eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.4هزار دنبال‌کننده
36 عکس
20 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_328 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله ناصر سرشو انداخته بود پایین و ساکت بود مامان ب
به قلم آفرین دختر خوب حالا شد ... تو برو پیش بابات بگو من جهازمو نمی خوام ناصر همه چی برام میخره یه نگاهی بهش انداختم ... تو که گفتی فقط به اندازه ساخت این خونه پول دارم ... چطوری میخری ؟ شده قرض کنم یا ماشینمو بفروشم یه چند مدل پایین تر بخرم جهزیه تو رو میخرم . یه دفعه یاد رها افتادم گفتم ناااااصر بابات رها رو نفروشه اون اسب منه همچین گفتی ناصر بند دلم پاره شد گفتم چی شده ... نه نمیفروشه . اون از من بدش اومده میگه چرا بچه دختره ...میفروشه اسبمو زنگ میزنم به محسن میگم از گاو داری ببرش بده به یکی از دوستاش برات نگهش داره ... تو الان حرف منو گوش کن ببین چی بهت گفتم . الان برم بگم آره همین الان برو بگو میترسم یه پیغامی چیزی برای بابام بده ... تا کاری نکرده برو بگو . از روی تخت بلند شدم ... پشت در اتاق مامان بابام وایسادم ... خدایا ناصر گفته از بابات بخواه برای جهزیه شکایت نکنه ... کمکم کن حرفی نزنم که بدتر از این بشه ناصرم ناراحت بشه ... یه دفعه یاد حرف خانوم حمیدی افتادم ... میگفت وقتی خواستید کاری بکنید و یا حرفی به کسی بزنید که موفق بشید قبلش با حضور قلب نوزده مرتبه بسم الله الرحمن الرحیم بگید ... نوزده بار گفتم ... چند تقه به در زدم ... صدای بابام اومد بیاتو در رو باز کردم رفتم تو خونه بابا جانم بابا ناصر ناراحته میگه شده ماشینمو بفروشم یا قرض کنم وسایلهای خونه رو میخرم ... منو فرستاده به شما بگم از باباش شکایت نکن بابام یه نفس عمیقی کشید ... چرا خودش نیومد بگه شونه انداختم بالا ... نمی دونم ... به من گفت که به شما بگم مامانم از آشپزخونه گفت حتما خودش روش نشده بگه ... اون بیچاره هم این وسط گیر کرده به لاخره تو طرفدار کی هستی منو دخترت یا پدرشوهر دخترت من طرفدار حقم بابام روشو کرد سمت من باشه باباجون در مورد جهزیه ایت باشه فعلا چیزی نمیگم اما در مورد مهرت نمیتونم ساکت باشم ... چون اون نصرالهی که من فکرشو میکردم این نصرالله نیست . خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند بابا کاری ندارید من برم برو باباجون به سلامت در اتاق و باز کردم رفتم تو ... ناصر روی تخت دراز کشیده بود تا منو دید پاشد نشست و پرسید بابات چی گفت ؟ بهش گفتم ناصر گفته به بابات بگو شکایت نکنه . آره ... هر چی تو گفته بودی بهش گفتم ... گفت جهاز و باشه کاری نمی کنم ولی در مورد مهریه ات نمی تونم سکوت کنم ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_329 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله آفرین دختر خوب حالا شد ... تو برو پیش بابات بگ
به قلم راستی ناصر به محسن گفتی اسب منو ببره بده دوستش ؟ الان بهش زنگ میزنم . شماره محسن رو گرفت سلام داداش خوبی ... باشه خدا حافظ چی شد ؟ گفت خودم زنگ میزنم ؟ نه ... گفت جاییم نمی تونم حرف بزنم یک ساعت دیگه میام خونتون پاشد لباساشو پوشید ... _ نرگس من میرم یه خورده میوه بخرم تو هم چایی بزار ... یاد خوبی های محسن افتادم اون مدتی که خونه پدر شوهرم زندگی میکردم خیلی هوامو داشت ... باید یه چایی خوشمزه تو سمار ذغالی براش درست کنم ... چند تقه به در اتاق مامانم زدم . بیا تو مامان سمار ذغالیتو میدی من چایی بزارم چطور یاد سماور ذغالی افتادی محسن داره میاد خونمون میخوام تو اون چایی بزارم تو برو خودم آمادش میکنم میارم نیم ساعت گذشت صدای مامانم از پشت در اومد نرگس جان در رو باز کن سماور و آوردم ... در رو باز کردم ... بیا تو مامان جوش اومده چاییتو دم کن چاییو دم کردم ... صدای ماشین ناصر اومد ... چادر سرم کردم رفتم در حیاط رو باز کردم ... چند تا مشما میوهای جورو واجور خریده بود ... دستمو بردم جلو دو تا شو بگیرم کمکش ببرم نداد تو برو خودم میارم امد تو اتاق چشمش به سماور ذغالی افتاد بالبخند گفت به به چه کردی آفرین ... سماوره مامانته آره چایی توی سماور ذغالی خیلی مزه میده همه میوها رو شستم مرتب توی ظرف گذاشتم ... صدای زنگ حیاط اومد ... ناصر تندی پاشد رفت حیاط ... محسن با یا الله یاالله گفتن اومد تو اتاق سر زبون گل کرد گفتم ... سلام دادش محسن خوش اومدی از طرز حرف زدنم با محسن ناصر خیلی خوشش اومد ... چهره اش باز شد چشمش به سمار ذعالی افتاد گفت او له له ایجان من دیگه از اینجا نمی رم سماور ذغالی چه شود دوتایی نشستن روی تخت ... ناصر رو کرد به محسن غرض از مزاحمت محسن جان اون اسب نرگس رو بده به رفیقت مسعود کنار اسباش نگهش داره تا اوضاع رابطه منو بابا بهتر بشه ... برم ازش بگیرم چرا اونجا مگه اسطبل خودمون چشه ؟ نرگس دلش شور میزنه میگه یه وقت بابات بفروشش این چه حرفیه ... بابا همین الانم از حرفهایی که زده پشیمونه . چرا قفل باغ و عوض کرده ؟ امروز جلوی بابا و مامان نرگس مردم از خجالت ... مثلا رفتیم باغ که یه آب و هوایی عوض کنیم دیدیم قفل در و عوض کردن ... دست از پا درازتر برگشتیم خونه ... پدر زنمم پاشو کرده توی یه کفش که باغ مهر نرگسه من شکایت میکنم باغ رو میگیرم . داداش بابا قفل و عوض نکرده ... بهت میگم تا همینجاشم پشیمونه باغ و احتمالا ناهید و محمد قفل کردن ... اونم من شک ندارم ناهید محمد و تحریک کرده بردش ... الان که دیگه هوا داره تاریک میشه ... نمیشه رفت فردا صبح زود میام دنبالت قفلشو عوض میکنیم . ناصر گونه هاش از شدت عصبانیت سرخ شد و گفت ببین چقدر این خواهر ما نفهم و بیشعوره ... چه شری داشت درست میکرد ..‌. ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_330 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله راستی ناصر به محسن گفتی اسب منو ببره بده دوستش
به قلم داشتیم صبحانه میخوردیم زنگ حیاط رو زدن ... ناصر بلند شد گفت محسنه اومده دنبالم بریم قفل باغو عوض کنیم ... بگو بیاد صبحانه بخوره رفت در حیاط رو باز کرد . برگشت نمیاد میگه زود بیا بریم باغ ... من میرم . لباساشو پوشید و رفت تند تند سفره صبحانه رو جمع کردم رفتم پیش مامان بابام بعد از سلام و صبح بخیر رو به بابام گفتم بابا دیروز محسن اومد خونه ما گفت بابام اصلا خبر نداره که قفل در باغ و عوض کردن ... کار ناهید و محمد بوده ... الانم رفتن قفل و عوض کنن . بابام سرشو تکون داد و گفت حاج نصرالله و محمد و ناهید نداره من باید تکلیف این باغ و روشن کنم که دیگه کسی حس مالکیت روش نداشته باشه ... یه جا هم باید جلوشون وایسم که حساب کار دستشون بیاد ..‌. چون خیلی دور برداشتن ... شماره برادر شوهرتو داری ؟ نه بابا گوشی که ناصر به من داده فقط شماره خودش توشه . باشه بابا جون تو خودتو قاطی این کارا نکن خودم درستش میکنم . ظهر ناصر اومد ... بهش گفتم بابام چی گفت حق با باباته بزار جلوی محمد رو بگیره من با بابام نمی خواستم رو به رو بشم ... محمد بیجا کرده به باغی که مهر زن منه میره قفل میزنه ... شماره موبایل محمد رو نوشت بیا اینو بده به بابات ازش گرفتم رفتم پیش بابام بابام شماره موبایل محمد رو گرفت قلبم شرو کرد به کوبیدن ... محمد بی تربیت و وحشیه یه وقت با بابام دعواش نشه . سلام احمدم بابای نرگس ... میخواستم ببینم به چه حقی رفتی قفل در باغ نرگس رو عوض کردی تپش قلبم بیشتر شد ... که نکنه محمد به بابام توهین کنه . خیلی دلم میخواست ببینم محمد چی به بابام میگه ولی حیف نمی شد ... بابام عصبی گفت ... تو بیجا کردی که همچین غلطی کردی ... به نرگس گفته بودی که تو از اولم تیکه ما نبودی ... میخواستم ببینم دختر من از دیوار کسی رفته بود بالا که این حرف و بهش زدی ؟ ... اونوقت تو که دست میزاری روی مال یه دختر بچه تیکه خوبی هستی ؟؟؟ اون باغ مهریه دختر منه تو همین هفته هم تکلیف سندشو مشخص میکنم تا آدم طماعی مثل تو و خواهرت ... براش دندون تیز نکنند . از این به بعد مثل یه شیر پشت بچم وایسادم . جهزیشم ناصر نمی زاره وگر نه دو دقیقه ای اساس بچمو از اون خونه میاوردم بیرون حرفش که تموم شد نذاشت محمد حرفی بزنه ... گوشیو قطع کرد اینقدر دلم خنک شد ... اینقدر دلم خنک شد ... که نمی دونستم از ذوق و خوشحالیم چیکار کنم خندم گرفته بود مشتمو گره کردم رو به بابام گفتم ... یو هوووووو خوبش کردی بابا دلم خنک شد خوب حقشو گذاشتی کف دستش ... ایکاش روی ناهیدم کم میکردی بابام یه لبخند زد و گفت اینم جواب پدر شوهرت که نیاد دو زانو بشینه اینجا ... بگه نرگس و طلاق بده ... برای اون خواهر شورتم دارم صبر کن ... بزار یه دوتا حرف درشت به شوهرش بگم که هچین جمعش کنه تا راه خونه باباشو گم کنه ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_331 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله داشتیم صبحانه میخوردیم زنگ حیاط رو زدن ... ناصر
به قلم تو شماره شوهر ناهید و برام پیدا کن بهم بده یه بار شماره رو از گوشی ناصر برداشته بودم ولی حفظش نکردم رو به بابا کردم ... چشم بابا جون پیدا میکنم بهت میدم بابا کاری نداری من برم نه بابا جون برو . اومدم تو حیاط دست خودم نبود از ذوقم زیر لبی شعر میخوندم ... آخ جون بههههش زنگ زد ... آخ جون بههههش زنگ زد ... هر وقت که من از ته دلم خوشحال میشدم نازنین زهرا هم تکون میخورد ... دستم گذاشتم روی شکمم ... گفتم چیه شیطون بلا من میخونم تو می رقصی در اتاق خودمونو باز کردم رفتم تو ناصر سرشو بلند کرد یه نگاهی بهم انداخت چی شد کبکت خروس میخونه ... یه دفعه زدم زیر خنده بابام زنگ زد خوب حال محمد و گرفت ... _ ناراحت سرشو تکون داد و زیر لب گفت همه تلاشمو کردم که کار به اینجا نکشه ولی کشید تا ناراحتیشو دیدم خندم جمع شد بابات چی گفت به محمد ؟ هرچی که بابام گفته بودو به ناصر گفتم . چهره اش از ناراحتی بهم ریخت سرش تکون داد ... شروع کرد لباشو جویدن و ساکت شد . من فکر کردم الان خوشحال میشه میگه حقش بود ولی ناصر ناراحت شد . با تعجب بهش نگاه کردم برام سوال شد محمد که اینقدر به ما بدی میکنه حالا چرا ناصر از حرفهای بابام ناراحت شده ... شاید دیده من خوشحال شدم بدش اومده ... اصلا نمی تونستم ناراحتیشو ببینم رفتم نشستم جلوش دستشو گرفتم بالحن محبت آمیزی گفتم . ناصر من خندیدم تو ناراحت شدی ؟ لبخند تلخی زد ... نه پس چی ؟ من نه از تو ناراحت شدم ... نه از بابات ... از اینکه این شرایط به وجود اومده که خونوادهامون تو روی هم وایسن ناراحتم . یه حسی بهم گفت دیگه یواشکی شماره ناهید و از گوشیش برندار باهاش رو راست باش ... دل زدم به دریا . بابام شماره آقا نادر و میخواد نذاشت حرفم تموم شه چیه میخواد به شوهرش زنگ بزنه اونا هم از اونطرف بریزن بهم ..‌. باشه پاشو گوشی منو بیار بهت شماره بدم ... ولی بدون دودش تو چشم خودمونم میره ... به بابات بگو من که دل کندم از خونه بابام تمام حرفها و متلکهای اطرافیامم به جون خریدم ... قفل در باغ و هم عوض کردم... دست کرد تو جیب شلوارش دو تا کلید در اورد بیا دو تا کلید یکیشو بده به بابات یکیشم دست خودت باشه ... به محمدم که زنگ زده هرچی خواسته گفته ... بسه دیگه اینقدر دامنه اختلاف و بزرگش نکنه دلم براش سوخت ... دستشو بوسیدم تو چشماش خیره شده و لب زدم من نمی دونم باید چی بگم و چیکار کنم ... تو ناراحت نباش هرچی بگی من همون کارو میکنم . دشتاشو دور گردن و کمرم حلقه کرد منو چسبوند به خودش سرمو بوسید اروم گفت ... دوست دارم خیلی خوبی نرگس چشمام حلقه اشگ افتاد ... سرمو از سینش جدا کردم تو صورتش نگاه کردم تو هم خوبی ... خیلی هم خوبی ... عزیزان‌ به مناسبت به درک‌واصل شدن ملکه‌ی انگلستان رمان نرگس به مدت ۲ روز تخفیف خورد کل رمان فقط ۳۰ تومن😍 بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @Mahdis1234
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_332 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله تو شماره شوهر ناهید و برام پیدا کن بهم بده یه
به قلم پاشو خانوم چقدر میخوابی ... پاشو گچکاری اتاقا خشک شدن بریم باهم برای خونه وسیله بخریم چشمامو باز کردم یه کش و غوصی به بدنم دادم ... بوی نون تازه سنگگ و چایی سمار ذعالی خونه رو برداشته بود ... یه دوتا نفس عمیق کشیدم رو به ناصر کردم سلام سلام صبحت بخیر ... میتونی بیای بریم وسیله بخریم گرسنمه صبحونه بخو ریم بریم خودم چایی گذاشتم رفتم نون تازه گرفتم که صبحونه بخوریم پول از کجا آوردی میگی بریم وسیله بخریم از محسن قرض گرفتم صبحونه رو خوردیم حاضر شدم ناصر رو به من کرد نرگس برو به مامانتم بگو بیاد تو پا به ماهی یه وقت دردت بگیره مامانت باشه بهتره دکتر تاریخ داده گفته بیستو هشت دی امروز سیزده دی هست هنوز مونده حالا همون تاریخ که دکتر گفته که نمیشه یه وقت دیدی زودتر و دیر تر شد . حسش نیست برم تا اونجا الان زنگ میزنم بهش . عه نرگس دو قدمه پاشو برو بیرون هم یه هوایی میخوری هم به مامانت میگی ابرو انداختم بالا نچ نمی رم زنگ میزنم نمی خواد زنگ بزنی تو پاشو یه آب به صورتت بزن من خودم میرم میگم . جواد رو بردیم گذاشتیم خونه مادر جونم سه تایی سوار ماشین شدیم ... توی راه مامانم به ناصر گفت اگر وقت دارید بریم تخت و کمد نازنین زهرا رو هم بخریم ... خورده ریزاشو خریدم منتظر بودم خونه تکمیل شه تخت و کمدشم بگیرم ناصر جواب داد ... نه کاری ندارم ... کار من مسافر کشی اینم دیگه اختیار ساعت کارم با خودمه ... من یه پیشنهاد دارم ..‌. میگم بریم فروشگاه زنجیره ای اونجا لوازم خونه هم میفروشن همونجا هرچی لازمه بخریم چون نرگس سختشه هی ازاین مغازه به اون مغازه بریم روبه ناصر گفتم ... اونجا تخت کمد بچه هم میفروشن اینو نمی دونم فکر نکنم بفروشن ... ولی وسیله خونه دارن وارد فروشگاه شدیم ... مامانم اروم در گوشم گفت ناصر قرض کرده خیلی پول نداره دست نزار روی وسایلهای گرون از هرچی سادشو انتخاب کن ... اگر یه وقت دیدی میگه نه اصرار نکن ... خب ؟ سرمو تکون دادم گفتم ... باشه یه گاز ساده یه یخچال معمولی دو تا فرش نُه متری یه تلوزیون معمولی یه سرویس چینی شش نفره زرین یه سرویس قابلمه و ... خریدیم ... رفتیم یه جای دیگه تخت و کمد و گهواره نازنین زهرا رو هم خریدم . ناصر یه نیسان گرفت همه رو بار نیسان کرد و اومدیم خونه رو به ناصر گفتم تورو خدا اول تخت و کمد و گهواره نازنین زهرا رو بزاریم اتاقش منم ... لباسا و اسباب بازیاشو بچینم ... بعدن وسیله های خودمونو بچینیم لبخندی زدم و گفت باشه همه رو چیدیم ... دوست داشتم فقط تو اتاق بچم باشم ... صدای ناصر اومد داشت با یکی حرف میزد گوشم رو تیز کردم ببینم با کی هست محسن میای خونه ما کمک کنی من گاز و یخچال خریدم بزارم آشپزخونه ... منو صدا کرد نرگس یه دقیقه بیا ببین فرش رو پهن کردم قشنگ شده آره خوب شده ... میگم ایکاش چند تا پشتی خریده بودیم مبل که نداریم لا اقل پشتی بزاریم خودم حواسم بود ولی دیگه پولم تموم شده بود عیبی نداره از مامانم حالا چند تا بالشت میگیریم میزاریم ابروهاشو داد بالا سرشو تکون داد عا عا عا ... بهت چی گفته بودم ؟؟؟ هرچی فکر کردم یادم نیومد ..‌‌. سرمو کج کردم یادم نمیاد آهان یه بار دیگه میگم خوب گوش کن که دیگه یادت نره ... هرچی داریم استفاده کن هرچیم نداریم صبر میکنی تا خودم بخرم ... هیچی از هیچ کسی نمیگیری حتی از مامانت ... شیر فهم شد اینقدر ازاین شیر فهم شد بدم میاد توهم همش میگی ... عزیزان‌ به مناسبت به درک‌واصل شدن ملکه‌ی انگلستان رمان نرگس به مدت ۲ روز تخفیف خورد کل رمان فقط ۳۰ تومن😍 بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @Mahdis1234
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_333 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله پاشو خانوم چقدر میخوابی ... پاشو گچکاری اتاقا
به قلم زنگ خونه خودمون به صدا در اومد ... ناصر آیفونو برداشت کیه ؟ رو کرد به من نرگس برو چادرتو سرت کن محسنِ دکمه آیفونو زد ... بیا تو داداش سلام ... بَه بَه چه خونه نقلی قشنگی مبارکتون باشه ... سرشو کرد تو اتاق نازنین زهرا ... ایجان عمو فدات شه ... مردیم از چشم به راهی . خوشگل عمو کمک کرد گاز و یخچال رو بردن آشپزخونه محسن پرسید تلوزیونتونو کجا می زارید ؟ ناصر گفت فعلا روی اُپن تا یه میز براش بخریم یه نگاهی به خونه و وسایلهاش انداختم ... با خونه پدر شوهرم خیلی فرق داشت ..‌. اینجا خیلی ساده بود تقریبا نصف اون خونه بود ... مبل و میز ناهار خوری و ویترین نداشتم ... تلوزیونم هیجده اینج ساده بود ... حموم دستشوییم خیلی کوچیک بود ... ولی اینجا آرامش داشتم دیگه استرس مشت و لگد کوبیدن های ناهید نبود ... دیگه تنها نمی شدم ... نزدیک خونواده خودم بودم ... تو دلم گفتم خدایا شکرت که نجات پیدا کردم ... صدای قرآن خوندن قبل از اذان مغرب مسجد بلند شد ... غذام حاضر بود ... زیرش رو خاموش کردم سجادمو برداشتم ... نگاهم به سر در حیاط مسجد افتاد ... دیدم تابلو بسیج خواهران مسجد رو عوض کردن چقدر نو شده بود . کفشهامو در آوردم گذاشتم جا کفشی ... چشمم افتاد به خانوم قربانی ... براش دست تکون دادم نزدیکش شدم سلام و احوالپرسی کردیم هنوز دخترت به دنیا نیومده با خنده جواب دادم ان شاالله دو هفته دیگه میاد یادم اومد خانوم قربانی وام قرض الحسنه میداد ... با خودم گفتم بهش بگم ببینم میتونه به منم وام بده ... ببخشید خانوم قربانی میتونی به من وام بدی . برای مامانت میخوای ؟ نه برای خودمون ابروهاشو بهم گره داد با تعجب پرسید ... برای خودتون ؟؟؟ بله ... آخه ما دیگه خونه پدر شوهرم زندگی نمی کنیم ... ناصرم دیگه تو گاوداری باباش کار نمیکنه ... مسافر کشی میکنه ... پدر شوهرمم لج کرده جهاز منو نمی ده ... ما خیلی به پول احتیاج داریم . نرگس جان شما تو قرض الحسنه پایگاه حساب نداری ... ولی من خودم دو تا حساب باز کردم ... یکیشو میدم به تو خیلی خوشحال شدم . با خنده گفتم ... ممنون یادم اومد خانوما یه وقتها از کار در منزل حرف میزدن خانوم قربانی من اگر بخوام کار در منزل بزنم باید از کجا بگیرم از نگاهش متوجه شدم که جیگرش داره برای من میسوزه ... یه فکری کردو ... یه نگاهی به دور و اطراف مسجد انداخت ... با انگشتش یه خانومی رو به من نشون داد که تکیه داده بود به ستون مسجد . سمیه خانوم کار در منزل میاره بیا بریم پیشش باهاش صحبت کن نزدیکش شدم سلام ... شما کار در منزل میارید ؟ یه نگاه مو شکافانه ای بهم انداخت و پرسید . تو عروس حاج نصرالله هستی ؟ سرمو تکون دادم ... بله هستم لب زد و سرشو تکون داد ... عجب ؟
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_334 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله زنگ خونه خودمون به صدا در اومد ... ناصر آیفونو
به قلم تو زن ناصرشونی پسر وسطیش درست میگم ؟ سرمو تکون دادم بله شوهرت الان چیکار میکنه ؟ از طرز حرف زدنش خوشم نیومد ... مونده بودمم چی جوابشو بدم .‌‌.‌. یه خورده نگاهش کردم ... جواب سوالشو ندادم گفتم میتونید به من کار بدید ؟ سر و گردنشو تکون داد لباشو جمع کرد چشماشو ریز کرد . برای هرکی کار نداشته باشم برای تو دارم ..‌. فقط یه پیغام دارم به حاج نصرالله بگو ... جاجی زمین گرده . خندم گرفت ولی جلوی خودمو گرفتم تو دلم گفتم خانونم اینو که گالیله کشف کرد . تو چشام نگاه کرد ... میگی یا نه سمیه خانوم میگم برام کار میاری ؟ من نمیارم باید خودت بیا خونمون بگیری خونتون نمیتونم بیام می دونم آقا ناصر نمی زاره ... میتونید بیارید مسجد ازتون بگیرم ؟ سرشو تکون داد باشه فردا ظهر میارم مسجد بیا بگیر سجادمو پهن کردم کنار سمیه خانوم مغنعه نمازو چادر نمازمم سرم کردم ... با تکبیره الاحرام مکبر قامت بستم . نماز تموم شد سجادمو جمع کردم ... سمیه خانوم گفت فردا حتما میارم بیا بگیر . خوشحال از اینکه تونسته بودم یه کاری که در امد داشته باشه پیدا کنم ... خونم خیلی خورده ریز لازم داشت ... گر چه خیلی وقت نداشتم ولی توی این دو هفته حد اقل میتونستم جا ادویه وجای قند شکر و چای بخرم ... دوست نداشتم نمک و زرد چوبه و قند و شکرم توی شیشه مربا خوری باشه ... نمی دونم پدر شوهرم جهاز منو میخواد چیکار ... عمه که می دونم دست نمی زنه ... یعنی میخواد بده به ناهید . کلید انداختم در حیاط و باز کردم رفتم تو خونه سنگین شده بودم نشستن و پاشدن برام سخت بود ... لباسمو عوض کردم با خودم گفتم بزار یه ارایش خیلی ملایم کنم ببینم ناصر متوجه میشه . ساعت هشت شد نیومد نُه شد نیومد ... عه پس چرا نمیاد گوشیو برداشتم شمارشو گرفتم چند تا بوق خورد جانم خوبی نرگس سلام خوبم ... چرا نمیای یه دربست خورده بهم کرج دیر میام تو شامتو بخور خب میخوای دیر بیای زنگ بزن دلم شور افتاد شما گوشیتو نزار رو سکوت که من زنگ میزنم بشنوی ... ببین چند بار زنگ زدم تو جواب ندادی خدا حافظی کردیم قطع کردم گوشیو چک کردم اوه اوه اوه چند بارم زنگ زده بازم گوشیم رو سکوت بوده نشنیدم . دلم نیومد بدون ناصر شام بخورم ... تلوزیونو روشن کردم کنار بخاری دراز کشیدم نفهمیدم کی خوابم برد نوازشی رو روی صورتم حس کردم چشمامو باز کردم دیدم ناصر با انگشتش اروم میکشه روی صورتم خانمم چرا بدون پتو خوابیدی سرما میخوری پاشدم نشستم سلام کی اومدی ؟ همین الان ... چقدر گرسنمه تولباساتو عوض کن تا من سفره بیارم . داشتیم شام میخوردیم دیدم ناصر ذل زده بهم چی شده چرا اینطوری نگام میکنی ؟ آرایش کردی با لبخند گفتم ... عه فهمیدی لبخند زد خوشگل شدی ابرو دادم بالا پشت چشم نازک کردم ... لب زدم واقعا سفره شام و جمع کردم ... ناصر رخت خواب پهن کرد ... نرگس بخوابیم ... فردا یه دربستی بهم خورده برم قم باید زود بیدار شم صبح که ازخواب بیدار شدم ناصر نبود ... یادم اومد گفت بهش دربستی خورده ... عه دیدی دیشب یادم رفت بهش بگم ... هم یه وام جور کردم هم میخوام تو خونه کار بزنم ... یادم رفت دیگه چیکار کنم امشب که اومد بهش میگم ... رخت خوابمو همون گوشه اتاق جمع کردم ... عزیزان‌ به مناسبت به درک‌واصل شدن ملکه‌ی انگلستان رمان نرگس تخفیف خورد کل رمان فقط ۳۰ تومن😍 بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @Mahdis1234
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_335 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله تو زن ناصرشونی پسر وسطیش درست میگم ؟ سرمو تکون
به قلم تنهایی میل به صبحانه نداشتم ... یه آب به صورتم زدم در خونمو باز کردم برم پیش مامانمینا صبحانه بخورم دیدم مامانم دست جواد و گرفته دارن میرن بیرون سلام ... مامان کجا میری ؟ سلام عزیزم ... مادر جون حالش خوب نیست دارم میرم پیشش تا ظهر هم نمیام ... برگشتم خونم صبحانمو خوردم نگاهم به ساعت و گوشم به مسجد بود ... دوست داشتم زود اذان ظهر رو بگن من برم کار در منزلم رو بگیرم ... تا صدای قرآن مسجد بلند شد ... تندی وضو گرفتم و آماده شدم سجادمو برداشتم در حیاط و بستم ... وارد مسجد شدم دیدم سمیه خانوم تکیه داده به ستون مسجد جای دیشب نشسته ... رفتم جلو سلام کار اوردید . سلام دخترم خوبی ؟ آوردم ولی بدون خاطرت خیلی عزیزه که من اوردم برات ... چون همه باید بیان خونه بگیرن ...دست کرد توی مشما یه گل پارچه ای گیپور در اورد ... سرشو آورد بالا رو به من منجوق دوزی بلدی ؟ بله بلدم ... خب خدارو شکر ... اینی که دست منه نمونه کاره بقیه خام هستن ده تا دونه برات آوردم اینارو بزن تا فردا بیار بهم بده دوباره بهت میدم ببری ده تا کمه نمیشه بیشتر بدید ... حالا تو اینارو ببر ببین میتونی بدوزی . اگر دستت تند بود بعدن بیشتر برات میارم ... مشما رو گرفت سمت من بیا بگیر سوزن و منجوق و ملیله هم توش هست . ممنون سمیه خانوم مشمارو گرفتم نماز جماعت خوندم ... تو درگاهی مسجد زد به سرم برم خونه مادر حون حالشو بپرسم ... گوشیمو از تو ساکم در آوردم زنگ بزنم به ناصر بگم شماره گرفتم ... مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد خاموش کردم گذاشتم ساکم ولش کن میرم خونه خودم از غذای دیشب اضافه اومده بود گرم کردم خوردم ... رفتم سراغ گل پارچه های گیپور ... طبق نمونه خیلی با دقت یکی دوختم یه کش و غوصی به بدنم دادم ... وای چقدر کمرم درد گرفت ..‌. ولی نباید توجه کنم باید بدوزم تا بچم به دنیا نیونده ... سرویس ادویه و جا قند و شکریمو بخرم . صدای کلید که داشت در حیاط رو باز میکرد به گوشم خورد ... لبخند به لبم نشست ... ناصره گیپور را جمع کردم گذاشتم گوشه حال در و باز کردم سلام زیارتم کردی دو تا جعبه سوهان دستش بود ... سلام آاااره خیلی کم لطفی بود که من تو شهر قم باشم ولی خانوم حضرت معصومه رو زیارت نکنم دست دراز کردم فکر کرد میخوام سوهانو ازش بگیرم مشمارو گرفت سمتم اینم ازت میگیرم ولی اول بیا جلو بوست کنم بهت زیارت قبول بگم خنده صدا داری کرد خم شد صورتشو بوسیدم ‌... زیارت قبول آقا ... اونم صورت منو بوسید جات واقعا خالی بود نرگس به جای تو هم زیارت کردم . ببخشید نمی دونستم کی میای چاییم حاضر نیست الان میزارم ... نشست پاهاشو دراز کرد شروع کرد ماساژ دا ن ... آخیش اینقدر که کلاج ترمز گرفتم خسته شدم ... اینا چیه نرگس ؟ کتری رو که آب کرده بودم گذاشتم روی گاز . صبر کن زیر کتری و روشن کنم بهت میگم ... کبریت زدم روشنش کردم ... جلوش ایستادم یکی از گیپور هارو برداشت گرفت سمتم کارتوعه ؟ تو میدوزی ؟ این که تو برداشتی نمونه است ... نشستم کنارش کار خودمو برداشتم ..‌. ببین اینو من دوختم شکل همند چقدر قشنگ دوختی آفرین به زن هنرمند خودم ... میخوای چیکارشون کنی ؟ مال من نیستن اینارو سمیه خانوم میاره پخش میکنه بین خاموما که میخوان کار کنن پول در بیارن ... چهره اش در هم رفت خودشو صاف کرد یه کم صورتشو کج کرد ذل زد به من اخماهاش توهم رفت خیلی جدی گفت ... خب بند دلم پاره شد و هری ریخت ... تو دلم گفتم یا خدا مگه کار بدی کردم چرا اینطوری شد انگار زبونم بند اومدبود ... بریده بریده گفتم ب بهش می میگن کا کار در منزل با دستش زد زیر مشما و داد زد توووو رفتی کار در منزل آوردییییی ... پس من پف یوز بی همه چیز اینجا چیکاره ام ... کی به تو گفت همچین غلطی بکنی ؟؟؟ ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_336 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله تنهایی میل به صبحانه نداشتم ... یه آب به صورتم
به قلم سنگین شده بودم نمیتونستم سریع از پیشش بلند شم ... نا خواسته دستمو حائل صورتم کردم تو خودم جمع شدم با فریاد دوباره گفت با توااااا ام دختره بی شعور میگم کی گفت که تو باید کار در منزل بزنییی ؟؟؟ چرااااا با ابروی من بازی میکنییییی ؟؟؟ دست منو از جلوی صورتم برداشت منو نگاه کن ... حرف بزننننن چرا این کارو کردی ؟؟؟ داشتم از ترس میمردم ... تو دلم گفتم آخه مگه کار بدی کردم خب دارم کار میکنم دیگه احمق مگه نمیگم قبل از هر کاری اول به من بگوووو . دستشو بلند کرد محکم کوبوند تو صورت خودش ... شارپی صدا داد پس من اینجا چیکاره امممم هان ؟؟؟ من چییییکاره ام ؟؟؟ پول میخواستی چیکار ؟؟؟ حرف بزن ... پول میخوای چیکار کنی ؟؟؟ خیلی بریده بریده اروم لب زدم س س ر وی س س ا ا د و یه ب ب خرم محکم منو تکون داد ..‌. دندو ناشو بهم فشار داد با حرص گفت نرگس این خونه تازه دو روزه که آماده شده من همه چی برای این خونه میخرم ... به خدا وندی خدا قسم اگر حامله نبودی یه کتکی بهت میزدم که صدای سگ بدی ... حالا هی من با تو مدارا میکنم هی تو احمق بازی در بیار . با شتاب دست منو ول کرد با داد گفت پاشو از جلوی چشمم گم شو برو نبینمت . خومو جمع و جور کردم دستمو گذاشتم زمین بلند شدم ... بغض داشت خفم میکرد رفتم تو اتاق خوابمون نشستم یه گوشه ... شروع کردم به گریه کردن با شنیدن صدای در حیاط که محکم خورد بهم فهمیدم رفت بیرون بلند شدم اشگهامو پاک کردم ازاتاق خواب اومدم بیرون ... نگاه کردم دیدم واااای همه منجوق ملیله ها پخش خونه شده ... با خودم گفتم مثل آدم بگو چرا گرفتی میرم پسش میدم چرا وحشی بازی در میاری گیپورهارو منجوق ملیله هارو جمع کردم گذاشتم توی مشماش ... کتری جوش اومده بودو داشت میزد تو سرو کله خودش ... رفتم چایی دم کردم ... تلوزیونو روشن کردم شبکه دو کارتن پلنگ صورتی پخش میکرد ... نشستم به نگاه کردن ... صدای کلید که داشت تو قفل میخرخید به گوشم رسید ... تندی پاشدم تلوزیونو خاموش کردم رفتم تو اتاق خواب ... از ترسم قلبم تند تند میزد ... اومد تو اتاق خواب یه چی پرت کرد سمت من بیا برای این آبروی منو به حراج گذاشتی ؟ نگاه کردم دیدم جا ادویه با زنگ نارنجی جیغ برش داشتم یه نگاه کردم اَه اَه اَه این چیه دیگه از این رنگ بدتر نبوده آقا بخره پرتش کردم تو حال ... سرمو از اتاق خواب کردم بیرون من اینو نمیخوام بد رنگه تپش قلبم بیشتر شد .‌. واااای یا خدا داد نزنه اومد تو اتاق خواب ... نا خود اگاه جمع شدم تو خودم دستمم گذاشتم رو سرم با تشر گفت مثلا میترسی ؟ آره ؟؟ پاشو حاضر شو بریم هم این کارارو که اوری پس بده بعدم بریم جا ادویه ای برات بخرم همون طوری که نشسته بودم گفتم خونشونو بلد نیستم پس چطوری اینارو گرفتی ؟ اورد مسجد بهم داد کی به تو اجازه داده بود بری مسجد ؟ امشب میری اینا رو بهش میدی دیگه ام حق نداری پاتو از خونه بزاری بیرون . همینطوری که دستم روی صورتم بود سرمو بلند نکردم نگاهش کنم نشست دستشو اورد که دست منو از صورتم برداره منم دستمو سفت کردم ... به زور دست منو کشید از صورتم جدا کرد منو نگاه کن نگاه نکردم صداشو یکم برد بالا با تواممم ... میگم منو نگاه کن نگاهمو دادم به صورتش چی میگی سرشو تکون داد ... چی میگم ... آره ؟ دیگه حق نداری پاتو از این خونه بزاری بیرون فهمیدی ؟؟؟ داشت صورتش سرخ میشد ترسیدم جواب ندم یه وقت بزنم گفتم خب چشماشو ریز کرد سر تکون داد خب چی نمی رم بیرون چند بار سرشو تکون داد خوبه تهدید وار گفت هیجا نمی ری پاشو حاضر شو بریم جا ادویه بخریم نمیخوام برو بیرون چیکار به من داری اگر نیای همینا رو میزارم تو آشپزخونه منم میشکنمشون ... زدم زیر گریه من جهازمو میخوام ... مبلامو میخوام میز ناهار خوریمو میخوام ظرفای خودمو میخوام ..‌.‌ میز تلوزیونمو میخوام ذل زد بهم و نگاهش بهم مهربون شد نشست کنارم اومد دستمو بگیره جیغ زدم ولم کن به من دست نزن ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_337 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله سنگین شده بودم نمیتونستم سریع از پیشش بلند شم .
به قلم دستشو کشید باشه جهازتو میخوای ؟ بلند شو بریم خونه بابام جهازت اونجاست . ذل زدم بهش و هیچی نگفتم پاشو دیگه پاشو حاضر شو بریم ... اونجا اساس زندگیت تکمیله شونه انداختم بالا ... من اونجا نمیام منم که اینجایم وهرچی پس انداز داشتم خرج این خونه کردم زیر قرض بدهکاریم رفتم به خاطر توعه ... کار به اون خوبی و از دست دادم ... دارم مسافر کشی میکنم به خاطر تو . مگه مسافرکشی بده . نه مسافر کشی بد نیست ولی برای منی که یه کار راحت با در آمد خوب داشتم خیلی سخته ... که حالا از صبح تا شب تو خیابونا دنبال یه مسافر باشم . اما همه سختی هاشو به جونم میخرم به خاطر تو ... چون دوست دارم دوستم داری اینجور سرم هوار میکشی ... دستشو تکون داد وقتی باهر زبونی بهت میگم نمی فهمیی مجبور میشم با دادو هوار بگم . نخیرم مثل آدم بگو من گوش میکنم عه عه عه پرو پرو تو چشای من نگاه میکنی میگی گوش میکنم ... هزار دفعه نگفتم تنها از خونه نرو بیرون ... یا با مامان من برو یا با مامان خودت ... نگفتم ؟؟ جواب منو بده ؟؟ چرا گفتی پس چرا باز گذاشتی تنها یی رفتی مسجد ؟؟؟ یا مامانتم باهات بود این دسته گلو آب دادی ؟ نه اون نبود تنها رفتم اون پسره بی شرف و که نتونستیم بگیریم ... فرار کرد ... معلومم نیست کدوم گوری رفته ... اگر یه وقت تنها پیدات کنه میخوای چیکار کنی ؟؟؟ ابروهاشو داد بالا زد تو سینش خیلی محکم گفت اونوقت مننن چیکار کنم که هر چی به تو میگم گوش نمیکنی ؟؟؟ همین یه کار من شد همه کارام چشاشو ریز کرد ... بگو چی گفتم گوش کردی ؟؟؟ مگه نمیگم آرایش نکن باز رفتی خودتو بزک کردی نشستی جلوی من ؟ خودت گفتی قشنگ شدی . گفتم که دلت نشکنه ... من دوست ندارم آرایش کنی . همشو راست میگفت حق با اون بود ... نمی دونستم چی بگم ... یاد وام خانوم قربانی افتادم ... خدایا اینو چطوری بهش بگم ... اصلا بگم یا نگم ... ولش کن نمیگم الان میخواد یه دادو هوارم سر وام در بیاره حالا پاشو حاضر شو بریم این جا ادویه رو عوض کنیم هر رنگی که دوست داری بخر . تو مغازه داشتم نگاه میکردم تا رنگ و مدل دلخواهمو پیدا کنم چشمم افتاد به یه سرویس جا ادویه که شبیه سرویس جهاز خودم بود ... با انگشت بهش نشون دادم ... اینو میخوام اونی که خودش خریده بود رو پس داد ... مدلی که من انتخاب کرده بودمو خرید ... تا برگشتیم خونه اذان گفته بودن صدای مکبر از بلند گوی مسجد داشت پخش میشد ... فوری مشمارو برداشتم رفتم مسجد ... نماز مغرب تموم شده بود ... داشتن تسبیحات حضرت زهرا میگفتن ... چشمم رفت جای دیروزی که سمیه خانوم نسشته بود ... رفتم پیشش مشمامو گرفتم سمتش سلام ... ببخشید سمیه خانوم نمی تونم بزنم ... یکیشو دوختم ولی بقیشو نمی تونم ... بفرمایید سرشو تکون داد ... عه نتونستی بزنی یا شوهرت نذاشت هیچی نگفتم فقط نگاهش کردم مشمارو ازم گرفت ... بده به من ... پیغام منو به پدر شوهرت رسوندی یا نه ؟ نه هنوز نگفتم حتما بگیا سر تکون دادم باشه میگم ... خدا حافظی کردم ازش چشم انداختم به خانمها ببینم خانوم قربانی رو پیدا میکنم بهش بگم وام نمیخوایم ولی ندیدمش انگار امشب نیومده بود نماز جماعت از مسجد اومدم بیرون ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
همسرم بعد از شش ماه میخواد طلاق بگیره باورم نمیشد همچین موضوع بی ارزشی رو بخواد بهانه ای کنه برای طلاق، ی روز رفتم خونشون باهاش حرف بزنم و دلیلش رو بفهمم که گفت عاشق یکی دیگه هست و بخاطر فشار خانواده ش جواب مثبت بهم داده غرورم همونجا لگد مال شد شروع کردم به داد و بیداد که تو حق نداشتی منو بازی بدی کم کم خانواده هامون اومدن و همه جمع شدن همونجا گفتم باید مشخص بشه عاشق کی بودی حق نداشتی غرورم رو خورد کنی و منو بازی بدی که گفت من... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_ #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله دستشو کشید باشه جهازتو میخوای ؟ بلند شو بریم خونه
به قلم ناصر دستشو کرده بود توی جیبش شلوارش ، یه پاشم زده بود به دیوار ، تکیه داده بود به مسجد ، منو که دید صاف شد دیر کردی ؟ خواستم بگم دنبال خانوم قربانی میگشتم ... حرفمو عوض کردم گفتم‌ کارهاشو پسش دادم اومدم تو صورتم خیره شد ... راست میگی ؟ سر تکون دادم ... اوهوم ولی از چشمات پیداست که انگار میخواستی یه چیز دیگه بگی وااای تو رو خدا بس کن اینقدر اذیتم نکن گفتی پس بده دادم دیگه ولم کن چشماشو ریز کرد ... سرشو تکون داد یه نفس صدا داری کشید بیا بریم ... کلید انداخت در خونه رو باز کرد رفتیم تو خونه ... اورکتشو در اورد نرگس چادرتو درآر ... بیا اینجا بشین کنار من کارت دارم تو دلم گفتم ایییییش چقدر بد پیله است رفتم پیشش نشستم تو چشای من نگاه کن ... بگو جون ناصر ... نمی خواستم حرف دیگه ای بزنم نتونستم تو چشاش نگاه کنم ... چشمامو به اطراف صورتش گردوندم بگو دیگه ... چیکار کردی ؟؟ قول میدم دعوات نکنم مظلومانه گفتم قول دادیا سرشو تکون داد قول دادم کاریت ندارم بگو سرمو انداختم پایین به خانوم قربانی گفتم بهمون وام بده ... گفت شما تو قرض الحسنه پایگاه حسابدنداری ولی من خودم دو تا حساب دارم یکیشو میدم به شما جراتی که سرمو بگیرم بالا نگاهش کنم نداشتم ... همینطور سر به زیر نشسته بودم نفس عمیقی کشید . همین الان بهش زنگ بزن بگو ما وام نمیخوایم با گوشی خودم زنگ بزنم ؟ بزن ... زنگ بزن آخه گفتی با گوشیم فقط به خودت زنگ بزنم اوووه ... چه عجب این یکیو گوش دادی ... با گوشی من زنگ بزن . شماره خانوم قربانیو گرفتم ... چند تا بوق خورد الو بفرمایید سلام نرگسم خوبی نرگس جان ممنون خوبم ... ببخشید ما دیگه وام نمیخوایم چرا نرگس جان اتفاقا این ماه نوبت منه میدمش به شما ممنون خانوم قربانی ما دیگه نمیخواهیم خدا حافظی کردیم تماس و قطع کردم . حرف سمیه خانوم یادم اومد به پدر شوهرت بگو زمین گرده ... خواستم به ناصر بگم ولی با خودم گفتم بیکاری ... شاید حرف خوبی نباشه دوباره برام درد سر بشه داشتم سفره صبحانه رو جمع میکردم ... صدای تقه ای دری که به حیاط مامانمینا باز میشد اومد در رو باز کردم ... سلام مامان بیا تو ناصر رفته ؟ آره صبحانشو خورد رفت ... بشین برات چایی بریزم نشت زمین رو کرد به من چایی نمیخوام ... دیروز سر چی بحثتون شده بود سرو صداتون میومد اگه میگفتم چی شده یه سری هم مامانم میخواست نصیحتم کنه که چرا این کارو کردی رو به مامانم گفتم هیچی سر هیچی اینقدر ناصر دادو بیداد کرد ؟ شما که صدا شنیدی چرا نیومدی ببینی چی شده ؟ چون بین زن و شوهر بعضی وقتها حرف پیش میاد ... اگر کسی دخالت نکنه خودشون حلش میکنند ... ولی اگر کسی بره وسط بگو مگوشون ... اونوقت دعواشون بالا میگیره ... حالا بگو ببینم چی شده بود ؟؟ نمیخواستم بگم باید کاری میکردم که از جواب سوالش منصرف بشه رو کردم بهش مامان جون مگه من میام خونه شما بگم با ... بابا چیا بهم میگید ... یه چشم غوره بهم رفت دستشو مشت کرد گذاشت جلوی دهنش وااا من کی گفتم چیا بهم میگید دختر ... هرچی دوست دارید بهم بگید من میگم دعواتون سر چی بود ؟ حالا تو از کی راز دار شدی ؟؟ با لبای بسته یه لبخند زدم براش چشم و ابرو اومدم خیلی خب نمیخواد بگی خدا کنه تو یاد بگیری حرف تو دهنت نگه داری ... بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم دلشوره اومد سراغم چی میخواد بگه ... نسشتم جلوش ... چی شده مامان ؟ نگران نشو در مورد زایمانت میخوام باهات حرف بزنم دلشورم رفت ... جانم بگو نرگس جان دکتر تاریخ زایمانتو زده بیست و هشت دی ولی ممکنه تو زودتر دردت بگیره ... درد زایمان با کوره دردهای ماه آخر که گاهی کمرت یا زیر دلت درد میگیره فرق داره ... درد زایمان روی ساعته مثلا نیم ساعت به نیم ساعت بعد کم میشه بیست دقیقه به بیست دقیقه بعد میشه یه ریع و ... همینطوری کم میشه تا زایمانت برسه ... پس حواستو جمع کن ... حتی اگر یه کمم کمرت درد گرفت فوری بگو ترس زایمان افتاد به جونم واااای مامان من میترسم ابرو هاشو بهم گره داد ... از چیش میترسی ... همون خدایی که نُه ما این بچه رو توی شکم تو محافظت کرده و نگه داشته ... خودشم ان شاالله به سلامتی به دنیاش میاره ... من ساکتم بستم آماده گذاشتم گوشه خونه ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خر