نگاه کرد ... با لبخند گفت ... برو بشین
سرمو تکون دادم گفتم
چشم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_310 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله دستمو ول کرد ... شما برو بشین ... به همسرت بگو
#پارت_311
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
از اینکه منشی نگذاشت من پشت در وایسم خیلی ناراحت شدم یه ور نشستم که نبینمش ...
در باز شد خانوم قریشی به من اشاره کرد بیاتو
بشین دخترم
باهمسرتون هم صحبت کردم ... یه مدتی رو فعلا شما خونه پدرتون باشید یه استراحتی کنید
یه مدتی نه همیشه ... من دیگه به خونه پدر شوهرم بر نمی گردم .
رو کرد به ناصر فعلا برید از منشی وقت بگیرید هفته آینده باهم تشریف بیارید .
هردو بلند شدیم خدا حافظی کردیم
تو راه ناصر ازم پرسید
مشاوره چی بهت گفت ؟
به خودت چی گفت ؟
برای منو که خودت گوش دادی
یه نگاهی بهش انداختم ... همشو گوش ندادم .
اومدیم بخش تو اتاق ... مامانم نگران منتظر ما بود ...
چقدر دیر کردید ؟
ببخشید صحبتهامون با خانوم مشاوره طول کشید ...
چادرمو در اوردم نشستم روی تخت ... ناصر اومد جلو کاری نداری من میخوام برم .
نه کاری ندارم ... دستشو دراز کرد که دست بده ... یه خورده نگاهش کردم دستمو دراز کردم ، شُلکی باهاش دست دادم ... ولی اون دست منو کمی فشار داد ... آروم لب زد .
دوست دارم ... مامانم از اتاق رفت بیرون
نشست پایین تخت ... دست منو گرفت ... چشماش حلقه اشگ انداخت ... ببخشید خیلی اذیت شدی ... بیا بریم خونه سر زندگیمون قول شرف میدم نزارم دیگه اذیت بشی
مگه مشاوره نگفت یه مدت جدا از هم زندگی کنید
اگه تو بخوای میتونیم از همین فردا که مرخص بشی بریم سر زندگیمون
شونه انداختم بالا ... نمی خوام
چند ثانیه ای تو صورتم نگاه کرد ... سرشو تکون داد
باشه ... مواظب خودت باش ... خدا حافظی کردو رفت
ساعت هشت صبح دکتر اومد معاینم کرد ... رو به مامانم گفت ایشون مرخص هستند ... ناصر امد رفت حسابداری ...
در خونه بابام که نگه داشت ... روشو کرد سمت من ... چشمهاشو ریز کرد ملتمسانه لب زد
بریم خونه خودمون
سرمو انداختم بالا نمیام ... در ماشین رو باز کردم اومدم پایین ... با مامانم رفتیم تو خونه
ساعت نه شب صدای زنگ حیاط اومد ... علی اصغر رفت در حیاط رو باز کرد ... از تو اتاق نگاه کردم ... دیدم ناصر با ، بابا و مامانشن
بعد از سلام و احوالپرسی نشستن ... پدر شوهرم خیلی دلخور و طلبکارانه رو کرد به من ... چرا نیومدی خونت ؟
خیلی جواب داشتم که بگم ولی نمی دونم چرا زبونم قفل شد ... فقط نگاش کردم
رو کرد به بابام ... تا الان هر اتفاقی افتاد سرمو کج کردم جلوت کوچیکت شدم و عذر خواستم ... ولی اینار ازت انتظار دارم دست دخترتو بگیری برش داری بیاری سر خونه زندگیش .
بابام رو به پدر شوهرم گفت
دختر شوهر ندادم که برش گردونم ... ولی حسابی هم که من روی شما و پسرت باز کردم غلط در اومد
چه خبطی کردیم ما که غلط در اومد ... چیکار باید برای دخترت میکردیم که نکردیم ؟
حاجی دخترم داشت می مرد ... دیگه چیکار میخواستید بکنید .
توی اون خونه چند تا آدم دارن سرمُرو گنده با هم زندگی میکنن از بس ناصر لی لی به لالای دخترت گذاشته اینم هی نازش داره میره بالا
اینکه میگید بچه شو ازش میگیرید ... لی لی به لالا گذاشتنه
حالا کی گرفت ... من یه کلمه گفتم نرگس خودش بچست ... بدش ناهید بزرگش کنه هروقتم خواست بچه توی همون خونه است دیگه ، بچشو ببینه ... دخترت ابروی مارو برد ...
تو سرم هیاهوی شد چشمام داشت سیاهی میرفت ... ناصر اومد جلو ... چی شد نرگس خوبی ... رو به مامانم گفت ... یه آب قند غلیظ براش درست کن ... آب قند رو خوردم .
منو ببر تو اتاق خودم ... کمکم کرد بلند شدم رفتم توی اتاقم روی تختم دراز کشیدم
نشست دست منو گرفت تو دستش با لحن مهربانانه ولی جدی گفت
نرگس به این حرفا گوش نکن ... اصل کار منم که هم خودتو هم اون بچه رو اندازه جون خودم دوست دارم ... دستشو گذاشت روی شکمم ... این بچه منو توست فقط ، فقط پیش خودمون می مونه ... تو رو خدا قوی باش ... اهمیت به حرفهای اطرافیا نده ...
حرفهاش آرومم کرد .
صدای بگو و مگو شون بالا گرفت ...
نگاهم به پنجره اتاقم بود ... دیدم پدر شوهرم و عمه از اتاق اومدن بیرون ... پدر شوهرم با صدای بلند داد زد ... نااااصر بیا بریم ...
ناصر رو به من گفت ... تو استراحت کن ... بابام فشار خون داره برم یه وقت بلایی سرش میاد ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_311 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله از اینکه منشی نگذاشت من پشت در وایسم خیلی نارا
#پارت_312
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ناصر رفت ... علی اصغر رو صدا کردم ...
جانم نرگس
میای بازی کنیم
چه بازی ؟
دلم لک زده برای قایم موشک ولی این روزها تند هم نمی تونم راه برم چه برسه به اینکه بدوم
باشه چی بازی کنیم
منچو بیار منچ بازی ... سه دست بازی کردیم ... علی اصغر گفت
نرگس ساعت ده و نیمه من فردا مدرسه دارم اگر اجازه بدی برم بخوابم
باشه برو
مامانم اومد اتاقم ... نرگس بلند شو بریم اتاق ما بخواب
نه مامان نمیام اینجا راحتم
دلم شور اون پسره بی شعور رامین و میزنه میترسم یه وقت بیاد اینجا
نه نمیاد بابا خُرخُر میکنه من خوابم نمی بره
ساعت ده صبح عمه هاجر اومد خونه ما کلی با مامانم دردودل کرد
معصومه خانوم میدونم که دهنت خیلی سفته چند ساله که داری زندگی میکنی نزاشتی کسی سر از زندگیت در بیاره دیگه منم پیشت سر درد دلم باز شد
نرگس جان حرفای رو که اینجا زدم همین جا توی این خونه بمونه
باشه عمه به هیچ کس نمیگم
رو کرد به مامانم .
تو مو میبینیو من پیچش مو ... تو ابرو من اشارتهای ابرو ...نصرالله خیلی جنسش خرابه اگر کاری رو بخواد انجام بده خیلی به عاقبتش فکر نمیکنه انجاممیده ... معصومه خانوم بزار من نرگسو ببرم خونش نزارید کار به جاهای باریک بکشه
مامانم گفت نمی دونم از حال نرگس خبر داری یا نداری ولی دکترش تو بیمارستان گفت اگر دو یا سه دقیقه دیرتر آورده بودینش بچه تون از دست می رفت
بحث این نیست که زندگی برای نرگس سخت باشه منم بگم برو تحمل کن تا پخته بشی ... بحث مرگ و زندگیه بچمه
نرگس ظرفیتش رو نداره آدم ها با هم فرق دارن من خودم بچه سال بودم ازدواج کردم ولی طاقتم تو مشکلات بیشتر بود نرگس اینطوری نیست ... اگر طاقتش رو داشت من همین الان یه تشر بهش میزدم می گفتم برو سر زندگیت
عمه رو کرد به من نرگس جان چند روزی اینجا بمون منم سعی می کنم نصرالله رو آرومش کنم بعد میام دنبالت میبرمت سر زندگیت
تو دلم گفتم عمرن که من برگردم توی اون خونه
عمه خدا حافظی کرد و رفت .
ساعت شش بعد از ظهر داشتم با جواد بازی میکردم که صدای زنگ خونمون اومد ... مامانم رفت در حیاط رو باز کنه ... از شیشه در اتاق نگاه کردم ... عه ناصره ... فوری رفتم تو اتاق علی اصغر کش موهامو باز کردم با بورسش موهامو بورس کشیدم ریختم دورم ... لباسمم مرتب کردم رفتم اتاق
سلام
با نگاهش قد و بالای منو ورانداز کرد با لبخند جواب داد .
سلام خوبی
ممنون تو خوبی
خدا رو شکر ... تو که خوب باشی منم خوبم .
مامانم رفت توی آشپزخونه چایی بیاره دست کرد توی جیب گاپشنش ... دو تا سنجاق سر خیلی قشنگ در اورد زد به دو طرف موهام ... ابروهاشو داد بالا خوشگل بودی خوشگل تر شدی .
رفتم تو آینه نگاه کردم وااای سنجاقک تواز کجا می دونستی من گل سر سنجاقک دوست دارم
خنده دلنشینی کرد مشتشو باز کرد حالا اینجا رو ببین
چشمام باز شد دو تا گل سر خرسی کوچولو ... سرمو گرفتم بالا نگاهش کردم ، برای نازنین زهراست ؟؟؟
همونطور که لبخند به لبش بود گفت ...آره برای دختر خوشگلمه
وااااای چقدر نازه ، چه کوچولویه ... بردم تو آشپزخونه به مامانم نشون دادم
مامان ببین برای نازنین زهرا چی خریده ؟
مامانم کلی قربون صدقه بچم رفت گرفت تو دستش ... عزیزم چقدر خوشگن
نگاهم افتاد به روی کابینت دیدم جیگر گوسفند و یه جعبه شیرینه .
رو به مامانم کردم ... اینا رو ناصر خریده ... سرشو تکون داد
آره
خواستم برگردم اتاق پیش ناصر بازومو گرفت ... وایسا ببینم
برگشتم نگاهش کردم ... چی شده ؟
تو که گفتی حالم از ناصر بهم میخوره پس چرا تا دیدی ناصر اومده رفتی موهاتو شونه کردی ... به خودت رسیدی
عه مامان ولم کن بزار برم چه می دونم ...
خندید ولم کرد گفت برو
برگشتم که یه شیرینی بخورم بعد برم ... دیدم دستهاشو و صورتشو گرفته رو به آسمون داره خدا رو شکر میکنه ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_312 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناصر رفت ... علی اصغر رو صدا کردم ... جانم ن
#پارت_313
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ناصرو علی اصغر رفتن تو حیاط جیگرارو کباب کردن ... سفره انداختیم دور هم خوردیم داشتیم سفره رو جمع میکردیم موبایل ناصر زنگ خورد ... به صفحه گوشیش نگاه کردم نوشته بود بابا فهمیدم پدر شوهرم بهش زنگ زده
سلام
نمی دونم چی بهش گفت که رنگش پرید
بله بابا ... الان میام
گوشیو قطع کرد ... رو کرد به مامانم ببخشید دیگه من زحمت و کم کنم
تازه سرشبه چرا به این زودی
ممنون برم خونه
رو کرد به من ... _ راستی نرگس بیا دم ماشین کارت دارم
چادر تو خونه ای گلدارمو سرم کردم باهاش رفتم دم ماشین ... از داشبورد گوشی موبایلمو در آورد
بیا پیشت باشه کاری چیزی پیش اومد بهم زنگ بزن
با تعجب بهش نگاه کردم ... بگیر سیم کارتش صفره جز خودم هیچ کسی شمارشو نداره ... تو هم به کسی شماره نده
چشم مطمئن باش به هیچ کسی شماره نمی دم
فقط خواهشا خاموش نکن بزار تو کمدت ... روشنش بزار که اگر کارت داشتم تو دسترس باشی
چشم
سوئچ زد که بره ... سرمو بردم دم شیشه ماشین
یاد اونروزی افتادم که نامزد بودیم تو این گوشیو بهم دادی ... ناصر این بهترین هدیه ای بود که تا اون روز گرفته بودم ... دورو برمو نگاه کردم دیدم کسی نیست سرمو کردم تو ماشین گونه شو بوسیدم
فوری صورتشو کشید
عه نرگس تو کوچه یه وقت کسی ببینه
زدم زیر خنده نگاه کردم کسی نبود ... نصف شب میای دنبالم بریم بیرون ... مثل اون موقع ها
نفس عمیقی کشید
برم خونه ببینم اوضا چطوره بهت زنگ میزنم
یه نگاهی بهم کرد چشماشو ریز کرد
بیا بریم خونمون بزار همه چی تموم شه
یه کم ازماشین فاصله کردم
نه نمیام ... نمی دونی از دیروز تا الان که اینجا خونه بابام هستم چه ارامشی دارم ... اونجا روزها همش استرس داشتم که ناهید بیاد مشت و لگد بزنه به در خونمون ... همیشه در خونه رو از تو قفل میکردم
آهی کشیدو سرشو تکون داد ... خدا حافظی کرد ... دنده عقب گرفت و دور زدو رفت .
برگشتم تو خونه مامانم گفت ... نرگس فهمیدی کی به ناصر زنگ زد
اره باباش بود
نمی دونم چی بهش گفت که رنگ روش پرید فوریم پاشد رفت
صبرکن الان براش پیام میدم ازش میپرسم .
ولش کن الان میگه اینا چقدر فضولن
با خنده گفتم ... نه ما اصلا فضول نیستیم فقط کمی تا قسمتی کنجکاویم ... نترس مامان میخوام بگم یه سری وسایلهامو بیاره میپرسمم که باباش بهش چی گفت ...
گوشیو روشن کردم رفتم تو پیام رسان
سلام میشه فردا که اومدی لباس محلی شیرازی و اونایی که برای نازنین زهرا خریدی و عروسکم نازی با جعبه موزیکالمو برام بیاری ؟
راستی یه سوال ... بابات چی بهت گفت که فوری پاشدی رفتی ؟
صدای پیامک گوشیم اومد
باشه فردا همشو برات میارم
همون فردا که دیدمت بهت میگم بابام چی گفت
نگاه ساعت ارسال پیامش کردم ... زده بود بیست و سه
من ساعت هشت شب بهش پیام دادم اون ساعت یازده جوابشو داده ... اونوقت به من میگه تو دسترس باش ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_313 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناصرو علی اصغر رفتن تو حیاط جیگرارو کباب کردن .
#پارت_314
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ساعت شش بود وچشمم به ساعت که زنگ خونمون خورد ... با عجله رفتم در حیاط رو باز کردم
سلام خوبی
سلام خوبم تو چطوری
الحمد لله خوبم
بیا وسایلی که خواسته بودی رو برات آوردم
ساک دستی رو ازش گرفتم ... بیاتو
نه باید برم خونه ... اوضاع خونمون خیلی بهم ریختس ... بابا خیلی ناراحت و عصبانیه ... فشار خونم داره یه وقت اتفاقی میفته اونوقت من نمی تونم خودمو ببخشم
از چی ناراحته ؟
ازاین که تو اومدی خونه بابات
آهان ... باشه برو ... خدا حافظی کردو رفت ... منم در حیاط رو بستم رفتم تو خونه ... مامانم گفت .
پس ناصر کو چرا نیومد تو خونه ؟
ازاینکه من اینجام باباش ناراحته فشار خونم داره گفت باید برم
نرگس ایکاش میرفتی سر خونه زندگیت
نمی رم اونجا خونه نیست که برای من جهنمه ...
چند روز همینطوری گذشت هر روز ساعت شیش ناصر میومد یه ده دقیقه در حیاط ما همدیگرو می دیدیمو میرفت خونشون ... بابام بار برده بود مشهد یه یک هفته ای نبود ...
صدای ماشینش اومد ... یه دنیا خاطره داشتم از این صدا ... رفتم در حیاط رو باز کردم ... نگاهم افتاد به چهره خسته اش ... رفتم کنار شیشه ماشینش
سلام بابا خسته نباشی
سلام عزیزم ممنون خوبی ؟ از روی صندلی شاگرد یه جعبه بهم داد که روش پر عکس بچه بود
اینو خریدم برای نازنین زهرا
بردمش تو حرم امام رضا علیه السلام متبرکش کرده
ازش گرفتم ... ممنون بابا جون
بردمش تو خونه بازش کردم ... چند تیکه لباس های کوچیک بود ... همه رو چیدم کنار هم ... چقدر بامزه ان همشون کوچولو ،کوچولون .
ساعت نه شب زنگ خونمونو زدن ... بابام رو کرد به علی اصغر
پاشو برو در باز کن ببین کیه ...
رو کردم بهش گفتم آیفون جان برو درو باز کن ... همه زدن زیر خنده
منو بابام سرمون کج کرده بودیم سمت در حیاط که ببینیم کیه
در رو باز کرد ... ناصر و مامان و باباش ولی هرسه تاشون مثل برج زهر مار
اومدن تو خونه بعد از سلام و احوالپرسی ... پدر شوهرم با توپ پر عصبانی رو به بابام گفت
امشب من اومدم به این اوضاع و احوال خاتمه بدم .
بابام سرشو تکون داد ... بسم الله گوش میکنیم
منو ناصرو با دستش نشون داد ... سه تا راه گذاشتم برای اینا ... که باید امشب یکیشو انتخاب کنن
اول اینکه همین الان نرگس چادرش و سرش میکنه پا میشه میاد میریم سر خونه و زندگیش
راه دوم ... نیاد ناصر باید طلاقشو بده
اسم طلاق اومد دلم هری ریخت نا خود آگاه چادر مامانمو چنگ زدم ... بعضی وقتها خیلی از دست ناصر ناراحت میشدم یه فکر هایی هم به سرم میزد ... ولی فکرشو نمی کردم الان که اسم طلاق اومد اینقدر حالم بد شه
چشممو دوختم به ناصر که نگاهم کنه ببینم چی میگه ... دیدم ناراحت سرش پایینه ... چشم ازش بر نداشتم تا به لاخره سرشو گرفت بالا دید که من دارم نگران نگاهش میکنم ... با اشاره سرو ابروش بهم فهموند نگران نباش
راه سوم اگر ناصر نمیدتونه از زنش دل بکنه و طلاقش بده ... باید از ما دل بکنه دیگه حق نداره پاشو تو خونه و گاو داری بزاره ... برای همیشه باید بره منم دیگه اسمی ازش نمیارم . والسلام نامه تمام .
بابام گفت حاجی به احترام فامیلی و اینکه توی خونم نشستی و اینکه بزرگتر از من هستی ... جوابتو نمی دوم فقط دستشو گرفت بالا ... واگذارت میکنم به اون بالاسری
اما راه حلات ... نرگس از اینجا جُم نمی خوره هیچ جاهم نمی ره ... والسلام ختم کلام .
نگاهم به عمه افتاد ... دیدم دستهاش داره میلرزه ... باهم چشم تو چشم شدیم ... با اشاره سرش و چشماش ملتمسانه بهم فهموند که بیا بریم ..
منم ابرو بالا انداختم بهش فهموندن که نمیام ...
پدر شوهرم از جاش بلند شد رو به عمه کرد .
زن پاشو بریم دیگه اینجا جای ما نیست ... عمه بلند شد ... ناصرم پاشد رفتن تو حیاط ... بابام نشست دنبالشون برای بدرقه نرفت ... مامانم نیم خیز شده بود که بره بدرقه شون ... بابام دستشو گرفت نشوندش
بگیر بشین ولشون کن بزار برن ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_314 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ساعت شش بود وچشمم به ساعت که زنگ خونمون خورد ..
#پارت_315
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
پاشدم رفتم در گاهی اتاق داشتم ناصر رو نگاه میکردم ... از اول نامزدیمون تا به الان اینقدر گرفته و ناراحت ندیده بودمش ... یه لحظه خیلی دلم براش سوخت ... خواستم بگم صبر کنید من میام ... که بابام با دعوا بهم گفت
بیا بگیر بشین
... اونا رفتن در رو هم پشت سرشون بستن ...
بابام رو به من گفت ... احساساتی نشو صبر داشته باش درست میشه ...
مامانم رو به بابام گفت یه روزی هرچی التماست کردم گفتم نرگس کوچیکه شوهرش نده به حرفم گوش نکردی این طفل معصوم رو از مدرسه و کوچه و بازی انداختیش تو یه زندگی که بچم تا پای مرگ رفت ... الانم داری با این قُد بازیات توی این سن کم دخترتو مطلقه می کنی .
بابام یه هوار زد ... چیکاااار کنممممم ... چه خاکی به سرم بریزممممم ... بدم ببرن بکشنش ؟؟؟
یه خورده کوتا میومدی یه راهی میزاشتی برای زندگی بچت ... اصل کار ناصره که بچه خوبیه
چه راهی ؟؟؟ چی میگفتم ؟؟؟
واااای از اونجا راحت شدم اومدم اینجا اینا دارن شروع میکنن ... گریم گرفت .
علی اصغر رو به بابا مامانم کرد ... بیچاره نرگس هیچ کسی مراعات حالشو نمی کنه نه شما نه اونا
مامانم برگشت دید من دارم گریه میکنم اومد پیشم ... ببخشید نرگس جان دیگه چیزی نمیگم ... اروم باش عزیزم
علی اصغر دستشو دراز کرد سمت من .
پاشو بریم اتاق خودت
دستشو گرفتم بلند شدم رفتیم تو اتاقم ... نشستم روی تخت ... علی اصغرم نشست کنارم
نرگس جان آبجی ناراحت نباش صبرکن ببینیم چی میشه .
سرمو به تایید تکون دادم ...
آبجی من برم خوابم میاد .
باشه برو شبت بخیر
گوشیمو برداشتم شماره ناصر و گرفتم بوق نخورد به جاش گفت دستگاه مورد نظر شما خاموش میباشد ... گوشیو گذاشتم کنارم ... دراز کشیدم روی تخت با خودم گفتم حتما شارژش تموم شده ... یک ساعت دیگه زنگ میزنم ... چشمهام گرم شد ... خوابم رفت ... با صدای اذان صبح که از مسجد پخش شد از خواب بیدار شدم ...
عه میخواستم به ناصر زنگ بزنم نفهمیدم کی خوابم برد ... گوشیو بر داشتم ببینم بهم پیام داده یا نه ... دیدم نه هیچ پیام جدیدی نیومده
وضو گرفتم نماز صبحمو خوندم ... بهش پیام دادم ... ولی تیک پیام دریافت شد نخورد ... انگار گوشیشو شارژ کرده ولی یادش رفته روشنش کنه ... گوشیو گذاشتم کنار و دوباره خوابیدم
باصدای شرشر آب که مامانم داشت حیاط رو میشست بیدار شدم ... رفتم حیاط
سلام مامان صبح بخیر
سلام عزیزم خوب شد بیدار شدی بابات رفته نون تازه سنگک بخره ... تو هم یه آب به دست و روت بزن ... برو چایی رو دم کن
همه وسایل صبحانه رو آوردم ... بابامم نون خرید اورد گذاشت سفره ... دورهم یه صبحانه دلچسب خوردیم ...
مامانم رو به بابام کرد .
مرد تا کار به جاهاس باریک نکشیده یه کاری بکن ... من دیشب و تاصبح از دلشوره خوابم نرفت
چیکار کنم میگی برم التماسشون کنم بگم بیاید دختر منو ببرید .
نه خودت نمیخواد بری چیزی بگی یه واسطه بفرست
کیو بفرستم زن
برو پیش حاج آقا حسینی پیش نماز مسجد بگو از طرف خودش بگه ... نگه که ما ازش خواستیم ... بره با حاج نصرالله صحبت کنه
اولن چه صحبتی ... وقتی نرگس میگه من دیگه به اون خونه بر نمیگردم ... ناصر باید تصمیم بگیره که چیکار میخواد بکنه ... دوما بگذار یه چند روز بگذره بعد من برم پیش حاج آقا حسینی الان نمیگن مگه حاج آقا حسینی علم غیب داشته که ما دیشب رفتم خونه احمد براش شرط طلاق گذاشتیم ... شما یه چند روز صبر کنید درست میشه ان شاالل...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_315 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله پاشدم رفتم در گاهی اتاق داشتم ناصر رو نگاه میک
#پارت_316
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
من یه بار ، بهم خورده کرمانشاه سه چهار روز نیستم معصومه خوب گوش کنه ببین چی میگم ... تا من برمیگردم هیچ کس هیچ کاری نمی کنه نه پیغام براشون میدی نه پس غام ... دندون روی جیگر بزارید ، درست میشه
حالا نمیشد توی این اوضاع و احوال بارتو میدادی یکی دیگه میبرد تو نمی رفتی
اتفاقا خودم گفتم یه بار راه دور بهم بدید برم اگر نرم سر کار حاج نصرالله هوا ورش میداره که ببین باباشو خونه نشین کردم .
نگاه کردم به مامانم که داشت چه جور از خونسردی بابام حرص میخورد .
بابام رو به کرد من
دیشب ناصر بهت زنگ زد ؟
نه نزد من زنگ زدم گوشیش خاموش بود فکر کنم شارژ باطریش تموم شده گوشیش خاموش شده .
یه خورده بهم نگاه کرد و گفت ... الان پاشو زنگ بزن ببین جواب میده
از گوشی خونه بهش زنگ زدم ... بازم گفت دستگاه مورد نظر خاموش میباشد
جواب نمی ده نه ؟
بابا میگه خاموشه
یه نفس عمیق کشید ... عیب نداره بابا جون صبر کن درست میشه
بابم خدا حافظی کرد رفت
به مامانم کمک کردم سفره رو جمع کردیم ... رفتم اتاق علی اصغر ... دیدم یه مقوا بزرگ با چند عکس که از روزنامه بریده جلوشه
مزاحم که نیستم
نه بیا بشین
داری روزنانه دیواری درست میکنی ؟
اره پس فردا سیزده آبانه معلم پر ورشیمون مسابقه روز نامه دیواری گذاشته
میخوای بهت کمک کنم
آره بیا نقاشی هاشو برام رنگ کن
وای که چقدر دلم برای مدرسه تنگ شد دوست داشتم همه تکلیفهای علی اصغر رو خودم بنویسم ... روزنامه دیواریش تکمیل شد ... نگاه کردم دیدم چقدر کمدش و کتابهاش نامرتبه ... شروع کردم براش جمع و جور کردن ... چشمم افتاد به یه دفتر که جلدش شیبه چفیه و عکس شهد ا روش نقش بسته بود ... خیلی ازش خوشم اومد ... خواستم بگم اینو بده به من که خودش گفت
ازش خوشت اومده ؟
با لبخند گفتم اره
مال تو برش دار .
چقدر قشنگه چند خریدیش
نخریدم تو مسابقه کتابخانی حوزه شرکت کردم نفر دوم شدم بهم جایزه دادن ... خطکارم داره صبر کن اونم بهت بدم
از توی کشوش خطکارشم بهم داد ...
اذان ظهر رو گفتن نماز خوندیم ... ناهارم خوردیم ... علی اصغر رفت مدرسه مامانم عادت داشت بعد از ناهار جواد و میخوابوند خودشم میخوابید ... منم رفتم تو اتاقم ...
زنگزدم به ناصر بازم گوشیش خاموش بود ... رفتم تو فکر ... یعنی چرا گوشیشو خاموش کرده ... چرا بهم زنگ نمی زنه ... یه خورده فکر کردم هیچی به ذهنم نرسید ... من عادت به خواب بعد از ظهر نداشتم حوصله ام حسابی سر رفته بود ... یه خورده به دور و بر اتاقم نگاه کردم ببینم چیزی پیدا میکنم سرمو باهاش گرم کنم ... چیزی پیدا نکردم ... خیلی حوصلم سر رفته بود ... فکرم رفت پیش بچه های پایگاه بسیج نگاه ساعت کردم سه بعد از ظهر بود ... گوشیمو برداشتم زنگ زدم به خانوم قربانی ... چند تا بوق خورد برداشت
الو بفرمایید
سلام
سلام شما ؟
منم نرگس
عه نرگس جان تویی خوبی ؟ کجایی ؟
خونه مامانمم میخواستم ببینم پایگاه برنامه داریم منم بیام
نرگس جان به شوهرت گفتی نیای برات درد سر بشه
حوصلم خیلی سر رفته بود ... گفتم نه هیچی نمیشه شما الان مسجدید
اره بچه ها اینجا دارن سرود آماده میکنن
منم الان میام
باشه پس با مامانت بیا
خدا حافظی کردیم و تماس و قطع کردم ...
یادم افتاد ناصر گفته بود به کسی شماره نده ... خدا کنه خانوم قربانی شماره منو ذخیره نکنه ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_316 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله من یه بار ، بهم خورده کرمانشاه سه چهار روز نیست
#پارت_317
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
حاضر شدم رفتم مسجد ... بچه ها داشتن سرود تمرین میکردن ... بعضی ها هنوز سرود رو حفظ نکرده بودن داشتن از روی برگه میخوندن ... تو صف آخر وایسادم نگاهمو دادم به یکی از برگه ها شروع کردم باهاشون خوندن ... خانوم مهدی که جلوی بچه ها ایستاده بود و با بالا و پایین کردن دستهاش ریتم خوندن بچه هارو هدایت میکرد منو دید ... با لبخند بر لبش و اشاره سرش بهم خوش آمد گفت ... از ته دل حسرت خوردم به بچه های پایگاه ... خوش به حالشون چقدر بهشون خوش میگذشت .
تمرین تموم شد خانوم مهدی به بچه ها استراحت داد ... تا بچه ها منو دیدن ... اومدن جلو سللللام نرگس خوبی ... چه عجب ... بالاخره اومدی بسیج ما تو رو دیدیم
فریده اومد جلو ... همدیگر رو بغل کردیم
چه خوب که اومدی نرگس ... دستشو گرفتم باهم رفتیم پیش خانوم مهدی و خانوم قربانی
بعد از سلام و احوال پرسی گفتم
اسم منم بنویسید برای سرود
خانوم مهدی گفت
نرگس جان پس فردا اجرا داریم تو تمرین نکردی
نمی خوام که تک خوان باشم ... میخوام جزء گروه باشم ... قول میدم تا پس فردا حفظش کنم ... تو رو خدا اسم منم بنویسید
آخه موضوع چیز دیگه است ... حفظ و امادگی و تمرین یه طرف ... ببخشید نرگس جان ناراحت نشی ... رضایت همسرتم یه طرف
برای اجراش هرکجا برید با مامانم میام هیچی نمی گه بنویسید اسممو
قول نمی دم صبر کنم ببینم چیکار میتونم بکنم
رو کردم به خانوم قربانی
شما بگید بزار اسم منو بنویسه ... اونم فقط منو نگاه کرد
بچه ها اماده شدند برای تمرین منم باهاشون تمرین کردم ... دوباره استراحت داد که دیدم مامانم هراسون سرشو کرد تو مسجد
نرگس اینجاست ؟
خانوم مهدی رفت جلو باهاش سلام و احوالپرسی کرد ... چی شده ؟؟ چرا اینقدر نگران هستید ؟
مامانم با رنگ و روی پریده ... نفس های تند تند و بلند میکشید ، پرسید نرگس پیش شماست
اومدم نزدیک مامانم ... _ سلام
یه چشم غره بهم رفت جواب سلام منو نداد
چرا اینقدر ناراحتی ؟
بیا بریم
عه ... برای چی من نمیام
میپرسی برای چی ؟ نگفته پاشدی اومدی اینجا ... اگر شوهرت میومد میگفت نرگس کجاست ؟ من چی جوابشو می دادم
اون تا ساعت شیش نمیاد ... شماهم بیاتو بشین یه تمرینه دیگه هست اینم انجام بدیم باهم بریم
مامانم که از شدت عصبانیت ... سرخ ، سرخ شده بود لپ خودشو کند و زیر لب گفت ... الهی خدا منو بکشه از دست تو ... میگم بیا بریم ... بیاااا بریم .
خیلی خوب الان میام صبر کن برم خدا حافظی کنم با بچه ها
برگشتم پیش بچه ها و خانوم مهدی
ببخشید بچه ها من الان باید برم ولی فردا میام برای تمرین ... با خانوم مهدی و خانون قربانی خدا حافظی کردم ... از در مسجد اومدیم بیرون
نرگس چرا تو اینقدر بی شعور و نفهمی ؟؟ چرا موقعیت خودتو درک نمی کنی ؟ من از دست تو چیکار کنم ؟؟؟
مگه من چیکار کردم مسجد نزدیک خونمونه یه دقیقه اومدم تمرین سرود
یادت رفت شوهرت بهت گفت هرجا خواستی بری یا با مامان خودم میری یا با مامان خودت ؟؟؟
آخه حوصلم سر رفته بود
اگر حامله نبودی یه کتک مفصل بهت میزدم که دیگه وقتی یه چیزی بهت میگن یادت نره ...
امدم اتاقم نگاه ساعت کردم پنج وربع بود ... لباسهامو در اوردم موهامو شونه کردم گل سر سنجاقکی که ناصر برام خریده بود و زدم به موهام ... یه ادکلن هم به خودم زدم ... منتظر شدم که ناصر بیاد ... ساعت شیش و نیم شد نیومد ... زنگ زدم به گوشیش ... گفت دستگاه مورد نظر خاموش میباشد ... از اتاقم اومدم بیرون رفتم پیش مامانم
مامان چرا ناصر نیومد ساعت شیش و نیمه ؟
نمی دونم یه خورده صبر کن شاید کاری چیزی براش پیش اومده
آخه گوشیشم خاموشه
یه نگاهی به من کرد سرشو تکون داد یه آهی کشید و ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_317 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله حاضر شدم رفتم مسجد ... بچه ها داشتن سرود تمرین
#پارت_318
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
چی بگم مامان جون حالا یه چند روز صبر میکنیم ببینیم چی میشه
شام خوردیم سفره رو جمع کردیم ... نگاه به ساعت کردم نُه شب بود ... از گوشی خونه به موبایلش زنگ زدم گفت ... دستگاه مورد نظر خاموش میباشد ...
رو کردم به مامانم گفتم
زنگ بزنم خونشون بپرسم کجاست
نه زنگ نزنی ها ولش کن
مامان دلم شور میزنه چرا زنگ نزنم ؟
مگه بابات نگفت بهشون نه پیغام بدید نه پس غام
چرا گفت ... من که نمیخوام پیغام بدم میخوام ببینم کجاست و چرا گوشیش خاموشه ؟
نه نرگس جان زنگ نزن دو سه شب دیگه بابات میاد تکلیف تو ... روشن میکنه
رفتم پیش علی اصغر ... چرا مامان نمی زاره من زنگ بزنم به خونشون
حرفشو گوش کن حتما به صلاح نیست
با خودم گفتم ...من باید زنگ بزنم ببینم ناصر کجاست و چرا گوشیش خاموشه ؟؟
نشسته بودم دنبال فرصت میگشتم که جواد به مامانم گفت جیش دارم تا مامانم بردش تو حیاط دستشویی ... فوری زنگ زدم
از صدای الو بفرماییدش فهمیدم محمدِ
سلام کردم ولی جواب نداد
محمد آقا ناصر اونجاست ؟
توبا ناصر چیکار داری ؟
خشکم زد همچین گفت تو با ناصر چیکار داری انگار که من غریبه بودم .
آخه هرچی زنگ میزنم میگه دستگاه مورد نظر خاموش میباشد
خب حتما نمی خواد جوابتو بده ... تو از اولشم تیکه ما نبودی
گفت و تماس رو قطع کرد
مثل یخ وا رفتم ... یعنی چی ؟ چرا با من اینطوری حرف زد ... ایکاش محسن ... یا عمه گوشیو بر داشته بودن
رفتم اتاق علی اصغر پیشش
چی شده نرگس چرا رنگت پریده ؟؟
هیچی ولش کن
نکنه فشارت افتاده ... فوری یه آب قند درست کرد داد من خوردم
چی شده ابجی ؟
براش گفتم زنگ زدم چی بهم گفته
مامان که گفت زنگ نزن چرا زدی ؟
خب میخواستم ببینم کجاست ؟ داره چیکار میکنه ؟
به نظرت چرا گوشیش خاموشه خودشم نیومد اینجا ؟
نمی دونم والا چی بگم
میای فردا باهم بریم گاو داری ؟
عه نرگس تو چرا اینطوری میکنی ... مگه بابا نگفت هیچ کاری نکنید تا من بیام
من نمی تونم کاری نکنم
با اینکه خیلی برام عزیزی ولی من نمیتونم توی این قضیه کاری برات بکنم همون دفعه هم سر رامین بابا حسابی دعوام کرد
کمک نکن خودم هر کاری بتونم میکنم .این گفتم ولی تنهایی نمی تونستم
چشمامو ریز کرد ملتمسانه گفتم
یه چی بگم داداشی ؟
سرشو تکون داد ... بگو
فردا میای بریم از تلفن کارتی به خونشون زنگ بزنیم
ابرو انداخت بالا و گفت ... نچ نمیام
ولش کن چقدر بهش فکر میکنی ... بیا بازی کنیم
رفت مارپله رو اورد
بیا دیگه ... تاس و گرفت سمت من
تو اول شروع کن
تاس و گرفتم ... همین که انداختم شیش اومد .
سه دست بازی کردیم ... علی اصغر یه خمیازه کشید ... آبجی من خوابم گرفت ...دیگه بسه
باشه برو بخواب منم بخوابم
صبح که برای نماز بلند شدم اول رفتم سراغ گوشیم ببینم پیام داده ... دیدم نه پیام نداده ... نمازمو خوندم و خوابیدم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
یه دختر روستایی بودم. باوپدررو مادر و دو تا خواهر و برادرم و زندگی میکردم. یه روز گفتن قراره یه خواستگار تهرانی برات بیاد.به خیال خودم قرار بود برم تهران و حسابی ذوق کردم.حتی وقتی گفتم که پسره سه ماه پیش نامزدش رو طلاق داده هم برام مهم نبود و اصلا نپرسیدم چرا طلاق داده. وقتی اومدن خونمون دیدم قدش نسبت به من کوتاه تره.من ۱.۷۵ هستم اون ۱.۶۵. باهاش حرف زد تو جلسهی اول خیلی شوخ طبع خودش رو نشون دادو مهربون. جواب بله دادمو عقدش شدم.تو زمان کوتاهی مراسم عروسی گرفت و من رو برد...
https://eitaa.com/joinchat/925958166C647d227a1a
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_318 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله چی بگم مامان جون حالا یه چند روز صبر میکنیم ببی
#پارت_319
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
زنگ خونمون به صدا در اومد مامانم در و باز کرد ... ازشیشه اتاق نگاه کردم ... عه نیلوفر اومده اینجا چیکار
مامانم تعارفش کرد وارد اتاق شد
سلام
سلام نرگس جان خوبی
ممنون
نیلوفر رو به مامانم کرد ... از دیشب که نرگس زنگ زد خونه پدر شوهرم ... محمدم گوشیو برداشت و اونجوری با نرگس حرف زد ... خیلی بهم ریختم .
با این حرف نیلوفر مامانم یکه خوردو برگشت یه چشم غره به من رفت .
نیلو فر روشو کرد سمت من
نرگس ایکاش میومدی سر زندگیت از روزی که تو رفتی بیمارستان .... خونه عمه هاجرت شده جولانگاه افسانه ... عمت محلش نمی ده ولی اون مثل بی شخصیتها همش اونجا پلاسه با ناهید میاد با ناهیدم میره
مگه ناهید بازم هر روز اونجاست ... هر روز که نه ولی یه روز درمون یا دو روز درمیون آره اونجاست
باشه بیاد ... ناصر که دوسش نداره
ناصر از شبی که با حاج نصرالله و عمت اومدن اینجا اصلا خونه نمیاد همون جا گاو داری میخوابه ... حاج نصرالله هم پاشو کرده توی یه کفش که یا نرگس با پای خودش میاد خونش یا باید طلاقش بدی
مامانم همه حواسش به من بود تا چشم تو چشم میشدیم ابروهاشو می داد بالا لبهاشو می زاشت روی هم با اشاره میفهموند که حرف نزن
دلشوره به دلم افتاده بود چه جور ... رو به مامانم گفتم
حالا چی میشه ؟ ما باید چیکار کنیم ؟
_ توکل بر خدا ... روشو کرد به نیلوفر
ببین نیلوفر خانم چیکار کردی ؟ حاج نصرالله همینطوری یه چیزی گفته بود شما هم نسنجیده رفتی به نرگس گفتی اینم باورش شد ... نزدیک بود بچم از دستم بره
به خدا من منظوری نداشتم به نرگس گفتم که حواسش جمع بشه
شما باید به من میگفتی من ته توشو در میاوردم نمی زاشتم نرگس بفهمه ... ناصر اصلا راضی نبوده که به ناهید بچه بده ...
نیلوفر ناراحت شد و گفت
قصد من خیر بوده خدا خودش میدونه که من نرگس و دوست دارم
بله نیلوفر خانوم دوستی شما با نرگس دوستی خاله خرسه است داشتی بچمو میکشتی . الانم داره زندگیش از هم میپاشه
نیلوفر خیلی بهش برخورد رو به مامانم گفت
سر اینکه من به نرگس گفتم میخوان بچشو بدن به ناهید خدا می دونه چقدر حرف کشیدم اینقدر ناهید بیخ گوش محمد خوند تا اخرش محمد جلوی خونوادش منو کتک زد الانم کلی خطر رو به جون خودم خریدم اومدم اینجا که شما رو هوشیار کنم به من میگید خاله خرسه
نیلوفر خانوم قبول کن که اشتباه کردی ؟
قصدم کمک کردن بود نمی دونستم اینطوری میشه .
مامانم یه نفس عمیق کشید من اصلا باورم نمیشد که حاج نصرالله یه دفعه بیاد بگه طلاق
پدر شوهرم خیلی از دختر بدش میاد مخصوصا اگر بچه اول دختر بشه
یه بهانه اش اینه ... میگه هیچ کسی تا حالا تو روی من وانیساده این دختره همه جا رو پر کرده که پدر شوهرم میخواد بچمو ازم بگیره
مامانم گفت ... کجا پر شده جز خودمون کسی نمی دونه
دیگه پدر شوهرم اینطوری میگه ... من فقط برای این اومدم که بگم نرگس پاشه بیاد سر زندگیش این غائله رو بخوابونه ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
وقتی مادرم چهارده ساله بود یکی از دوستای پدر بزرگم میاد به روستای ما مهمونی.این آقا از بزرگ های روستامون بود. همونشب مادرم رو خاستگاری میکنه در حالی که تو شهر زن و بچه داشته.پدربزرگمم که اصلا از دختر خوشش نمیاومده با درخواستش موافقت میکنه. اون مرد مادرم رو همونجا توی خونه و بدون هیچ شاهدی محرم موقت خودش میکنه و باهاش ازدواج میکنه. اما فقط یک هفته ای که اونجا بوده مادرمرو همسر خودش میدونه و بعد از اینکه کارش توی روستا تموم میشه مادرم رو رها کرد و رفت. از شانس بد مادرم من رو باردارمیشه...
https://eitaa.com/joinchat/925958166C647d227a1a
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_319 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله زنگ خونمون به صدا در اومد مامانم در و باز کرد
#پارت_320
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ببخشید مزاحمتون شدم دیگه باید برم ... معصومه خانوم از این وضع پیش اومده من خیلی ناراحتم وخدا میدونه که من نمیخواستم اینطوری بشه
روسری چادرشو مرتب کرد خدا حافظی کرد و رفت .
مامانم تا دم در حیاط بدرقه اش رفت ... در حیاط رو بست و برگشت رو به من با تشر گفت
برای چی زنگ زدی خونه مادر شوهرت نگفتم زنگ نزن
مامان دلم شور زد گفتم زن بزنم خبری بگیرم
محمد بهت چی گفت ؟
گفت حتما نمی خواد جوابتو بده که گوشیش رو خاموش کرده تو از اولشم تیکه ما نبودی
زد پشت دستش ... چقدر بی شعور و نفهمه نمیگه چهار روز دیگه که شما برید سر زندگیتون چطوری میخواد تو روی تو نگاه کنه
ازش خیلی بدم اومد دیگه بهش سلام نمی کنم ...
نرگس جان الهی درد و بلات بخوره تو سر من ... می دونم که ناصر رو دوست داری و نگرانش هستی بخدا منم ناراحتم دیشب تا صبح از نگرانی خوابم نرفت ... ولی ازت خواهش میکنم تو هیچ کاری نکن به کسی زنگ نزن دو روز دیگه بابات میاد ... حلش میکنه نمی زاره که تو اینجوری بلا تکلیف باشی
باشه مامان دیگه زنگ نمی زنم ... ولی امروز باید برم تمرین سرود
مامانم سرشو تکون داد باشه خودم میبرمت
پس دیگه بعد از ناهار نخوابیا
باشه نمیخوابم ...
مامانم داشت کوفته تبریزی درست میکرد
دستت درد نکنه مامان اینقدر هوس کرده بودم .
با لبخند گفت ... باباتم خیلی دوست داره امشب میاد دور هم میخوریم
امشب بیاد میره دنبال ناصر ؟
مامانم برگشت یه نگاهی بهم انداخت یه آهی کشید .
حالا بیاد ببینیم چیکار میکنه
ساعت نُه شب مامانم سفره شام رو اورد
عه مامان بابا که هنوز نیومده چرا داری شام میاری
بابات زنگ زد گفت یه کم دیر میام شما شامتونو بخورید
شامو خوردیم سفره رو جمع کردیم ... رفتم تو فکر دلم خیلی برای ناصر تنگ شده بود خیلی هم ازش ناراحت و عصبانی بودم ... تو دلم گفتم خیلی بی شعوره نه تلفنشو جواب میده نه خودش زنگ میزنه .
علی اصغر رو به مامانم کرد ... امشب از ناحیه میان پایگاه بسیج ما سرکشی ... اعضا شوری هم باید باشند ... من میرم مسجد ... خدا حافظی کردو رفت
منم یه خورده با جواد بازی کردم ... و رفتم اتاق خودم ... دلم خیلی هوای ناصر رو کرده بود ... می دونستم که جواب نمی ده ولی بازم بهش زنگ زدم ... مثل دفعه های قبل گفت ... مشترک مورد نطر در دسترس نمی باشد .
صدای ماشین بابام اومد ... از اتاقم اومدم بیرون تو حیاط ... در حیاط رو باز کرد منو دید
سلام بابا جان چرا تو حیاط وایسادی ؟
صدای ماشینت اومد ... امدم ببینمت
یا بیا اتاق ما یا برو اتاق خودت اینجا واینسا سرما میخوری
بابام رفت اتاقشون منم برگشتم اتاقم
روی تختم دراز کشیده بودم ... بی خوابی افتاده بود سرم نگاهم افتاد به ساعت دو نصفه شب بود ... صدای چند تقه کوچیک به در اتاقم اومد . اول فکر کردم اشتباه شنیدم ... همه حواسمو جمع کردم ببینم بازم صدایی میاد یا من توهم زدم . دوباره صدای تقه رو شنیدیم همه تنم شروع کرد به لرزیدن ... یا خدا یعنی کیه ؟؟؟ رامین نباشه ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_320 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ببخشید مزاحمتون شدم دیگه باید برم ... معصومه خا
#پارت_321
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
با ترس و لرز رفتم تا پشت در ... اروم گفتم کیه ؟
منم ناصر در و باز کن ... واااای یعنی درست شنیدم ... ناصرِ ... خودمو چسبوندم به در اتاقم دوباره گفتم ... کی هستی ؟
نرگس منم ناصر در رو باز کن ... خییییلی خوشحال شدم ... با ذوق و شوق در رو باز کردم ... اونم تا منو دید با روی گشاده دستهاشو باز کرد پریدم بغلش همدیگرو سفت فشار دادیم ... چقدر دلم تنگ شده بود کجا بودی ؟؟؟
منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم
یه دفعه یاد زنگهایی و پیامهایی که میدادم و جواب نمی داد افتادم بغض گلومو گرفت ... خودمو از بغلش آوردم بیرون ... باچونه لرزون گفتم
چراگوشیتو خاموش کرده بودی ؟
برات توضیح میدم صبر کن
شونه انداختم بالا نمیخوام صبر کنم همین الان بگو
باشه میگم نشست رو تخت با دستش اشاره کرد به کنارش بیا بشین برات بگم
سرمو انداختم بالا نمیخوام بیام اونجا بشینم همین جا وامیسم بگو
من بشینم تو وایسی ناراحت میشم بیا بشین پیشم برات بگم
نمیخوام بیام پیشت ... زنگ زدم خونتون بینم تو اونجایی داداش محمدت گوشیو برداشته میگه حتما نمی خواد جوابتو بده که گوشیش خاموشه تو از اولشم تیکه ما نبودی ...
دیگه نتونستم بغضمو نگه دارم زدم زیر گریه
دست منو گرفت کشوند سمت خودش منو بغل کرد سرمو گذاشت روی سینه اش غلط کرده که گفته ... بیجا کرده ... تو همه زندگی منی ... خدا می دونه چقدر دوست دارم ... گریه نکن ... طاقت اشگ ریختن هاتو ندارم ... منو از آغوشش جدا کرد ... ذل زد تو چشم هام قربون اون چشمهای تیله ایت برم اشگ نریز ... آروم باش همه رو برات میگم
دورو بر تختمو نگاه کرد ... جعبه دستمال کاغذی رو پیدا کرد ... دو تا دستمال از توش برداشت اشگهای صورتمو پاک کرد .
گریه نکن ... خب .
سرمو به تایید تکون دادم
آفرین خوشگم ... منو نشوند کنارش ... یه آه بلندی کشید به پهلو کامل برگشت سمت من ...
اونشب که با بابا و مامانم اینجا بودیم بابام اون سه تا شرط رو گذاشت یادته ؟
سرمو تکون دادم ... آره یادمه
از اینجا رفتیم خونمون ... خیلی جدی بهم گفت باید تصمیم خودتو بگیری یکی از اون سه شرط رو عمل کنی ... یا زنتو بیاری اینجا ... یا طلاقش میدی ... یا اگر نرگس دوست داری ... برای همیشه باید از جلوی چشمام بری
یه آه بلندی کشیدو پوفی نفسش رو داد بیرون دستمو گرفت تو چشمهام خیره شد
نرگس جان یه توقع ازت دارم
سرمو تکون دادم چه توقعی
درکم کنی
با تعجب نگاهش کردم ... چیو باید درک کنم
اینکه دو چیزی رو خیلی دوست داشته باشی ... ولی مجبور باشی یکی شو انتخاب کنی ... میفهمی چی میگم
سرمو انداختم بالا ... نه نمیفهمم
سرشو تکون داد دوباره نفس بلند کشید
ببین من هم تو رو دوست دارم خیلی هم دوست دارم ... هم پدر و مادر و خونوادمو ... بابام منو سر دو راهی قرار داده بود ... انتخاب یکی از شماها برام سخت بود ... من احتیاج داشتم که یه چند روزی رو باخودم خلوت کنم تا بتونم منطقی تصمیم بگیرم ... نه فکر کنی جواب تلفن تو رو نمی دادم ... کلا گوشیم خاموش بود .
الان کیو انتخاب کردی ؟
لبخند پهنی زد ... تو رو انتخاب کردم ... پدر و مادرم رو خیلی دوست دارم ... ولی برای زندگی تو رو انتخاب کردم .
با تعجب گفتم ... برای یه انتخاب چند روز فکر کردی ؟
آهی کشیدو گفت ... آره نیاز داشتم تا باخودم کنار بیام ... نرگس جان وقتی چیزی یا راهی رو انتخاب میکنی باید تبعاتش رو هم در نظر بگیری ... انتخاب من تاوان های سختی داره که من باید محکم پاش وایسم
از حرفاش سر در نمیاوردم ... گفتم
خیلی خوشحال شدم که اومدی حالا تو که کلید نداشتی چطوری اومدی تو حیاط
از دیوار خونتون اومدم بالا
پِکی زدم زیر خنده ... مثل دزدا ... نگفتی یه وقت یکی ببینت ؟
بعدم تصور اینکه یکی ناصر و میدید ... داد می زد آی دزد ... آی دزد ... ناصر بیاد فرار کنه ... نتونه مردم بریزند سرش بگیرنش بعد ببینن که ناصر دوماد این خونس ... افتادم سر خنده حالا نخند کی بخند
ناصرم به خندهای من میخندید و پرسید
به چی میخندی ؟
قهقهه های من جلوی حرف زدنم رو گرفته بود ... به زور جلوی خنده خودمو گرفتم ... رو به ناصر تصورات خودمو گفتم
سرشو تکون داد ... خوش به حالت با این دنیای بی غمت ، ولی نرگس ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_321 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله با ترس و لرز رفتم تا پشت در ... اروم گفتم کیه
#پارت_322
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
این انتخاب من برای هر دومون سختی هایی رو داره که باید به هم قول بدیم هرچی که شد در کنار هم باشیم
با تعجب پرسیدم ... چه سختی ؟
اینکه من باید دنبال یه کار دیگه برم
نذاشتم حرفش تموم شه
خب برو سر یه کار دیگه ... این کجاش سخته ؟
نرگس جدی بگیر ... من الان کار ندارم خونه نداریم
خب همینجا زندگی میکنیم
با تعجب گفت
اینجا؟؟؟
اره مگه اینجا چشه ؟
چیزیش اینه که من دوست ندارم داماد سر خونه باشم
اینکه گفتی یعنی چی ؟؟
یعنی من بیام سر سفره بابات بشینم بخورم
یه فکری کردم ... نه خودمون جدا غذا درست میکنیم
کجا نرگس ؟ کجا غذا درست میکنی ؟؟
تو همین اتاق ... گازمونو از خونه بابا تینا میاریم
گوشه اتاقو که خالی بود و بهش نشون دادم .
میزاریمش اینجا ... منم غذا درست میکنم
سرشو تکون داد
ایکاش به همین آسونی که میگفتی بود
آسونه دیگه ...
در این مورد بعدن با هم حرف میزنیم الان میای بریم بیرون یه دوری بزنیم
آره چرا نیام صبر کن حاضر شم بریم
لباسامو پوشیدم ... بریم
یه برگه بردار روش بنویس که بامن داری میای بیرون بزار روی تختت که اگر دیر اومدیم بخونن نگران نشن
نوشتم گذاشتم روی تختم
آروم در حیاط رو باز کردیم و بستیم ... نشستیم تو ماشین
کجا بریم نرگس ؟
زدم زیر خنده ... تو نمیخواد فرمون دستت بگیری ولش کن ماشین خودش بلده میره شاه عبدالعظیم
دلخور برگشت منو نگاه کرد
مسخره خب نصف شب کجا میشه رفت اونجا امنیتش از همه جا بیشتره
همینطور که قهقه می زدم گفتم
من که چیزی نگفتم میگم ماشین بلده بره
نفس بلندی کشید
من خیلی فکرها تو سرم بود ... میگفتم باهم میریم کوه ... میریم شمال ... میخواستم بریم مشهد هم زیارت امام رضا هم ... اونجا کلی جاهای تفریحی داره ... اصفهان خیلی دلم میخواست بریم ... شیراز بریم بگردیم ... زد تو حامله شدی ... نشد بریم دیگه .
با خنده گفتم حالا فعلا این شاه عبدالعظیم و داشته باش
برگشت زیر چشمی منو نگاه کرد ظبط ماشینو روشن کرد
باز ای الهه ناز با دل من بساز
کین غم جان گداز برود ز برم
گر دل من نیاسود از گناه تو بود
دستمو بردم سمت ظبط خاموشش کردم ... رو کردم بهش خودم میخونم
باز ای الهه ناز با دل من بساز
کین غم جان گداز برود ز برم
گر دل من نیاسود از گناه تو بود
بیا تا ز سر گنهت گذرم
باز ، می کنم دست یاری به سویت دراز
بیا تا غم خود را با راز و نیاز ز خاطر ببرم
گر نکند تیر خشمت دلم را هدف
به خدا همچو مرغ پرشور و شعف به سویت بپرم
آن ، که او به غمت دل بندد چون من کیست ؟
ناز تو بیش از این بهر چیست ؟
رفته بود تو حس و داشت با من زمزمه میکرد که دستمو گرفتم سمتش گفتم
تو ، شوهر منی در بزمم بنشین
برگشت منو نگاه کرد یه لبخند زد ای شیطون
من تو را وفا دارم بیا که جز این، نباشد هنرم
این همه بی وفایی ندارد ثمر
به خدا اگر از من نگیری خبر نیابی اثرم
زیارت کردیم نمازمونم تو حرم خوندیم برگشتیم خونمون .
خوابیدیم ... با صدای اذان ظهر مسجد از خواب بیدار شدیم
از گرسنگی داشتم غش میکردم ... رو کردم به ناصر
من خیلی گرسنمه تو چی ؟
منم گرسنمه الان میرم یه چیزی از بیرون میخرم میام بخوریم
حالا بریم خونه مامانمینا اونا الان غذاشون حاضره بخو ...
نذاشت حرفم تموم شه
نه ... نمیریم ، نه ... من میرم اونجا ناهار بخورم نه تو میری ... اصلا حاضر شو بریم بیرون غذا بخوریم .
اذان گفتن بزار اول نماز بخونیم بعدن میریم .
نمیخواد الان نماز بخونی بیا میبرمت رستوران اونجا نماز خونه داره همونجا هم وضو میگیریم هم نمازمونو میخونیم ناهارمونم میخوریم .
نمیفهمیدم چرا نمیخواد بریم خونه مامانم غذا بخوریم ... دیگه اصرار نکردم که بریم ... شال و چادرم رو سرم کردم
من حاضرم میخوای بریم ... بریم
نرگس اروم بریم که متوجه نشن غذا مونو که خوردیم ... میایم میریم پیش مامان بابات صحبت کنیم ببینیم چیکار کنیم
از اتاق اومدیم بیرون ... بابام در اتاقشونو باز کرد اومد بیرون ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_322 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله این انتخاب من برای هر دومون سختی هایی رو داره ک
#پارت_323
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
تا ناصر چشمش افتاد به بابام رنگش پرید ... رفت جلو سلام و احوالپرسی کرد ... بابام تحویلش نگرفت ... خیلی جدی گفت
بیا تو اتاق کارت دارم .
ناصر رو کرد به من ... زیر لبی گفت هوامو داشته باش
من نفهمیدم از هوامو داشته باش یعنی چی ... الکی سرمو تکون دادم ... دوتایی رفتیم تو اتاق
بابام خیلی جدی رو به ناصر کرد
کجا تشریف داشتید این چند روز
احمد آقا ببخشید ... بین بابامو و زندگیم مونده بودم ... احتیاج داشتم یه چند روزی فکر کنم .
فکر کردن خیلی خوبه ولی بی خبر گذاشتن خونواده آخر ... سرشو تکون داد و حرفشو خورد .
اینکه آدم زن حاملشو بی خبر چند روز رها کنه بره جواب زنگ تلفنش نده ... آخر بی تعهدی یه مرده ... واقعا چه دلیل قانع کننده ای برای این کارت داری ؟؟؟
ناصر از شدت خجالت اینقدر قرمز شده بود که داشت خون از لپاش میریخت . همینطوری که سرش پایین بود گفت .
ببخشید احمد آقا حق باشماست . باید به نرگس میگفتم ... وابستگی و احترام من به بابام و عشق و علاقه ام به نرگس منو سر دو راهیه سختی گذاشته بود ... انتخاب یکی از این دوتا واقعا سخت بود
آقا ناصر هر چقدر که دوست داری به پدر مادرت احترام بزار خیلی هم خوبه به زندگی و عمرتم برکت میده ... ولی بدون مسئولیت زن و بچه ام بعده شوهره .
حرفهای درشت خونوادت به نرگس یه طرف بی مسئولیته خودتم یه طرف ... منم اینجا شدم چوب دو سر طلا که چی توی این پسر رو خونوادش دیدی که دختر مثل دسته گل و کم سن و سالتو دادی به اینا .
لپ کلام بهت بگم اصلا ازت انتظار نداشتم که چند روز زنتو شریک زندگیتو بی خبر ول کنی بزاری بری فکر کنی
ناصرم سرشو انداخته بود پایین ساکت بود .
مامانم رو به بابام کرد .
آقا ناصر بی مسئولیت نیست کم تجربه است ... درست میشه ان شاالله ... اگه اجازه بدی سفره بندازم ناهار بخوریم
ناصر همینطوری که سرش پایین بود به بابام گفت حق باشماست ببخشید . اگه اجازه بدید ما زحمت و کم کنیم
مامانم فوری گفت ... کجا آقا ناصر بمونید ناهارو باهم میخوریم
نه دیگه با اجازتون ما میریم
بابام گفت سر ظهری کجا برید بشینید ناهارتونو بخورید .
ناصر ساکت شد و چیزی نگفت ... با آرنج آرو زدم به دستش اگر نمیریم من نمازمو بخونم ... زیر لبی گفت نمیریم بخون ولی عجب هوای منو داشتی
تو دلم گفتم مگه چی شد که من هواتو داشته باشم بابام که راست میگفت و چیز دیگه ایم نشد .
رفتم تو آشپزخونه ... مامان من اول نمازمو بخونم بعد ناهار بخوریم
باشه برو بخون .
کمک کردم به مامانم وسایل سفره رو آوردیم ناهار خوردیم
بعد از ناهار بابام رو به ناصر گفت
حالا برنامه ات چی هست ؟ چیکار میخوای بکنی ؟
والا احمد آقا اینقدر تو حسابم هست که بتونم یه خونه بخرم ولی با شرایط نرگس نمی تونم از صبح تا شب تنهاش بزارم .
برای کار هم من از بچگیم تو گاو داری بودم حرفه دیگه ای بلد نیستم ... نمی دونم چیکار کنم .
برای کار که برو بگرد خودت کاری رو که دوست داری پیدا کن ولی برای خونه این خونه من تا هر وقتی که بخوای میتونی همینجا باشی ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_323 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله تا ناصر چشمش افتاد به بابام رنگش پرید ... رفت جل
#پارت_324
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
فکراتو بکن اگر خواستی .... گوشه حیاط یه اتاق دیگه و آشپزخونه بندازم ... اساستم وردار بیار همینجا یه درم از تو کوچه باز میکنیم که دیگه مستقل بشید .
خیلی ممنون احمد آقا ... پس هزینه ساختمونشو خودم میدم ...
نه نمیخواد بدی خودم میسازم
اینطوری نمیشه احمد آقا شما هم باید پول پیش ازمن بگیرید هم کرایه وگر نه نمیتونم قبول کنم ...
بابام یه چند ثانیه ای فکر کرد و گفت .
باشه شما اتاق و بنداز هر چقدر خرج شد بنویس به حساب رهن خونه
اینطوری خوبه
من که نیستم فردا یه بار ... بهم خورده برای اراک هروقت تونستی خودت برو بنا بیار شروع کن ...
از فردا شروع میکنم ... الانم اگر اجازه بدید ما زحمت و کم کنیم
خواهش میکنم بفرمایید .
اومدیم تو اتاق خودمون .
از حرفهایی که بابام بهش گفته بود خیلی ناراحت بود . بدون اینکه حرفی بزنه ... رفت روی تخت من دراز کشید ... ساعد دستشو گذاشت روی پیشونیش ... چشماشم گذاشت رو هم ... منم فکر کردم میخواد بخوابه ...یه بالشت گذاشتم پایین تخت و دراز کشیدم
نرگس
جانم
چیکار میکنی ؟
پایین تخت دراز کشیدم
به پهلو شد روی ارنجش تکیه کرد ... از روی تخت منو نگاه کرد
چرا رو زمین خوابدی بیا بالا روی تخت .
اون تخت یه نفره است جای دو نفر نیست من اذیت میشم ... همین جا خوبه .
بیا روی تخت بشین باهم حرف بزنیم ببینیم باید چیکار کنیم .
پاشدم نشستم روی تخت کنارش .
یه ورق خطکار بیار بشینم وسایل ضرروری رو بنویسم بریم از خونه بابام بیاریم اینجا ... همه شو نمی تونیم بیاریم چون برای همشون جا نداریم .
ورق و خطکار گرفتم سمتش ... راستی ناصر دکتر گفت بیست و هشت دی بچمون بدنیا میاد ... این خونه تا دوماه دیگه ساخته میشه ؟
اگر برف و بارون نیاد آره ... از فردا بکوب وایمستم پاش
میگم حیاط مامانمینا که بزرگه میشه دوتا اتاق خواب بندازی یکیش برای خودمون یکیشم برای نازنین زهرا
سرشو گرفت بالا نرگس جان بابات گفت یه اتاق میترسم یه وقت بگه چرا
من به مامانم میگم به بابام بگه که دوتا اتاق بندازیم
باشه بگو ... حالا بیا فکر کنیم ببینم چیا رو بیاریم ...
یجچال ... گاز ... ظرفهای دم دستی ... لباسامون ...
هرچی لازم داشتیم نوشتیم ...
موبایل منو از جیب شلوارم بهم بده
به کی میخوای زنگ بزنی ؟
یکی از دوستام نیسان داره میخوام بهش بگم ماشینشو بیاره برم وسایلامونو بیارم
گوشیو بهش دادم ... شماره گرفت
سلام خوبی
داود جان ماشینتو میاری یه چند تا وسیله از خونه بابام بیارم ، خونه پدر زنم
دمت گرم الان لباس میپوشم میام بیرون
قطع کرد ... زنگ زد به خونشون
سلام مامان
خونه بابای نرگس
میخوام بیام یه دوسه تا تیکه از وسایلامونو بیاریم اینجا
ابروهاشو بهم گره داد
چی ؟؟؟ چرا ؟؟؟
یعنی چی ؟
خدا حافظ
تماس و قطع کرد .
عصبانی شد شروع کرد لبشو جویدن ... کلافه وار دستشو کرد لای موهاش ... پاشد وایساد ... دستشو زد به کمرش ... چند قدم توی خونه راه رفت
چی شده چرا ناراحت و کلافه ای
یه نگاهی به من انداخت
بابام گفته ناصر حق نداره پاشو بزاره اینجا یه تیکه وسیله ام ازاین خونه حق نداره ببره
برای چی گفته ؟... اونا جهاز منن بابام خریده
نیم نگاهی به من انداخت و از اتاق رفت بیرون ...
صدای نیسان دوستش اومد
یه چند دقیقه ای بیرون بود ... برگشت خونه ... رو به من گفت من یه یک ساعت برم بیرون بر میگردم .
باشه برو ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه