eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.6هزار دنبال‌کننده
32 عکس
16 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_327 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله تا رفت تندی رفتم سرساک دنبال دوربینم ... ساک اول
به قلم ناصر سرشو انداخته بود پایین و ساکت بود مامان بابام و بچه ها سوار نیسان شدند منو ناصرم سوار ماشین خودمون رو کردم به ناصر ... حالا کجا میریم ؟ میریم خونمون . نگاش کردم دیدم هی داره گوشه های لبشو میجوه ونفس های بلند میکشه . چیه ؟ چرا اینقدرناراحتی مگه چی شده ؟ چیزی نشده ؟ آبروم جلوی بابا مامانت رفت کی میگیه آبروت رفته مگه تو در باغو قفل کردی ؟ مگه آبرو به این چیزاست ؟ برگشت نیم نگاهی بهم انداخت .و نفس عمیقی کشید پس آبرو به چیه به ضایع شدن نیست ؟ من امروز سکه یه پول نشدم ؟؟؟ نه ... به ضایع شدن نیست ... دزدا و هیزا و خیانتکارا ابروشون میره . مگه ... میخواستم بگم مگه رامین مزاحم من شد من آبروم رفت ؟ نرفت چون من مقصر نبودم ... ولی یادم افتاد هروقت اسم این پسره میاد چقدر ناصر بهم میریزه و عصبی میشه ... حرفمو خوردم . ناصر برگشت رو به من ... چرا حرفتو خوردی ؟ مگه ... چی ؟ هیچی چشماشو ریز کرد روشو کرد سمت من آآآای بدم میام یه کلمه میگی بعد میگی هیچی ... همممچین بهم میریزم ... بگو ببینم چی میخواستی بگی ؟؟؟ ول کن دیگه بیخیال شو .‌‌.. یه داد زد روی اعصاب من راه نرووو بگو ببینم مگه ... چی ؟ وااای چه غلطی کردما مثلا خواستم از ناراحتی درش بیارم . خواستم بگم مگه رامین مزاحم من شد آبروی من رفت ؟ ؟ نرفت چون من تقصیر نداشتم برگشت با تهدید گفت . دیگه اسم این پسره ب* ی * ش* ر* ف رو پیش من نیار ... فهمیدی ؟؟؟ خودت گفتی بگو ... من که گفتم نمیگم . بغض گلومو گرفت رومو کردم سمت شیشه بیرون و نگاه کردم یه چند دقیقه گذشت چرا روتو از من برگردوندی ؟ محل ندادم خیلی خب ببخشید ... اعصابم داغون بود یه داد زدم همینطوری که روم به شیشه بود محلش ندادم دستش و گذاشت روی پای من با لحن مهربونی گفت نرگس منو ببین بااخم نگاهش کردم اوه اوه اوه چه اخمی ... اخماتو واکن ... تو دلم گفتم اصلا به من چه که آبروت رفت ... حرص بخور ناراحت باش ... ببخشید ... خب سرمو تکون دادم با دلخوری گفتم ... خب بخشیدم حالا که بخشیدی اخماتم وا کن یه لبخندم قشنگم برا حاجیت بزن . لبخندم نمیومد ولی برای اینکه ول کنه ... یه لبخند زورکی زدم رسیدیم خونه کاپشنشو در اورد به رخت آویز ... آویزون کرد دراز کشید روی تخت ساعد دسشتم گذاشت روی پیشونیش رفت تو فکر ... منم نرفتم بگم چی شده و چرا ناراحتی ... تو ماشین خواستم از ناراحتی درش بیارم بدتر خودم ناراحت شدم . تو فکر اتاق نازنین زهرا بودم که چطوری وسایلهاشو بچینم که صدا زد نرگس بله بلند شد نشست روی تخت با دستش زد کنارش ... بیا بشین اینجا یه کاری باهات دارم نشستم کنارش من تا حالا هیچی ازت نخواستم درسته ؟ نه ... تو خیلی از من چیزی خواستی . با تعجب برگشت سمت من چی خواستم ؟ جواب ناهید و نده ... هوامو داشته باش ... خیلی خواستی الان همینارو یادمه چقدرم که تو گوش کردی . مخصوصا این آخریه رو ... هوامو داشته باش من نمی دونستم باید چیکار کنم . باید از من دفاع میکردی آخه حق با ، بابام بود هرچی فکر کردم دیدم درست میگه آره تو درست میگی حق با ، بابات بود . الانم حق با باباته ولی اگر بابات بره دنبال این حقش من و بابام با هم رو در رو میشیم من نمی خوام حرمت بابام بشکنه درکش کردم آدم باباشو دوست داره اگر چه بی منطق یا زور گو باشه من باید چیکار کنم ؟ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_328 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله ناصر سرشو انداخته بود پایین و ساکت بود مامان ب
به قلم آفرین دختر خوب حالا شد ... تو برو پیش بابات بگو من جهازمو نمی خوام ناصر همه چی برام میخره یه نگاهی بهش انداختم ... تو که گفتی فقط به اندازه ساخت این خونه پول دارم ... چطوری میخری ؟ شده قرض کنم یا ماشینمو بفروشم یه چند مدل پایین تر بخرم جهزیه تو رو میخرم . یه دفعه یاد رها افتادم گفتم ناااااصر بابات رها رو نفروشه اون اسب منه همچین گفتی ناصر بند دلم پاره شد گفتم چی شده ... نه نمیفروشه . اون از من بدش اومده میگه چرا بچه دختره ...میفروشه اسبمو زنگ میزنم به محسن میگم از گاو داری ببرش بده به یکی از دوستاش برات نگهش داره ... تو الان حرف منو گوش کن ببین چی بهت گفتم . الان برم بگم آره همین الان برو بگو میترسم یه پیغامی چیزی برای بابام بده ... تا کاری نکرده برو بگو . از روی تخت بلند شدم ... پشت در اتاق مامان بابام وایسادم ... خدایا ناصر گفته از بابات بخواه برای جهزیه شکایت نکنه ... کمکم کن حرفی نزنم که بدتر از این بشه ناصرم ناراحت بشه ... یه دفعه یاد حرف خانوم حمیدی افتادم ... میگفت وقتی خواستید کاری بکنید و یا حرفی به کسی بزنید که موفق بشید قبلش با حضور قلب نوزده مرتبه بسم الله الرحمن الرحیم بگید ... نوزده بار گفتم ... چند تقه به در زدم ... صدای بابام اومد بیاتو در رو باز کردم رفتم تو خونه بابا جانم بابا ناصر ناراحته میگه شده ماشینمو بفروشم یا قرض کنم وسایلهای خونه رو میخرم ... منو فرستاده به شما بگم از باباش شکایت نکن بابام یه نفس عمیقی کشید ... چرا خودش نیومد بگه شونه انداختم بالا ... نمی دونم ... به من گفت که به شما بگم مامانم از آشپزخونه گفت حتما خودش روش نشده بگه ... اون بیچاره هم این وسط گیر کرده به لاخره تو طرفدار کی هستی منو دخترت یا پدرشوهر دخترت من طرفدار حقم بابام روشو کرد سمت من باشه باباجون در مورد جهزیه ایت باشه فعلا چیزی نمیگم اما در مورد مهرت نمیتونم ساکت باشم ... چون اون نصرالهی که من فکرشو میکردم این نصرالله نیست . خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند بابا کاری ندارید من برم برو باباجون به سلامت در اتاق و باز کردم رفتم تو ... ناصر روی تخت دراز کشیده بود تا منو دید پاشد نشست و پرسید بابات چی گفت ؟ بهش گفتم ناصر گفته به بابات بگو شکایت نکنه . آره ... هر چی تو گفته بودی بهش گفتم ... گفت جهاز و باشه کاری نمی کنم ولی در مورد مهریه ات نمی تونم سکوت کنم ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_329 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله آفرین دختر خوب حالا شد ... تو برو پیش بابات بگ
به قلم راستی ناصر به محسن گفتی اسب منو ببره بده دوستش ؟ الان بهش زنگ میزنم . شماره محسن رو گرفت سلام داداش خوبی ... باشه خدا حافظ چی شد ؟ گفت خودم زنگ میزنم ؟ نه ... گفت جاییم نمی تونم حرف بزنم یک ساعت دیگه میام خونتون پاشد لباساشو پوشید ... _ نرگس من میرم یه خورده میوه بخرم تو هم چایی بزار ... یاد خوبی های محسن افتادم اون مدتی که خونه پدر شوهرم زندگی میکردم خیلی هوامو داشت ... باید یه چایی خوشمزه تو سمار ذغالی براش درست کنم ... چند تقه به در اتاق مامانم زدم . بیا تو مامان سمار ذغالیتو میدی من چایی بزارم چطور یاد سماور ذغالی افتادی محسن داره میاد خونمون میخوام تو اون چایی بزارم تو برو خودم آمادش میکنم میارم نیم ساعت گذشت صدای مامانم از پشت در اومد نرگس جان در رو باز کن سماور و آوردم ... در رو باز کردم ... بیا تو مامان جوش اومده چاییتو دم کن چاییو دم کردم ... صدای ماشین ناصر اومد ... چادر سرم کردم رفتم در حیاط رو باز کردم ... چند تا مشما میوهای جورو واجور خریده بود ... دستمو بردم جلو دو تا شو بگیرم کمکش ببرم نداد تو برو خودم میارم امد تو اتاق چشمش به سماور ذغالی افتاد بالبخند گفت به به چه کردی آفرین ... سماوره مامانته آره چایی توی سماور ذغالی خیلی مزه میده همه میوها رو شستم مرتب توی ظرف گذاشتم ... صدای زنگ حیاط اومد ... ناصر تندی پاشد رفت حیاط ... محسن با یا الله یاالله گفتن اومد تو اتاق سر زبون گل کرد گفتم ... سلام دادش محسن خوش اومدی از طرز حرف زدنم با محسن ناصر خیلی خوشش اومد ... چهره اش باز شد چشمش به سمار ذعالی افتاد گفت او له له ایجان من دیگه از اینجا نمی رم سماور ذغالی چه شود دوتایی نشستن روی تخت ... ناصر رو کرد به محسن غرض از مزاحمت محسن جان اون اسب نرگس رو بده به رفیقت مسعود کنار اسباش نگهش داره تا اوضاع رابطه منو بابا بهتر بشه ... برم ازش بگیرم چرا اونجا مگه اسطبل خودمون چشه ؟ نرگس دلش شور میزنه میگه یه وقت بابات بفروشش این چه حرفیه ... بابا همین الانم از حرفهایی که زده پشیمونه . چرا قفل باغ و عوض کرده ؟ امروز جلوی بابا و مامان نرگس مردم از خجالت ... مثلا رفتیم باغ که یه آب و هوایی عوض کنیم دیدیم قفل در و عوض کردن ... دست از پا درازتر برگشتیم خونه ... پدر زنمم پاشو کرده توی یه کفش که باغ مهر نرگسه من شکایت میکنم باغ رو میگیرم . داداش بابا قفل و عوض نکرده ... بهت میگم تا همینجاشم پشیمونه باغ و احتمالا ناهید و محمد قفل کردن ... اونم من شک ندارم ناهید محمد و تحریک کرده بردش ... الان که دیگه هوا داره تاریک میشه ... نمیشه رفت فردا صبح زود میام دنبالت قفلشو عوض میکنیم . ناصر گونه هاش از شدت عصبانیت سرخ شد و گفت ببین چقدر این خواهر ما نفهم و بیشعوره ... چه شری داشت درست میکرد ..‌. ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_330 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله راستی ناصر به محسن گفتی اسب منو ببره بده دوستش
به قلم داشتیم صبحانه میخوردیم زنگ حیاط رو زدن ... ناصر بلند شد گفت محسنه اومده دنبالم بریم قفل باغو عوض کنیم ... بگو بیاد صبحانه بخوره رفت در حیاط رو باز کرد . برگشت نمیاد میگه زود بیا بریم باغ ... من میرم . لباساشو پوشید و رفت تند تند سفره صبحانه رو جمع کردم رفتم پیش مامان بابام بعد از سلام و صبح بخیر رو به بابام گفتم بابا دیروز محسن اومد خونه ما گفت بابام اصلا خبر نداره که قفل در باغ و عوض کردن ... کار ناهید و محمد بوده ... الانم رفتن قفل و عوض کنن . بابام سرشو تکون داد و گفت حاج نصرالله و محمد و ناهید نداره من باید تکلیف این باغ و روشن کنم که دیگه کسی حس مالکیت روش نداشته باشه ... یه جا هم باید جلوشون وایسم که حساب کار دستشون بیاد ..‌. چون خیلی دور برداشتن ... شماره برادر شوهرتو داری ؟ نه بابا گوشی که ناصر به من داده فقط شماره خودش توشه . باشه بابا جون تو خودتو قاطی این کارا نکن خودم درستش میکنم . ظهر ناصر اومد ... بهش گفتم بابام چی گفت حق با باباته بزار جلوی محمد رو بگیره من با بابام نمی خواستم رو به رو بشم ... محمد بیجا کرده به باغی که مهر زن منه میره قفل میزنه ... شماره موبایل محمد رو نوشت بیا اینو بده به بابات ازش گرفتم رفتم پیش بابام بابام شماره موبایل محمد رو گرفت قلبم شرو کرد به کوبیدن ... محمد بی تربیت و وحشیه یه وقت با بابام دعواش نشه . سلام احمدم بابای نرگس ... میخواستم ببینم به چه حقی رفتی قفل در باغ نرگس رو عوض کردی تپش قلبم بیشتر شد ... که نکنه محمد به بابام توهین کنه . خیلی دلم میخواست ببینم محمد چی به بابام میگه ولی حیف نمی شد ... بابام عصبی گفت ... تو بیجا کردی که همچین غلطی کردی ... به نرگس گفته بودی که تو از اولم تیکه ما نبودی ... میخواستم ببینم دختر من از دیوار کسی رفته بود بالا که این حرف و بهش زدی ؟ ... اونوقت تو که دست میزاری روی مال یه دختر بچه تیکه خوبی هستی ؟؟؟ اون باغ مهریه دختر منه تو همین هفته هم تکلیف سندشو مشخص میکنم تا آدم طماعی مثل تو و خواهرت ... براش دندون تیز نکنند . از این به بعد مثل یه شیر پشت بچم وایسادم . جهزیشم ناصر نمی زاره وگر نه دو دقیقه ای اساس بچمو از اون خونه میاوردم بیرون حرفش که تموم شد نذاشت محمد حرفی بزنه ... گوشیو قطع کرد اینقدر دلم خنک شد ... اینقدر دلم خنک شد ... که نمی دونستم از ذوق و خوشحالیم چیکار کنم خندم گرفته بود مشتمو گره کردم رو به بابام گفتم ... یو هوووووو خوبش کردی بابا دلم خنک شد خوب حقشو گذاشتی کف دستش ... ایکاش روی ناهیدم کم میکردی بابام یه لبخند زد و گفت اینم جواب پدر شوهرت که نیاد دو زانو بشینه اینجا ... بگه نرگس و طلاق بده ... برای اون خواهر شورتم دارم صبر کن ... بزار یه دوتا حرف درشت به شوهرش بگم که هچین جمعش کنه تا راه خونه باباشو گم کنه ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_331 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله داشتیم صبحانه میخوردیم زنگ حیاط رو زدن ... ناصر
به قلم تو شماره شوهر ناهید و برام پیدا کن بهم بده یه بار شماره رو از گوشی ناصر برداشته بودم ولی حفظش نکردم رو به بابا کردم ... چشم بابا جون پیدا میکنم بهت میدم بابا کاری نداری من برم نه بابا جون برو . اومدم تو حیاط دست خودم نبود از ذوقم زیر لبی شعر میخوندم ... آخ جون بههههش زنگ زد ... آخ جون بههههش زنگ زد ... هر وقت که من از ته دلم خوشحال میشدم نازنین زهرا هم تکون میخورد ... دستم گذاشتم روی شکمم ... گفتم چیه شیطون بلا من میخونم تو می رقصی در اتاق خودمونو باز کردم رفتم تو ناصر سرشو بلند کرد یه نگاهی بهم انداخت چی شد کبکت خروس میخونه ... یه دفعه زدم زیر خنده بابام زنگ زد خوب حال محمد و گرفت ... _ ناراحت سرشو تکون داد و زیر لب گفت همه تلاشمو کردم که کار به اینجا نکشه ولی کشید تا ناراحتیشو دیدم خندم جمع شد بابات چی گفت به محمد ؟ هرچی که بابام گفته بودو به ناصر گفتم . چهره اش از ناراحتی بهم ریخت سرش تکون داد ... شروع کرد لباشو جویدن و ساکت شد . من فکر کردم الان خوشحال میشه میگه حقش بود ولی ناصر ناراحت شد . با تعجب بهش نگاه کردم برام سوال شد محمد که اینقدر به ما بدی میکنه حالا چرا ناصر از حرفهای بابام ناراحت شده ... شاید دیده من خوشحال شدم بدش اومده ... اصلا نمی تونستم ناراحتیشو ببینم رفتم نشستم جلوش دستشو گرفتم بالحن محبت آمیزی گفتم . ناصر من خندیدم تو ناراحت شدی ؟ لبخند تلخی زد ... نه پس چی ؟ من نه از تو ناراحت شدم ... نه از بابات ... از اینکه این شرایط به وجود اومده که خونوادهامون تو روی هم وایسن ناراحتم . یه حسی بهم گفت دیگه یواشکی شماره ناهید و از گوشیش برندار باهاش رو راست باش ... دل زدم به دریا . بابام شماره آقا نادر و میخواد نذاشت حرفم تموم شه چیه میخواد به شوهرش زنگ بزنه اونا هم از اونطرف بریزن بهم ..‌. باشه پاشو گوشی منو بیار بهت شماره بدم ... ولی بدون دودش تو چشم خودمونم میره ... به بابات بگو من که دل کندم از خونه بابام تمام حرفها و متلکهای اطرافیامم به جون خریدم ... قفل در باغ و هم عوض کردم... دست کرد تو جیب شلوارش دو تا کلید در اورد بیا دو تا کلید یکیشو بده به بابات یکیشم دست خودت باشه ... به محمدم که زنگ زده هرچی خواسته گفته ... بسه دیگه اینقدر دامنه اختلاف و بزرگش نکنه دلم براش سوخت ... دستشو بوسیدم تو چشماش خیره شده و لب زدم من نمی دونم باید چی بگم و چیکار کنم ... تو ناراحت نباش هرچی بگی من همون کارو میکنم . دشتاشو دور گردن و کمرم حلقه کرد منو چسبوند به خودش سرمو بوسید اروم گفت ... دوست دارم خیلی خوبی نرگس چشمام حلقه اشگ افتاد ... سرمو از سینش جدا کردم تو صورتش نگاه کردم تو هم خوبی ... خیلی هم خوبی ... عزیزان‌ به مناسبت به درک‌واصل شدن ملکه‌ی انگلستان رمان نرگس به مدت ۲ روز تخفیف خورد کل رمان فقط ۳۰ تومن😍 بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @Mahdis1234
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_332 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله تو شماره شوهر ناهید و برام پیدا کن بهم بده یه
به قلم پاشو خانوم چقدر میخوابی ... پاشو گچکاری اتاقا خشک شدن بریم باهم برای خونه وسیله بخریم چشمامو باز کردم یه کش و غوصی به بدنم دادم ... بوی نون تازه سنگگ و چایی سمار ذعالی خونه رو برداشته بود ... یه دوتا نفس عمیق کشیدم رو به ناصر کردم سلام سلام صبحت بخیر ... میتونی بیای بریم وسیله بخریم گرسنمه صبحونه بخو ریم بریم خودم چایی گذاشتم رفتم نون تازه گرفتم که صبحونه بخوریم پول از کجا آوردی میگی بریم وسیله بخریم از محسن قرض گرفتم صبحونه رو خوردیم حاضر شدم ناصر رو به من کرد نرگس برو به مامانتم بگو بیاد تو پا به ماهی یه وقت دردت بگیره مامانت باشه بهتره دکتر تاریخ داده گفته بیستو هشت دی امروز سیزده دی هست هنوز مونده حالا همون تاریخ که دکتر گفته که نمیشه یه وقت دیدی زودتر و دیر تر شد . حسش نیست برم تا اونجا الان زنگ میزنم بهش . عه نرگس دو قدمه پاشو برو بیرون هم یه هوایی میخوری هم به مامانت میگی ابرو انداختم بالا نچ نمی رم زنگ میزنم نمی خواد زنگ بزنی تو پاشو یه آب به صورتت بزن من خودم میرم میگم . جواد رو بردیم گذاشتیم خونه مادر جونم سه تایی سوار ماشین شدیم ... توی راه مامانم به ناصر گفت اگر وقت دارید بریم تخت و کمد نازنین زهرا رو هم بخریم ... خورده ریزاشو خریدم منتظر بودم خونه تکمیل شه تخت و کمدشم بگیرم ناصر جواب داد ... نه کاری ندارم ... کار من مسافر کشی اینم دیگه اختیار ساعت کارم با خودمه ... من یه پیشنهاد دارم ..‌. میگم بریم فروشگاه زنجیره ای اونجا لوازم خونه هم میفروشن همونجا هرچی لازمه بخریم چون نرگس سختشه هی ازاین مغازه به اون مغازه بریم روبه ناصر گفتم ... اونجا تخت کمد بچه هم میفروشن اینو نمی دونم فکر نکنم بفروشن ... ولی وسیله خونه دارن وارد فروشگاه شدیم ... مامانم اروم در گوشم گفت ناصر قرض کرده خیلی پول نداره دست نزار روی وسایلهای گرون از هرچی سادشو انتخاب کن ... اگر یه وقت دیدی میگه نه اصرار نکن ... خب ؟ سرمو تکون دادم گفتم ... باشه یه گاز ساده یه یخچال معمولی دو تا فرش نُه متری یه تلوزیون معمولی یه سرویس چینی شش نفره زرین یه سرویس قابلمه و ... خریدیم ... رفتیم یه جای دیگه تخت و کمد و گهواره نازنین زهرا رو هم خریدم . ناصر یه نیسان گرفت همه رو بار نیسان کرد و اومدیم خونه رو به ناصر گفتم تورو خدا اول تخت و کمد و گهواره نازنین زهرا رو بزاریم اتاقش منم ... لباسا و اسباب بازیاشو بچینم ... بعدن وسیله های خودمونو بچینیم لبخندی زدم و گفت باشه همه رو چیدیم ... دوست داشتم فقط تو اتاق بچم باشم ... صدای ناصر اومد داشت با یکی حرف میزد گوشم رو تیز کردم ببینم با کی هست محسن میای خونه ما کمک کنی من گاز و یخچال خریدم بزارم آشپزخونه ... منو صدا کرد نرگس یه دقیقه بیا ببین فرش رو پهن کردم قشنگ شده آره خوب شده ... میگم ایکاش چند تا پشتی خریده بودیم مبل که نداریم لا اقل پشتی بزاریم خودم حواسم بود ولی دیگه پولم تموم شده بود عیبی نداره از مامانم حالا چند تا بالشت میگیریم میزاریم ابروهاشو داد بالا سرشو تکون داد عا عا عا ... بهت چی گفته بودم ؟؟؟ هرچی فکر کردم یادم نیومد ..‌‌. سرمو کج کردم یادم نمیاد آهان یه بار دیگه میگم خوب گوش کن که دیگه یادت نره ... هرچی داریم استفاده کن هرچیم نداریم صبر میکنی تا خودم بخرم ... هیچی از هیچ کسی نمیگیری حتی از مامانت ... شیر فهم شد اینقدر ازاین شیر فهم شد بدم میاد توهم همش میگی ... عزیزان‌ به مناسبت به درک‌واصل شدن ملکه‌ی انگلستان رمان نرگس به مدت ۲ روز تخفیف خورد کل رمان فقط ۳۰ تومن😍 بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @Mahdis1234
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_333 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله پاشو خانوم چقدر میخوابی ... پاشو گچکاری اتاقا
به قلم زنگ خونه خودمون به صدا در اومد ... ناصر آیفونو برداشت کیه ؟ رو کرد به من نرگس برو چادرتو سرت کن محسنِ دکمه آیفونو زد ... بیا تو داداش سلام ... بَه بَه چه خونه نقلی قشنگی مبارکتون باشه ... سرشو کرد تو اتاق نازنین زهرا ... ایجان عمو فدات شه ... مردیم از چشم به راهی . خوشگل عمو کمک کرد گاز و یخچال رو بردن آشپزخونه محسن پرسید تلوزیونتونو کجا می زارید ؟ ناصر گفت فعلا روی اُپن تا یه میز براش بخریم یه نگاهی به خونه و وسایلهاش انداختم ... با خونه پدر شوهرم خیلی فرق داشت ..‌. اینجا خیلی ساده بود تقریبا نصف اون خونه بود ... مبل و میز ناهار خوری و ویترین نداشتم ... تلوزیونم هیجده اینج ساده بود ... حموم دستشوییم خیلی کوچیک بود ... ولی اینجا آرامش داشتم دیگه استرس مشت و لگد کوبیدن های ناهید نبود ... دیگه تنها نمی شدم ... نزدیک خونواده خودم بودم ... تو دلم گفتم خدایا شکرت که نجات پیدا کردم ... صدای قرآن خوندن قبل از اذان مغرب مسجد بلند شد ... غذام حاضر بود ... زیرش رو خاموش کردم سجادمو برداشتم ... نگاهم به سر در حیاط مسجد افتاد ... دیدم تابلو بسیج خواهران مسجد رو عوض کردن چقدر نو شده بود . کفشهامو در آوردم گذاشتم جا کفشی ... چشمم افتاد به خانوم قربانی ... براش دست تکون دادم نزدیکش شدم سلام و احوالپرسی کردیم هنوز دخترت به دنیا نیومده با خنده جواب دادم ان شاالله دو هفته دیگه میاد یادم اومد خانوم قربانی وام قرض الحسنه میداد ... با خودم گفتم بهش بگم ببینم میتونه به منم وام بده ... ببخشید خانوم قربانی میتونی به من وام بدی . برای مامانت میخوای ؟ نه برای خودمون ابروهاشو بهم گره داد با تعجب پرسید ... برای خودتون ؟؟؟ بله ... آخه ما دیگه خونه پدر شوهرم زندگی نمی کنیم ... ناصرم دیگه تو گاوداری باباش کار نمیکنه ... مسافر کشی میکنه ... پدر شوهرمم لج کرده جهاز منو نمی ده ... ما خیلی به پول احتیاج داریم . نرگس جان شما تو قرض الحسنه پایگاه حساب نداری ... ولی من خودم دو تا حساب باز کردم ... یکیشو میدم به تو خیلی خوشحال شدم . با خنده گفتم ... ممنون یادم اومد خانوما یه وقتها از کار در منزل حرف میزدن خانوم قربانی من اگر بخوام کار در منزل بزنم باید از کجا بگیرم از نگاهش متوجه شدم که جیگرش داره برای من میسوزه ... یه فکری کردو ... یه نگاهی به دور و اطراف مسجد انداخت ... با انگشتش یه خانومی رو به من نشون داد که تکیه داده بود به ستون مسجد . سمیه خانوم کار در منزل میاره بیا بریم پیشش باهاش صحبت کن نزدیکش شدم سلام ... شما کار در منزل میارید ؟ یه نگاه مو شکافانه ای بهم انداخت و پرسید . تو عروس حاج نصرالله هستی ؟ سرمو تکون دادم ... بله هستم لب زد و سرشو تکون داد ... عجب ؟
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_334 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله زنگ خونه خودمون به صدا در اومد ... ناصر آیفونو
به قلم تو زن ناصرشونی پسر وسطیش درست میگم ؟ سرمو تکون دادم بله شوهرت الان چیکار میکنه ؟ از طرز حرف زدنش خوشم نیومد ... مونده بودمم چی جوابشو بدم .‌‌.‌. یه خورده نگاهش کردم ... جواب سوالشو ندادم گفتم میتونید به من کار بدید ؟ سر و گردنشو تکون داد لباشو جمع کرد چشماشو ریز کرد . برای هرکی کار نداشته باشم برای تو دارم ..‌. فقط یه پیغام دارم به حاج نصرالله بگو ... جاجی زمین گرده . خندم گرفت ولی جلوی خودمو گرفتم تو دلم گفتم خانونم اینو که گالیله کشف کرد . تو چشام نگاه کرد ... میگی یا نه سمیه خانوم میگم برام کار میاری ؟ من نمیارم باید خودت بیا خونمون بگیری خونتون نمیتونم بیام می دونم آقا ناصر نمی زاره ... میتونید بیارید مسجد ازتون بگیرم ؟ سرشو تکون داد باشه فردا ظهر میارم مسجد بیا بگیر سجادمو پهن کردم کنار سمیه خانوم مغنعه نمازو چادر نمازمم سرم کردم ... با تکبیره الاحرام مکبر قامت بستم . نماز تموم شد سجادمو جمع کردم ... سمیه خانوم گفت فردا حتما میارم بیا بگیر . خوشحال از اینکه تونسته بودم یه کاری که در امد داشته باشه پیدا کنم ... خونم خیلی خورده ریز لازم داشت ... گر چه خیلی وقت نداشتم ولی توی این دو هفته حد اقل میتونستم جا ادویه وجای قند شکر و چای بخرم ... دوست نداشتم نمک و زرد چوبه و قند و شکرم توی شیشه مربا خوری باشه ... نمی دونم پدر شوهرم جهاز منو میخواد چیکار ... عمه که می دونم دست نمی زنه ... یعنی میخواد بده به ناهید . کلید انداختم در حیاط و باز کردم رفتم تو خونه سنگین شده بودم نشستن و پاشدن برام سخت بود ... لباسمو عوض کردم با خودم گفتم بزار یه ارایش خیلی ملایم کنم ببینم ناصر متوجه میشه . ساعت هشت شد نیومد نُه شد نیومد ... عه پس چرا نمیاد گوشیو برداشتم شمارشو گرفتم چند تا بوق خورد جانم خوبی نرگس سلام خوبم ... چرا نمیای یه دربست خورده بهم کرج دیر میام تو شامتو بخور خب میخوای دیر بیای زنگ بزن دلم شور افتاد شما گوشیتو نزار رو سکوت که من زنگ میزنم بشنوی ... ببین چند بار زنگ زدم تو جواب ندادی خدا حافظی کردیم قطع کردم گوشیو چک کردم اوه اوه اوه چند بارم زنگ زده بازم گوشیم رو سکوت بوده نشنیدم . دلم نیومد بدون ناصر شام بخورم ... تلوزیونو روشن کردم کنار بخاری دراز کشیدم نفهمیدم کی خوابم برد نوازشی رو روی صورتم حس کردم چشمامو باز کردم دیدم ناصر با انگشتش اروم میکشه روی صورتم خانمم چرا بدون پتو خوابیدی سرما میخوری پاشدم نشستم سلام کی اومدی ؟ همین الان ... چقدر گرسنمه تولباساتو عوض کن تا من سفره بیارم . داشتیم شام میخوردیم دیدم ناصر ذل زده بهم چی شده چرا اینطوری نگام میکنی ؟ آرایش کردی با لبخند گفتم ... عه فهمیدی لبخند زد خوشگل شدی ابرو دادم بالا پشت چشم نازک کردم ... لب زدم واقعا سفره شام و جمع کردم ... ناصر رخت خواب پهن کرد ... نرگس بخوابیم ... فردا یه دربستی بهم خورده برم قم باید زود بیدار شم صبح که ازخواب بیدار شدم ناصر نبود ... یادم اومد گفت بهش دربستی خورده ... عه دیدی دیشب یادم رفت بهش بگم ... هم یه وام جور کردم هم میخوام تو خونه کار بزنم ... یادم رفت دیگه چیکار کنم امشب که اومد بهش میگم ... رخت خوابمو همون گوشه اتاق جمع کردم ... عزیزان‌ به مناسبت به درک‌واصل شدن ملکه‌ی انگلستان رمان نرگس تخفیف خورد کل رمان فقط ۳۰ تومن😍 بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @Mahdis1234
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_335 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله تو زن ناصرشونی پسر وسطیش درست میگم ؟ سرمو تکون
به قلم تنهایی میل به صبحانه نداشتم ... یه آب به صورتم زدم در خونمو باز کردم برم پیش مامانمینا صبحانه بخورم دیدم مامانم دست جواد و گرفته دارن میرن بیرون سلام ... مامان کجا میری ؟ سلام عزیزم ... مادر جون حالش خوب نیست دارم میرم پیشش تا ظهر هم نمیام ... برگشتم خونم صبحانمو خوردم نگاهم به ساعت و گوشم به مسجد بود ... دوست داشتم زود اذان ظهر رو بگن من برم کار در منزلم رو بگیرم ... تا صدای قرآن مسجد بلند شد ... تندی وضو گرفتم و آماده شدم سجادمو برداشتم در حیاط و بستم ... وارد مسجد شدم دیدم سمیه خانوم تکیه داده به ستون مسجد جای دیشب نشسته ... رفتم جلو سلام کار اوردید . سلام دخترم خوبی ؟ آوردم ولی بدون خاطرت خیلی عزیزه که من اوردم برات ... چون همه باید بیان خونه بگیرن ...دست کرد توی مشما یه گل پارچه ای گیپور در اورد ... سرشو آورد بالا رو به من منجوق دوزی بلدی ؟ بله بلدم ... خب خدارو شکر ... اینی که دست منه نمونه کاره بقیه خام هستن ده تا دونه برات آوردم اینارو بزن تا فردا بیار بهم بده دوباره بهت میدم ببری ده تا کمه نمیشه بیشتر بدید ... حالا تو اینارو ببر ببین میتونی بدوزی . اگر دستت تند بود بعدن بیشتر برات میارم ... مشما رو گرفت سمت من بیا بگیر سوزن و منجوق و ملیله هم توش هست . ممنون سمیه خانوم مشمارو گرفتم نماز جماعت خوندم ... تو درگاهی مسجد زد به سرم برم خونه مادر حون حالشو بپرسم ... گوشیمو از تو ساکم در آوردم زنگ بزنم به ناصر بگم شماره گرفتم ... مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد خاموش کردم گذاشتم ساکم ولش کن میرم خونه خودم از غذای دیشب اضافه اومده بود گرم کردم خوردم ... رفتم سراغ گل پارچه های گیپور ... طبق نمونه خیلی با دقت یکی دوختم یه کش و غوصی به بدنم دادم ... وای چقدر کمرم درد گرفت ..‌. ولی نباید توجه کنم باید بدوزم تا بچم به دنیا نیونده ... سرویس ادویه و جا قند و شکریمو بخرم . صدای کلید که داشت در حیاط رو باز میکرد به گوشم خورد ... لبخند به لبم نشست ... ناصره گیپور را جمع کردم گذاشتم گوشه حال در و باز کردم سلام زیارتم کردی دو تا جعبه سوهان دستش بود ... سلام آاااره خیلی کم لطفی بود که من تو شهر قم باشم ولی خانوم حضرت معصومه رو زیارت نکنم دست دراز کردم فکر کرد میخوام سوهانو ازش بگیرم مشمارو گرفت سمتم اینم ازت میگیرم ولی اول بیا جلو بوست کنم بهت زیارت قبول بگم خنده صدا داری کرد خم شد صورتشو بوسیدم ‌... زیارت قبول آقا ... اونم صورت منو بوسید جات واقعا خالی بود نرگس به جای تو هم زیارت کردم . ببخشید نمی دونستم کی میای چاییم حاضر نیست الان میزارم ... نشست پاهاشو دراز کرد شروع کرد ماساژ دا ن ... آخیش اینقدر که کلاج ترمز گرفتم خسته شدم ... اینا چیه نرگس ؟ کتری رو که آب کرده بودم گذاشتم روی گاز . صبر کن زیر کتری و روشن کنم بهت میگم ... کبریت زدم روشنش کردم ... جلوش ایستادم یکی از گیپور هارو برداشت گرفت سمتم کارتوعه ؟ تو میدوزی ؟ این که تو برداشتی نمونه است ... نشستم کنارش کار خودمو برداشتم ..‌. ببین اینو من دوختم شکل همند چقدر قشنگ دوختی آفرین به زن هنرمند خودم ... میخوای چیکارشون کنی ؟ مال من نیستن اینارو سمیه خانوم میاره پخش میکنه بین خاموما که میخوان کار کنن پول در بیارن ... چهره اش در هم رفت خودشو صاف کرد یه کم صورتشو کج کرد ذل زد به من اخماهاش توهم رفت خیلی جدی گفت ... خب بند دلم پاره شد و هری ریخت ... تو دلم گفتم یا خدا مگه کار بدی کردم چرا اینطوری شد انگار زبونم بند اومدبود ... بریده بریده گفتم ب بهش می میگن کا کار در منزل با دستش زد زیر مشما و داد زد توووو رفتی کار در منزل آوردییییی ... پس من پف یوز بی همه چیز اینجا چیکاره ام ... کی به تو گفت همچین غلطی بکنی ؟؟؟ ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_336 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله تنهایی میل به صبحانه نداشتم ... یه آب به صورتم
به قلم سنگین شده بودم نمیتونستم سریع از پیشش بلند شم ... نا خواسته دستمو حائل صورتم کردم تو خودم جمع شدم با فریاد دوباره گفت با توااااا ام دختره بی شعور میگم کی گفت که تو باید کار در منزل بزنییی ؟؟؟ چرااااا با ابروی من بازی میکنییییی ؟؟؟ دست منو از جلوی صورتم برداشت منو نگاه کن ... حرف بزننننن چرا این کارو کردی ؟؟؟ داشتم از ترس میمردم ... تو دلم گفتم آخه مگه کار بدی کردم خب دارم کار میکنم دیگه احمق مگه نمیگم قبل از هر کاری اول به من بگوووو . دستشو بلند کرد محکم کوبوند تو صورت خودش ... شارپی صدا داد پس من اینجا چیکاره امممم هان ؟؟؟ من چییییکاره ام ؟؟؟ پول میخواستی چیکار ؟؟؟ حرف بزن ... پول میخوای چیکار کنی ؟؟؟ خیلی بریده بریده اروم لب زدم س س ر وی س س ا ا د و یه ب ب خرم محکم منو تکون داد ..‌. دندو ناشو بهم فشار داد با حرص گفت نرگس این خونه تازه دو روزه که آماده شده من همه چی برای این خونه میخرم ... به خدا وندی خدا قسم اگر حامله نبودی یه کتکی بهت میزدم که صدای سگ بدی ... حالا هی من با تو مدارا میکنم هی تو احمق بازی در بیار . با شتاب دست منو ول کرد با داد گفت پاشو از جلوی چشمم گم شو برو نبینمت . خومو جمع و جور کردم دستمو گذاشتم زمین بلند شدم ... بغض داشت خفم میکرد رفتم تو اتاق خوابمون نشستم یه گوشه ... شروع کردم به گریه کردن با شنیدن صدای در حیاط که محکم خورد بهم فهمیدم رفت بیرون بلند شدم اشگهامو پاک کردم ازاتاق خواب اومدم بیرون ... نگاه کردم دیدم واااای همه منجوق ملیله ها پخش خونه شده ... با خودم گفتم مثل آدم بگو چرا گرفتی میرم پسش میدم چرا وحشی بازی در میاری گیپورهارو منجوق ملیله هارو جمع کردم گذاشتم توی مشماش ... کتری جوش اومده بودو داشت میزد تو سرو کله خودش ... رفتم چایی دم کردم ... تلوزیونو روشن کردم شبکه دو کارتن پلنگ صورتی پخش میکرد ... نشستم به نگاه کردن ... صدای کلید که داشت تو قفل میخرخید به گوشم رسید ... تندی پاشدم تلوزیونو خاموش کردم رفتم تو اتاق خواب ... از ترسم قلبم تند تند میزد ... اومد تو اتاق خواب یه چی پرت کرد سمت من بیا برای این آبروی منو به حراج گذاشتی ؟ نگاه کردم دیدم جا ادویه با زنگ نارنجی جیغ برش داشتم یه نگاه کردم اَه اَه اَه این چیه دیگه از این رنگ بدتر نبوده آقا بخره پرتش کردم تو حال ... سرمو از اتاق خواب کردم بیرون من اینو نمیخوام بد رنگه تپش قلبم بیشتر شد .‌. واااای یا خدا داد نزنه اومد تو اتاق خواب ... نا خود اگاه جمع شدم تو خودم دستمم گذاشتم رو سرم با تشر گفت مثلا میترسی ؟ آره ؟؟ پاشو حاضر شو بریم هم این کارارو که اوری پس بده بعدم بریم جا ادویه ای برات بخرم همون طوری که نشسته بودم گفتم خونشونو بلد نیستم پس چطوری اینارو گرفتی ؟ اورد مسجد بهم داد کی به تو اجازه داده بود بری مسجد ؟ امشب میری اینا رو بهش میدی دیگه ام حق نداری پاتو از خونه بزاری بیرون . همینطوری که دستم روی صورتم بود سرمو بلند نکردم نگاهش کنم نشست دستشو اورد که دست منو از صورتم برداره منم دستمو سفت کردم ... به زور دست منو کشید از صورتم جدا کرد منو نگاه کن نگاه نکردم صداشو یکم برد بالا با تواممم ... میگم منو نگاه کن نگاهمو دادم به صورتش چی میگی سرشو تکون داد ... چی میگم ... آره ؟ دیگه حق نداری پاتو از این خونه بزاری بیرون فهمیدی ؟؟؟ داشت صورتش سرخ میشد ترسیدم جواب ندم یه وقت بزنم گفتم خب چشماشو ریز کرد سر تکون داد خب چی نمی رم بیرون چند بار سرشو تکون داد خوبه تهدید وار گفت هیجا نمی ری پاشو حاضر شو بریم جا ادویه بخریم نمیخوام برو بیرون چیکار به من داری اگر نیای همینا رو میزارم تو آشپزخونه منم میشکنمشون ... زدم زیر گریه من جهازمو میخوام ... مبلامو میخوام میز ناهار خوریمو میخوام ظرفای خودمو میخوام ..‌.‌ میز تلوزیونمو میخوام ذل زد بهم و نگاهش بهم مهربون شد نشست کنارم اومد دستمو بگیره جیغ زدم ولم کن به من دست نزن ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_337 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله سنگین شده بودم نمیتونستم سریع از پیشش بلند شم .
به قلم دستشو کشید باشه جهازتو میخوای ؟ بلند شو بریم خونه بابام جهازت اونجاست . ذل زدم بهش و هیچی نگفتم پاشو دیگه پاشو حاضر شو بریم ... اونجا اساس زندگیت تکمیله شونه انداختم بالا ... من اونجا نمیام منم که اینجایم وهرچی پس انداز داشتم خرج این خونه کردم زیر قرض بدهکاریم رفتم به خاطر توعه ... کار به اون خوبی و از دست دادم ... دارم مسافر کشی میکنم به خاطر تو . مگه مسافرکشی بده . نه مسافر کشی بد نیست ولی برای منی که یه کار راحت با در آمد خوب داشتم خیلی سخته ... که حالا از صبح تا شب تو خیابونا دنبال یه مسافر باشم . اما همه سختی هاشو به جونم میخرم به خاطر تو ... چون دوست دارم دوستم داری اینجور سرم هوار میکشی ... دستشو تکون داد وقتی باهر زبونی بهت میگم نمی فهمیی مجبور میشم با دادو هوار بگم . نخیرم مثل آدم بگو من گوش میکنم عه عه عه پرو پرو تو چشای من نگاه میکنی میگی گوش میکنم ... هزار دفعه نگفتم تنها از خونه نرو بیرون ... یا با مامان من برو یا با مامان خودت ... نگفتم ؟؟ جواب منو بده ؟؟ چرا گفتی پس چرا باز گذاشتی تنها یی رفتی مسجد ؟؟؟ یا مامانتم باهات بود این دسته گلو آب دادی ؟ نه اون نبود تنها رفتم اون پسره بی شرف و که نتونستیم بگیریم ... فرار کرد ... معلومم نیست کدوم گوری رفته ... اگر یه وقت تنها پیدات کنه میخوای چیکار کنی ؟؟؟ ابروهاشو داد بالا زد تو سینش خیلی محکم گفت اونوقت مننن چیکار کنم که هر چی به تو میگم گوش نمیکنی ؟؟؟ همین یه کار من شد همه کارام چشاشو ریز کرد ... بگو چی گفتم گوش کردی ؟؟؟ مگه نمیگم آرایش نکن باز رفتی خودتو بزک کردی نشستی جلوی من ؟ خودت گفتی قشنگ شدی . گفتم که دلت نشکنه ... من دوست ندارم آرایش کنی . همشو راست میگفت حق با اون بود ... نمی دونستم چی بگم ... یاد وام خانوم قربانی افتادم ... خدایا اینو چطوری بهش بگم ... اصلا بگم یا نگم ... ولش کن نمیگم الان میخواد یه دادو هوارم سر وام در بیاره حالا پاشو حاضر شو بریم این جا ادویه رو عوض کنیم هر رنگی که دوست داری بخر . تو مغازه داشتم نگاه میکردم تا رنگ و مدل دلخواهمو پیدا کنم چشمم افتاد به یه سرویس جا ادویه که شبیه سرویس جهاز خودم بود ... با انگشت بهش نشون دادم ... اینو میخوام اونی که خودش خریده بود رو پس داد ... مدلی که من انتخاب کرده بودمو خرید ... تا برگشتیم خونه اذان گفته بودن صدای مکبر از بلند گوی مسجد داشت پخش میشد ... فوری مشمارو برداشتم رفتم مسجد ... نماز مغرب تموم شده بود ... داشتن تسبیحات حضرت زهرا میگفتن ... چشمم رفت جای دیروزی که سمیه خانوم نسشته بود ... رفتم پیشش مشمامو گرفتم سمتش سلام ... ببخشید سمیه خانوم نمی تونم بزنم ... یکیشو دوختم ولی بقیشو نمی تونم ... بفرمایید سرشو تکون داد ... عه نتونستی بزنی یا شوهرت نذاشت هیچی نگفتم فقط نگاهش کردم مشمارو ازم گرفت ... بده به من ... پیغام منو به پدر شوهرت رسوندی یا نه ؟ نه هنوز نگفتم حتما بگیا سر تکون دادم باشه میگم ... خدا حافظی کردم ازش چشم انداختم به خانمها ببینم خانوم قربانی رو پیدا میکنم بهش بگم وام نمیخوایم ولی ندیدمش انگار امشب نیومده بود نماز جماعت از مسجد اومدم بیرون ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
همسرم بعد از شش ماه میخواد طلاق بگیره باورم نمیشد همچین موضوع بی ارزشی رو بخواد بهانه ای کنه برای طلاق، ی روز رفتم خونشون باهاش حرف بزنم و دلیلش رو بفهمم که گفت عاشق یکی دیگه هست و بخاطر فشار خانواده ش جواب مثبت بهم داده غرورم همونجا لگد مال شد شروع کردم به داد و بیداد که تو حق نداشتی منو بازی بدی کم کم خانواده هامون اومدن و همه جمع شدن همونجا گفتم باید مشخص بشه عاشق کی بودی حق نداشتی غرورم رو خورد کنی و منو بازی بدی که گفت من... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_ #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله دستشو کشید باشه جهازتو میخوای ؟ بلند شو بریم خونه
به قلم ناصر دستشو کرده بود توی جیبش شلوارش ، یه پاشم زده بود به دیوار ، تکیه داده بود به مسجد ، منو که دید صاف شد دیر کردی ؟ خواستم بگم دنبال خانوم قربانی میگشتم ... حرفمو عوض کردم گفتم‌ کارهاشو پسش دادم اومدم تو صورتم خیره شد ... راست میگی ؟ سر تکون دادم ... اوهوم ولی از چشمات پیداست که انگار میخواستی یه چیز دیگه بگی وااای تو رو خدا بس کن اینقدر اذیتم نکن گفتی پس بده دادم دیگه ولم کن چشماشو ریز کرد ... سرشو تکون داد یه نفس صدا داری کشید بیا بریم ... کلید انداخت در خونه رو باز کرد رفتیم تو خونه ... اورکتشو در اورد نرگس چادرتو درآر ... بیا اینجا بشین کنار من کارت دارم تو دلم گفتم ایییییش چقدر بد پیله است رفتم پیشش نشستم تو چشای من نگاه کن ... بگو جون ناصر ... نمی خواستم حرف دیگه ای بزنم نتونستم تو چشاش نگاه کنم ... چشمامو به اطراف صورتش گردوندم بگو دیگه ... چیکار کردی ؟؟ قول میدم دعوات نکنم مظلومانه گفتم قول دادیا سرشو تکون داد قول دادم کاریت ندارم بگو سرمو انداختم پایین به خانوم قربانی گفتم بهمون وام بده ... گفت شما تو قرض الحسنه پایگاه حسابدنداری ولی من خودم دو تا حساب دارم یکیشو میدم به شما جراتی که سرمو بگیرم بالا نگاهش کنم نداشتم ... همینطور سر به زیر نشسته بودم نفس عمیقی کشید . همین الان بهش زنگ بزن بگو ما وام نمیخوایم با گوشی خودم زنگ بزنم ؟ بزن ... زنگ بزن آخه گفتی با گوشیم فقط به خودت زنگ بزنم اوووه ... چه عجب این یکیو گوش دادی ... با گوشی من زنگ بزن . شماره خانوم قربانیو گرفتم ... چند تا بوق خورد الو بفرمایید سلام نرگسم خوبی نرگس جان ممنون خوبم ... ببخشید ما دیگه وام نمیخوایم چرا نرگس جان اتفاقا این ماه نوبت منه میدمش به شما ممنون خانوم قربانی ما دیگه نمیخواهیم خدا حافظی کردیم تماس و قطع کردم . حرف سمیه خانوم یادم اومد به پدر شوهرت بگو زمین گرده ... خواستم به ناصر بگم ولی با خودم گفتم بیکاری ... شاید حرف خوبی نباشه دوباره برام درد سر بشه داشتم سفره صبحانه رو جمع میکردم ... صدای تقه ای دری که به حیاط مامانمینا باز میشد اومد در رو باز کردم ... سلام مامان بیا تو ناصر رفته ؟ آره صبحانشو خورد رفت ... بشین برات چایی بریزم نشت زمین رو کرد به من چایی نمیخوام ... دیروز سر چی بحثتون شده بود سرو صداتون میومد اگه میگفتم چی شده یه سری هم مامانم میخواست نصیحتم کنه که چرا این کارو کردی رو به مامانم گفتم هیچی سر هیچی اینقدر ناصر دادو بیداد کرد ؟ شما که صدا شنیدی چرا نیومدی ببینی چی شده ؟ چون بین زن و شوهر بعضی وقتها حرف پیش میاد ... اگر کسی دخالت نکنه خودشون حلش میکنند ... ولی اگر کسی بره وسط بگو مگوشون ... اونوقت دعواشون بالا میگیره ... حالا بگو ببینم چی شده بود ؟؟ نمیخواستم بگم باید کاری میکردم که از جواب سوالش منصرف بشه رو کردم بهش مامان جون مگه من میام خونه شما بگم با ... بابا چیا بهم میگید ... یه چشم غوره بهم رفت دستشو مشت کرد گذاشت جلوی دهنش وااا من کی گفتم چیا بهم میگید دختر ... هرچی دوست دارید بهم بگید من میگم دعواتون سر چی بود ؟ حالا تو از کی راز دار شدی ؟؟ با لبای بسته یه لبخند زدم براش چشم و ابرو اومدم خیلی خب نمیخواد بگی خدا کنه تو یاد بگیری حرف تو دهنت نگه داری ... بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم دلشوره اومد سراغم چی میخواد بگه ... نسشتم جلوش ... چی شده مامان ؟ نگران نشو در مورد زایمانت میخوام باهات حرف بزنم دلشورم رفت ... جانم بگو نرگس جان دکتر تاریخ زایمانتو زده بیست و هشت دی ولی ممکنه تو زودتر دردت بگیره ... درد زایمان با کوره دردهای ماه آخر که گاهی کمرت یا زیر دلت درد میگیره فرق داره ... درد زایمان روی ساعته مثلا نیم ساعت به نیم ساعت بعد کم میشه بیست دقیقه به بیست دقیقه بعد میشه یه ریع و ... همینطوری کم میشه تا زایمانت برسه ... پس حواستو جمع کن ... حتی اگر یه کمم کمرت درد گرفت فوری بگو ترس زایمان افتاد به جونم واااای مامان من میترسم ابرو هاشو بهم گره داد ... از چیش میترسی ... همون خدایی که نُه ما این بچه رو توی شکم تو محافظت کرده و نگه داشته ... خودشم ان شاالله به سلامتی به دنیاش میاره ... من ساکتم بستم آماده گذاشتم گوشه خونه ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خر
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_338 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله ناصر دستشو کرده بود توی جیبش شلوارش ، یه پاشم ز
به قلم از یه طرف خیلی خوشحال بودم که بچم میخواست به دنیا بیاد از یه طرف ترس زایمان افتاد به جونم ... رو کردم به مامانم میشه موقعی که بچم میخواد بدنیا بیاد تو هم کنارم باشی ؟ من خیلی میترسم منو که نمی زارن پیشت باشم ولی نرگس تو ماشاالله دختر با جراتی هستی این چه حرفیه میزنی ؟ خب بگو سزارینم کنن چون بی هوش میشم چیزی نمیفهمم . چرا مامان جون ؟ وقتی میتونی طبیعی بچت رو به دنیا بیاری ... دیدی که دکترت چی گفت ... گفت هم بچت کم وزنه هم لگنت بزرگه ... اونایی که اینطورین زایمانشون خیلی راحته ... بهش فکر نکن نرگس جان هرچی به وقت خودش انجام میشه ...بگو ببینم ناهار چی میخوای درست کنی الان آبگوشت میزارم ... منم برم ناهار نداریم ... چقدر هوا سرده شده بخاری میچسبه ... می دونستم که چندم ماهه ، ولی از تقویم نگاه کردن یه مزه دیگه ای داشت ... سر رسید ناصر برداشت سه شنبه بیست و پنجم دی ما ... دستم رو گذاشتم روی شکمم ... نازنین زهرا چیکار میکنی فسقلی .. بازی میکنی ... دختر خوشگل من ... بد جور جا خوش کردی ؟ چرا نمیای به دنیا ...‌ دراز کشیدم کنار بخاری ... چرا کمرم اینطوری شد چه دردی گرفت ... وای تکون نمی تونم بخورم ... نکنه درد زایمانه باید ساعت بگیرم ... الان نه صبحه ... آخیش ول کرد ... چه درد بدی بود ... امروز حس غذا درست کردن ندارم ... زنگ بزنم به ناصر بگم داره میاد یه چیری بگیره بیاره بخوریم . شماره ناصرو گرفتم ... الو سلام نرگس خوبی سلام چه زود جواب دادی ... آره خوبم فقط اصلا حس غذا درست کردن ندارم یه چیزی بخر بیار ناهار بخوریم باشه عزیزم تو استراحت کن میگیرم میارم کنار بخاری خوابم رفت از درد کمر بیدار شدم ... وااای چه دردی ..‌. نگاه ساعت کردم یازده صبح بود ..‌. نه درد زایمان نیست مامانم گفت نیم ساعت ... نیم ساعت درد میگیره این الان دوساعت شد ... یه سرویس رفتم وضو گرفتم هوای جمکران زد به سرم ... خوبه یه دعای توسل بخونم ... از روی اپن مفاتیح رو برداشتم صفحه شروع دعا رو آوردم ... اللهم انی اسئلک و اتوجه الیک ... به امام زمان که رسید ایستادم ناخواسته این نوحه ابا صالح التماس دعا هرکجا رفتی یاد ماهم باش ... زمزمه کردم ... دعا تموم شد ... چه حس خوبه دعای توسل بهم داد ... مفاتیح گذاشتم روی اُپن ، منتظر صدای اذان بودم تا نماز ظهرم رو بخونم ... آخخخخ دوباره این درد لعنتی اومد سراغم ... ساعت و نگاه کردم دوازده ظهره اول دوساعت بود الان شد یک ساعت واااای یعنی خودشه درد زایمان ... ایکاش میشد خونه زایمان میکردم ... مادر جونم همه بچه هاشو خونه زاییده ... به ذهنم اومد به هیچ کسی نمیگم که دردمه مادر جونم بلده همین خونه میزام مامانمم پیشمه ... از بیمارستان برای زایمان می ترسم صدای کلید که تو قفل در خونه چرخید به گوشم رسید ... ناصرِ ... خودمو جمع و جور کردم ... درد کمرمم ول کرد ... رفتم جلو ... سلام سلام حالت خوبه ممنون خوبم چرا گونه هات قرمز شدن با خنده گفتم ... عه لپ گلی شدم خندید آره لپ گلی شدی مشما دستش و دیدم ... چی گرفتی برای ناهار ساندویج خوب کردی اتفاقا خیلی هم هوس کرده بودم کفشهاشو در آورد اومد تو خونه ... بزار دستهامو بشورم ... دیگه سفره نمی خواد همینطوری میخوریم ساندویجمونو خوردیم ... صدای اذان از مسجد بلند شد ... قامت نماز بستم ... السلام علیک نماز عصرم رو که دادم دوباره کمرم درد گرفت ... یواشی به پهلو شدم چادرمم کشیدم تو صورتم که ناصر نبینم ... نا خواسته هی به خودم فشار میاوردم نرگس چی شده خوبی به زور گفتم آره خوبم دردته ... برم مامانتو صدا کنم با دست اشاره کردم سرمم انداختم بالا ... با زور گفتم نه نمیخواد الان خوب میشم اومد چادر و از روی صورتم کنار زد ... عه چقدر صورتت قرمز شده چه عرقی کردی ... نرگس تو دردته ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خر
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_339 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله از یه طرف خیلی خوشحال بودم که بچم میخواست به دن
به قلم الان میرم مامانتو صدا میکنم . دستشو گرفتم ... نه نرو نمی خواد یا تعجب پرسید چرا ؟؟؟ صبرکن حالم جا بیاد بهت میگم با تعجب ذل زده بود بهم ... درد کمرم ول کرد ... رو بهش گفتم ناصر یه حرفی میزنم تو رو خدا نگو نه جانم بگو قول بده نمی گی نه باشه قول میدم ... زود باش باید برم دنبال مامانت ببریمت بیمارستان خب همین دیگه حرف من همینه منو نبر بیمارستان ... چشماش از تعجب گرد شد ... وسط حرف من گفت چی ...نبرمت بیمارستان ؟ چرا ؟؟؟ میخوام خونه زایمان کنم هه هه زده به سرت ... بشین تا بیام ... ناصر با مامانم برگشت ... تا مامانم رنگ و روی منو دید خودشم رنگش پرید ... دستمو گرفت نرگس جان تو درد زایمانه از کی شروع شده از نه صبح زد روی دستش ... پس چرا الان میگی ؟؟؟ نگفتم فوری بگو من نمیام بیمارستان میخوام خونه زایمان کنم چرا مامان میترسم از چی میترسی میترسم مثل مهناز خانوم سر زا بمیرم مهناز خانوم ناراحتی قلبی داشت دکتر بهش گفته بود نباید بار دار بشه تو که مشگلی نداری ... پاشو حاضر شو بریم . دو دل بودم که حاضر شم یا بگم نمیام ... ناصر رو به من گفت خانوم یا حاضر میشی با پای خودت میای ... یا الان بغلت میکنم میزارم تو ماشین میبرمت . خیلی جدی سرشو تکون داد . کدوماش رومو ازش برگردوندم ... پاشو نرگس پاشو معطل نکن مامانم شال و چادرمو اورد سرم کردم ... نشستیم تو ماشین ... دردم به بیست دقیقه بیست دقیقه رسیده بود . مامانم از نگرانی همش دستهاشو می مالوند بهم ... ناصر مظطرب برمیگشت عقب رو نگاه میکرد خوبی نرگس نه نیستم دارم از ترس میمیرم اونم سرشو تکون میدادو نفسهای عمیق میکشید رسیدیم بیمارستان رفتیم بخش زایمان ... پام نمیکشید برم تو بخش از مامانم و ناصر اصرار از من نمی خوام برم ... ناصر رفت با یه پزشک خانوم اومد . دستشو گذاشت رو شونه من عزیزم تو موقع زایمانته ... دردت از کی شروع شده نه صبح ... میای با من بریم بخش نوزدادان ... امروز پنج تولد نوزاد داشتیم سه تا دختر دو تا پسر ... سونو گرافی گفته جنسیت بچت چیه ؟ محو حرفها و لحن مهربونش شده بودم ... سرمو تکون دادم . بچه منم دختره عه امروز دخترامون زرنگ شدن زدن رو دست پسرا . رو به من کرد اسمت چیه عزیزم ؟ نرگس عه هم اسمیم که اسم منم نرگس ... نرگس ضیایی ... دست منو گرفت بیا بریم منو از همون در بخش زایمان برد داخل ... اول لباساتو عوض کن با این لباسا نمی شه بریم پیش کو چولوهامون رو کرد به پرستار یه گان بده دختر خوشگل ما تنش کنه طلاهاشم بگیر بده به همراهاش اول بیارش اتاق معاینه ببینم اوضاش چطوره بعدش میخوایم باهم بریم بخش نوزادان کوچولو های امروزمونو ببینیم لباس عوض کردم ... رفتیم اتاق معاینه .‌‌.. با کمک پرستار رفتم روی تخت معاینه ‌‌‌... دکتر ضیایی معاینم کرد نرگس جان شما نهایتا یک ساعت دیگه بچت بدنیا میاد ... بهتر نیست اول دختر شما رو به دنیا بیاریم بعد بریم پیش کوچولوهامون سرمو تکون دادم ... بله اول بچه من به دنیا بیاد بعد بریم دردم بیشتر و فاصله های زمانیش بهم نزدیکتر میشد ..‌. دکتر ضیایی اومد دوباره معاینه کرد ... رو به پرستار گفت بیاریدش روی تخت زایمان خیلی برام سخت بود ولی با کمک پرستار از تخت اومدم پایین رفتیم تو اتاق زایمان خوابیدم روی تخت ...دکتر ضیایی با یه دستمال اول عرق پیشانیمو پاک کرد خم شد پیشونیمو بوسید . نرگس جان هر کاری گفتم انجام بده گوش کن تا راحت بچتو به دنیا بیارمیم سر تکون دادم باشه ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_340 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله الان میرم مامانتو صدا میکنم . دستشو گرفتم .
به قلم درد کمرم راه نفسمو بسته هرچی کردم داد نزنم نشد صدای فریادم با نام مقدس و مطهر حضرت زهرا فضای اتاق زایمان را پر کرد ... دکتر ضیایی که خانوم مومنی بود گفت نرگس جان تو خیلی پاکی دعای در زمان زایمان به اجابت میرسه منم دعا کن . تو همون حال فقط کسانیکه که دوستشون داشتم مثل یه نوار از جلوی چشمم رد شدن اول ظهور امام زمانم اومد جلوی چشام سلامتی رهبرم ... پدر مادرم ... ناصر ... برادر هام ... مادر جونم و ..‌. نگاهم به خانوم ضیایی افتاد ... در بین همه دردی که میکشیدم یه لحظه آروم شدم ... آرامش من و صدای گریه بچم واااای چقدر سخت بود و چه دلنشین صدای اووووَ ... اووووَ این عزیز دوست داشتنی . روی تخت بیمارستان بی حال شدم اینقدر که نا نداشتم بگم بچمو بدین ببینم ... همه توانم رو جمع کردم سر چرخوندم ببینم میتونم ببینمش ... پاهای خیلی کوچولوشو که داشت تکون میداد از لای دستهای پرستار که پشتش به من بود و نمی دونم داشت چیکار میکرد و دیدم ... بهترین و زیبا ترین چیزی بود که تا عمرم دیده بودم . صدای دکتر ضیایی به گوشم خورد ... نرگس جان اسم برای این کوچولوت انتخاب کردی ؟ بی حال لب زدم ... نازنین زهرا بَه بَه چه اسم قشنگی انتخاب کردی ... اگه پسر باشه میخوای اسمشو چی بزاری ؟ میخواستم بزارم امیرحسین وااای چه اسم قشنگی میخوای بزاری برای این کوچولو میخواستم بگم نه این اسمش نازنین زهراست پسر که نیست بزارم امیرحسین ... ولی اینقدر بی رمق بودم که ترجیح دادم سکوت کنم دکتر ضیایی اومد بالای سرم ... خوبی دخترم با اشاره سرم لب زدم خوبم ازته دلت دوست داشتی بچت چی باشه ؟ فرقی نمیکرد دوست داشتم سالم به دنیا بیاد آفرین دختر خوب هیچ فرقی بین دختر و پسر نیست . چند ماهت بود رفتی سونو گرافی چهار ماهم که تموم شد تو میدونی تشخیص سونو گرافی صد در صد نیست ، احتمال خیلی کمی در خطا هست با اشاره سرم گفتم نه نمی دونم صورتمو برگردوندم سمتش میشه دخترمو ببینم‌ با یه لبخند ملیح گفت بچت پسره ... و البته خدا رو شکر سالم اخمام رفت تو هم لبمو گاز گرفتم صورتمو ازش برگردوندم نه بچه من دختره اسمش نازنین زهراست ... رومو کردم به دکتر ... میخوام بچمو ببینم دکتر رفت وبا بچه من که تو آغوشش بود برگشت ، آوردش کنار صورت من ... نگاه کردم وااای چه دست و پایی می زنه فسقلی دکتر پارچه ای رو که بچمو توش پیچیده شده بودو کنار زد ببین مامانش بچت پسره چشمم افتاد به تشخیص جنسیتش ... رو به دکتر لب زدم این پسره ، بچه من دختر بود ... با یه بچه دیگه عوض نشده ؟؟؟ خنده صدا داری کرد غیر تو الان کسی توی این اتاق زایمان نکرده ... اونایی که با تو دردشون بود هنوز بچه هاشون به دنیا نیومدن ... بچه خود خودته آقا پسر گلت ... اسمشو چی میخواستی بزاری ؟ بی حال و بی رمق و وا رفته گفتم ... امیر حسین صورت بچمو آورد کنار لبم بوسش کن ... لبامو گذاشتم روی گونش بوسیدمش ... واااااااای چه بوسه شیرینی ... تموم اون دردها یادم رفت دلم میخواست سفت در آغوشش بگیرم ... دلم داشت ضعف میرفت براش دکتر خنده یهنی زد ... قدمش مبارک باشه ... اومد بره ... با دستم پیراهنش رو گرفتم ... نرید بزار یه بار دیگه ببینمش ... پارچه رو کنار زد بیا ببینش ... دوباره نگاه به جنسیت بین دختر و پسریش کردم آره واقعا پسره ... نگاه کردم به پاهاش فوری انگشتهاشو شمردم ... هر کدوم پاهاش پنج انگشت داشت ... به انگشتان دستش نگاه کردم اونم هر کدوم پنج تا بودن ..‌. یه نگاه کلی به بدنش انداختم ... سالم سالم بود اروم سرمو گذاشتم روی تخت زایمان ... با خودم گفتم ... پسره ... خب باشه خدا رو شکر که سالمه دوست داشتم بخوابم ولی پرستار نمی زاشت . نخواب خانمی نخواب ... چشماتو باز کن الان کارت تموم میشه میبریمت بخش کلی ادم اون بیرون هستن منتظرتن به زور چشمامو باز نگه داشتم ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_341 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله درد کمرم راه نفسمو بسته هرچی کردم داد نزنم نشد
به قلم دوتا پرستار با یه برانکارد اومدن عزیزم همکاری کن بزاریمت روی برانکارد ببریمت بخش . اصلا دلم نمیخواست کسی بهم دست بزنه . ولی چاره ای نبود . با زحمت و کمک پرستارها خودمو کشیدم روی برانکارد . یه پتو کشیدن روم روسریمم سرم کردن از اتاق زایمان خارج شدیم وارد راهرو بیمارستان شدیم یه دفعه دیدم برانکارد وایساد . سرمو برگردوندم دیدم ناصرِ ... دستمو گرفت خوبی نرگس با اشاره سرم اروم لب زدم خوبم خنده پهنی کرد بچمون پسره سرمو تکون دادم اره ... مامان ، بابامو علی اصغر و عمه هم اومده بودن ... رو به بابام گفتم ... شماهم اومدی ... آره ... مامانت زنگ زد گفت تو رو اوردیم بیمارستان منم گازشو گرفتم اومدم اینجا پرستار گفت ... ببخشید بسه دیگه باید ببرمش بخش فقط یک نفر به عنوان همراه با ما بیاد بقیه از اون آسانسور استفاده کنید میریم طبقه چهارم این مخصوص بیماره در اسانسور رو زد ... برانکارد رو هل دادتو ... مامانمم به عنوان همراه با ما اومد طبقه چهارم نگه داشت ... وارد اتاق شدیم ... منو با ملافه بلند کردن خوابوندن روی تخت دیدم دورو بر تختهایی که خانمها روش خوبیدن کلی آدمه ... رو به مامانم گفتم چقدر شلوغه آخه ساعت ملاقاته مامانم یه کمپوت گلابی باز کرد ... خوردم ... یه کم حالم بهتر شد ... چشمم افتاد به در اتاق ناصرو دیدم با یه دسته گل بزرگ وارد اتاق شد بعدم یکی یکی اومدن توی اتاق ... عمه اومد دو تا ماچ گنده از صورتم کرد ... خسته نباشی عزیزم قدم پسرت مبارک باشه ... حاج نصرالله تا شنید پسره دستماد دستش گرفت اینقدر گریه کرد ... گفتم حاجی گریه چرا ... گفت اینا اشگ شوقه اینقدر بدم اومد که نا خواسته اخمهام رفتن تو هم ... دلم نیومد از عمه رو برگردونم صورتمو صاف کردم ذل زدم به سقف اتاق مامانم رو به عمه کرد ... منم خیلی خوشحالم ولی نه به خاطر پسر بودن بچه بلکه به خاطر سلامتی هر دوشون آره بخدا برای منم فرقی نمیکرد ولی دیگه الان حاج نصرالله دست از لج بازیش با ناصر برمیداره ... بچم بر میگرده گاو داری ... خدا می دونه چقدر براش صدقه میدم همش دلم شور میزنه توی این جاده رانندگی میکنه .. پرستار بچمو که توی یه چرخک شیشه ای خوابونده بودنش اورد توی اتاق یه دفعه همشون رفتن در اتاق هرکی یه جوری قربون صدقش میرفت ... آوردش کنار تخت من ... رو کردم به مامانم ... کمکم کن بشینم بغلش کنم ببینمش . ناصر شنید من چی گفتم ... فوری اومد جلو ... بزار من کمکت کنم ... اروم نشوندم ... مامانم از تو تختش برش داشت دادش به من ... وووی ناصر چقدر کوچولویه ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_342 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله دوتا پرستار با یه برانکارد اومدن عزیزم همکاری
به قلم خیلی دوسش داشتم دلم نمیخواست چشم ازش بردارم فکر میکردم یه هدیه غافلگیر کنندست همش دنبال دخترم بودم حس ادمی رو داشتم که یه چیز با ارزشی ... ازش گمشده ... چشمم افتاد به دستبندی که به دستش بود و اینقدر گشاد بود که داشت از دستش میفتاد نگاه کردم به نوشتی روش نرگس مطیعی .‌‌‌‌.. دستشو بوسیدم اخخخخخخ الهیییی فدات شم توپسر منی رو کردم به ناصر دستشو نشونش دادم ببین اسم منو روی دستش نوشتن ... خنده پهنی کرد سرشو تکون داد آره نوشته نرگس مطیعی آروم چسبوندمش به سینم ... یه دفعه یه برقی زد توی چشام ... سرمو گرفتم بالا دیدم علی اصغر ازمون عکس انداخت . وای داداش الهی فدات شم چه خوب که دوربین آوردی ... بنداز چند تا بنداز . عمه رو به ناصر کرد مادر جون یه دقیقه بیا بیرون کارت دارم چشم مامان بریم نگاهمو دادم به علی اصغر با اشاره سر گفتم بیا جانم آبجی علی اصغر جان برو دم در گوش وایسا ببین چی میخواد بهش بگه لبشو گاز گرفت ... ول کن نرگس ... هرچی که میخوان بگن ... زشته این کار با اخم بهش گفتم ... عه ... علی اصغر گوش کن ببین چی بهت میگم‌ ... میگم برو ببین چی میگیه بهش ... دستمو گذاشتم توی سینش هلش دادم برو دیگه سرشو تکون داد و با ناراحتی رفت یه دقیقه نشد برگشت ... با اشاره چم و ابرو پرسیدم چی میگفتن ؟ اونم آروم بهم گقت ... عمه داره التماس به ناصر میکنه میگه نرگس و بیار خونمون بابات گفته گوساله بیارن جلوی بچه بکشن اخمام رفت تو هم ... ناصر چی گفت بهش ناصر میگفت نه نمیشه نرگس نمیاد ... عمه هم هی اصرار میکرد هه هه ... دوزار بده آش ... به همین خیال باش ... فکر کرده من میرم اونجا منو بکشنن دیگه پامو توی اون خونه نمی زارم ... صدای گریه بچم بلند شد ... نگران رو به مامانم کردم مامان داره گریه میکنه ؟ عیبی نداره مامان جون گریه بچه کلام حرف زدنشه صبر کن یواش یواش دستت میاد ... بچه رو از بغل من گرفت ناصرو مامانش برگشتن توی اتاق ... ساعت ملاقات تموم شد ... بابامو علی اصغر ازم خداحافظی کردن رفتن ... ناصر اومد کنار تختم . نرگس جان بامن کاری نداری ؟ سرمو تکون دادم ... چرا کار دارم بیا جلو صورتشو آورد جلو ... گوشش رو نزدیک دهن من گذاشت آروم لب زدم ... من خونه بابات نمیام اونم آروم دهنشو گذاشت کنار گوش من اگرم بریم موقت برای مهمونی میریم سرمو تکون دادم ... منو بچم نمیایم خودت برو چشم و ابرو اومد خیلی خب تو استراحت کن حالا تا فردا خدا بزرگه ...رو کرد به مامانم ببخشید ساعت ملاقات تموم شد ما میریم کاری داشتید زنگ بزنید به سلامت برید ... خم شد روی تخت با لبخند تو صورتم نگاه کرد ... من دارم میرم ... دستمو گرفت ... خیالت راحت ... بهش فکر نکن خوب استراحت کن مواظب پسرمونم باش ... فردا اول صبح میام ببینمت باشه برو خدا به همراهت ... عمه هم خدا حافظی کرد و هر دو رفتن مامانم رو کرد به من . ناصرو مامانش بهم چی میگفتن باخنده گفتم عه تو هم حواست بود اره حواسم بود ... چی میگفتن ؟ با مسخره گفتم ... پدر شوهر جونم میخواد برای امیرحسین گوساله بکشه گفته نرگس و بیار اونجا هه ... نمی دونم با این فرق گذاشتن بین بندهای خدا چطوری میخواد جواب خدا رو بده ...‌ انگار پسر رو خدا میده که میخواد جلوش گوساله بکشه اونوقت دختر رو غیر خدا که اون رفتارها رو کرد من که نمی رم ... هر کاری هم میخوان بکنن ... بکنن ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_343 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله خیلی دوسش داشتم دلم نمیخواست چشم ازش بردارم فکر
به قلم مامانم کمک کرد سینمو گذاشتم دهن بچم فسقلی چه میکی میزنه ... سختمه هم بغلش کنم هم شیرش بدم ... مامان من خسته شدم بگیرش بخوابونش بسشه نه مامان جون تو هنوز شیرت نیومده چیزی تو معده این بچه نرفت طاقت بیار بزار یه خورده میک بزنه هم شیر تو زیاد میشه هم این سیر بشه نمی تونم کمرم درد گرفته بیا بگیرش بدش به من خودم زیر سینت نگهش میدارم شیرشو بخوره مامان جانم همه وسایل و لباسهای امیر حسین دخترونست حالا چیکار کنیم چی تنش کنیم نوزادیاش که فرقی نمی کنه بعضی هاشم که استفاده نکردیم میریم عوض میکنیم . باصدای پرستار که میگفت ... دوربر تختهاتونو مرتب کنید ... همراهان تختهاتونو جمع کنید از خواب بیدار شدم ... فکر کردم هنوز باردارم ... نگاه به شکمم کردم عه کوچیک شده ... یادم اومد دیروز زاییدم ... نشستم روی تختم ... بچم توی همون تخت شیشه ای کنارم بود ... میخواستم بغلش کنم ... با نگاهم دنبال مامانم گشتم ... صدا زدم مامان . هم تختیم گفت از پرستاری صداش کردند رفته بیرون الان میاد حالم از دیروز خیلی بهتر بود از تختم اومدم پایین ... خواستم بغلش کنم دیدم خوابه دلم نیومد ... همینطوری که تو تختش خوابیده بود ذل زدم بهش ... چقدر شکل ناصرِ عه نرگس بیدار شدی برگشتم پشتم و نگاه کردم دیدم مامانمه آره تو کجا بودی بیمه صدام کرد ... دفترچتو میخواست من کی خوابم رفت آخرشب پس امیر حسین چه جوری شیر خورد ناصر شیر خشک خرید گفت بده به بچه بخوره تا شیر نرگس بیاد ... منم کلی با پرستارها در گیر شدم که شیر خشک نده بزار مامانش بهش شیر بده ... ولی هم خودم دلم برات سوخت گفتم بزار بچم بخوابه ... هم سفارشهای ناصر که نزار بچه گشنگی بکشه منم بهش شیر خشک دادم مامان امیرحسین و نگاه کن چقدر شکل ناصرِ سفیدیش که به باباش رفته ولی صورتش حالا معلوم نمیکنه یه روز شکل مامانش میشه یه روز شکل باباش دکتر ضیایی وارد اتاق شد بَه بَه نرگس خانم خوبی مامان کوچولو ... ماشاالله از تخت اومدی پایین ... رو کرد به مامانم ... ببینید چه سرحال این از مزایای زایمان طبیعیه ... کمکش کنید روی تخت بخوابه معاینش کنم ببینم در چه حالیه خوبیدم روی تخت ... دستشو گذاشت روی شکمم یه کم فشار داد ... پروندمو نگاه کرد ... همه چی خوب و مرتبه شما مرخص هستی ... یه لبخند ملیحی به من زد ... هنوز سر حرفم هستم بریم بخش نوزادان بچه هارو ببینیم خندیدم نه نمیخواد ... خودم فهمیدم گولم زدی بردیم اتاق زایمان خنده صدا داری کرد ... آخه معاینت کردم دیدم وقت زایمانته ... الان میای بیا بریم نه نمیام میخوام پیش بچه خودم باشم صدای زنگ گوشیم بلند شد . الو سلام ناصر سلام نرگس جان خوبی ممنون دیشب خوب خوابیدی اره تا صبح خوابیدم ... راستی دکتر مرخصم کردا من تو راه بیمارستانم الان میام اونجا ... مامانمو محسنم دارن میان اونجا ... خدا حافظی کردیم تماس و قطع کردم مامانم کمک کرد لباسامو پوشیدم ... حاضر نشستم روی تخت ... مامان میشه امیر حسین و بزاری کنار من ... نگاش کنم نه مامان خوابه گناه داره چقدر میخوابه ... همش خوابه بگو ماشاالله یه وقت چشم میخوره ... خدا رو شکر کن که بچه آرومیه نگاهم افتاد به در اتاق ... عه مامان عمه اومد سلام عمه ... سلام نرگس جان خوبی .‌.. ببینم این نوه قشنگمو ... بِه بِه چه پسرآقایی چه قشنگ خوابیده عمه پس ناصر کجاست ... رفت دنبال کارهای ترخیصت از بیمارستان ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد پارت اول نرگس https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_344 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله مامانم کمک کرد سینمو گذاشتم دهن بچم فسقلی چه می
به قلم صدای پرستار اومد خانم مطیعی مرخصید میتونید برید ... عمه بچمو بغل کرد مامانمم مواظب من بود اومدیم بیرون بخش ... ناصرو محسن پشت در بودن سلام زن داداش خوبی ... منتظر جواب سلام من نموند رفت سراغ امیرحسین چادر عمه رو کنار زد ... اوه اوه عمو فدات شه ... پسر خوب سور پرایزمون کردی ... رو کرد به من ... چه خوابی میکنه ... ناصر نگاش کن شکل شکل خودته کپی برابر اصل ناصر نگاش کرد ... رو کرد به من راست میگه ها شکل خودمه ... آره وقتی بابا کوچک بود ... همه زدیم زیر خنده . ناصر دست انداخت دور بازوم آروم اروم ، اومدیم کنار ماشین ... عمه بچه رو داد به مامانم خودش سوار ماشین محسن شد ما چهارتاهم سوار ماشین شدیم ... از در پارکینگ بیمارستان اومدیم بیرون ناصر رو کرد به من نرگس یه خواهش ازت دارم نگو نه خندیدم گفتم میخوام بگم نه باتعجب نگاهی بهم انداخت مگه میدونی چی میخوام بگم نه نمی دونم همینطوری میگم نه شوخی نکن دارم جدی باهات حرف میزنم خیلی مهمه سرتکون دادم ... باشه بگو بابام یه گوساله بسته در خونه ... همه رو دعوت کرده منتظر که ما بریم اونجا گفتم که نمیام ... بگو ما نمیایم برای زندگی که نمیخوایم بریم ... یه مهمونی یه روزه است الکی میگی ما بریم اونجا بابات میگه بمونید تو ام قبول میکنی من نمیام ... بعدم اگر امیر حسین دختر بود بابات این کارارو میکرد ... چیکار کنم وقتی بابای من فکرش اینه ... نمی تونم که باهاش بجنگم ... برای من که خدا شاهده فرق نمیکنه من یه پولی برای گوسفند گذاشتم کنار که جلوی تو و نازنین زهرا قربونی کنم ... که الان جلوی تو و امیر حسین قربونی میکنم ... ولی دیگه بابای من فکرش اونطوریه ... دختر خوبی باش بیا به خوبی و خوشی بریم میخوام دختر بدی باشم خونه باباتم نمیام عصبانی شد ... با تندی گفت تو زبون خوش سرت نمیشه ... من میگم باید بیای تو هم میگی چشم ... یک کلمه دیگه ام رو حرف من حرف نمی زنی چنان محکم و با اقتدار گفت که زبونم بند اومد ... نتونستم دوباره بگم ... نه نمیام مامانم ازپشت صندلی ماشین گفت ... نرگس جان حق با آقا ناصره ... یه روزه دیگه کج خلقی نکن باهم برید نگاهمو دادم سمت شیشه ... یاد اذیتهای ... ناهیدو حرف محمد و افتادم ... از اولشم تو تیکه ما نبودی ... حرف باباش تو گوشم اکو شد ... طلاقش بده والسلام ختم کلام ... بغضم گرفت و اشگ از چشمم سرازیر شد ببینمت نرگس ... محل ندادم ... میگم ببینمت ... بازم محل ندادم ... ماشین و زد بغل نگه داشت ... با دستش صورت منو چرخوند سمت خودش ... عه داری گریه میکنی ؟ آخه مگه کجا میخوایم بریم ... یه چند ساعت تحمل کن برمی گردیم خونمون . ما بریم اونجا دیگه نمی زارن برگردیم تو هم میگی بابام گفته نمیای کلافه دستشو کرد لای موهاش ... یه نفس عمیق کشید ... روشو کرد سمت من .. چرا صدای منو نمیشنوی میگم شام میخوریم برمیگریدم ... ساکت شدم و دیگه هیچی نگفتم بارک الله دختر خوب ... روشو کرد سمت صندلی عقب ماشین رو به مامانم شما هم تشریف بیارید نه من نمی تونم الان دو روزه جواد و ندیدم ... مامانمم سنش زیاد بیشتر از این نمی تونه نگهش داره ... منودر خونم پیاده کنید ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد پارت اول نرگس https://eitaa.com/Narges1343/2
چهره‌ش رو در هم کشید _اصغر همه جا رو پر کرده که... نگذاشتم ادامه بده _اگر اصغر در مورد خواهرتم میگفت تو باور میکردی؟ موتورش رو گذاشت روی جک حالت گارد حمله گرفت صداش رو برد بالا _دهنت رو ببند، تا من نبستمش _تو هم گورت رو گم کن تا نفرینم دامنت رو نگرفته مش زینب یه قدم برداشت سمت پسر حاج مهدی _جون مادرت از اینجا برو _با چشم غره نگاهی به من انداخت... https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f دختری که زن داداشش بهش تهمت میزنه و اهالی روستا باور میکنن ولی...
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_345 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله صدای پرستار اومد خانم مطیعی مرخصید میتونید برید
به قلم مامانم بچمو داد بغلم در خونشون پیاده شد ... ناصر دنده عقب گرفت دور زد رسیدیم سر کوچه روشو کرد به سمت من ببینمت نرگس با بی میلی رومو کردم بهش اوه اوه چه اخمی کردی چه خبره مگه کجا میخوایم بریم ...اخماتو وا کن . بدون اینکه حرفی بزنم صورتمو کردم سمت شیشه ماشین زد بغل ماشینو نگه داشت ... تو رو خدا اخم و تخم نکن ... کلی برامون تدارک دیدن نزار کوفتشون بشه . نرگس ... گوش کن ببین چی میگم برگشتم باتندی بهش گفتم چیه ؟؟؟ هان چی میگی ؟؟؟ این چه طرز حرف زدنه ... چته تو دوست ندارم بیام خونه بابات صاف شد یه نفس عمیقی کشید صورتشو دادبه شیشه جلوی ماشین ... یه چند ثانیه ای ساکت موند و دوباره برگشت من الان چیکار کنم که تو اخماتو باز کنی ؟ منو ببر خونه خودمون دارم بهت میگم مهمونیه باز حرف خودتو میزنی . قسم بخور شام خوردیم بلند میشی بریم خونمون به حضرت اباالفضل قسم میخورم شام خوردیم میایم خونه خودمون باشه بریم ..‌. امیر حسین داشت نق نق میکرد ... هی تکونش دادم نق نقش بیشتر شد ... رو کردم به ناصر من اینو چیکارش کنم . شاید گرسنشه یا شایدم خودشو خیس کرده من نمی دونم ...صبر الان میرسیم خونه مامانم اون نگاه کنه ببینه چشه حرکت کرد رسیدیم در خونه پدر شوهرم ... یه گوساله بسته بودن به تیر برق ... امیر محمددر حیاط وایساده بود تا چشمش افتاد به ماشین ما ... سرشو کرد تو خونه اومدن ... اومدن ... ریختن از توی خونه بیرون ... قصاب اومد گوساله رو ذبح کنه ... سرمو گرفتم پایین ... ناصر من میترسم ...باخنده گفت . ترس نداره همونطوری سرتو بگیر پایین ... نق نقای امیر حسین دیگه داشت به گریه تبدیل میشد منم چادرمو کشیدم پایین سینمو در اوردم گذاشتم دهنش واااای چه میخوره ... عزیزم تو گرسنته ... سرم پایین بود به شیر خوردن امیرحسین نگاه میکردم میترسیدم رو بر گردونم سینم جلوی بینی بچم و بگیره نتونه نفس بکشه ... تقه ای خورد به شیشه ماشین ... سرمو گرفتم بالا عمه جان شمایید در ماشینو باز کرد ... بچه رو بده به من خودتم بیا پایین باید از روی قربونی رد بشید با ترس گفتم ... عه ...عمه من باید از روی گوساله رد شم خنده صدا داری کرد نه فدات شم از روی خونش رد شی کافیه داشتم از ترس میمردم همش فکر میکردم الان گوسالهه زنده میشه دنبال سر من میزاره ... پشت عمه قایم شدم ... ناصر منو دید اومد دستمو گرفت منو برد تو خونه ..‌. ناهید تو ایون وایساده بود ...ناصر آروم زد به پهلوم زیرلبی گفت ... سلام کن نرگس نزدیکش شدم سلام سلام بچت کو بیرون دست مامانته دلم به شور افتاد یا فاطمه زهرا بلایی سر بچم نیاره ناصر متوجه نگرانی من شد نرگس حساس نشو ... حساسیت نشون بدی خودت اذیت میشی ... رفتیم تو اتاق مجردی ناصر روی تختش دراز کشیدم ..‌. ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد پارت اول نرگس https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_346 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله مامانم بچمو داد بغلم در خونشون پیاده شد ... ن
به قلم پشت من عمه با بچم اومد خوابوندش کنارم نرگس جان اگر میتونی بهش شیر بده . نیلوفر با یه سینی که توش چند تا سیخ جیگر بود اومد اتاق پیشم ... الهی عزیزم داری شیرش میدی بزار یادت بدم خوابیده بهش شیر بدی چون تازه زایمان کردی سختته بشینی اخیییش ... دستت درد نکنه اینطوری راحتره نرگس یه چی بهت میگم پیش خودمون باشه نگی من بهت گفتما کنجکاو شدم ببینم چی میخواد بگه ... نه نمیگم ... چی شده ؟ حاج نصرالله دیگه نمیزاره برید . دیروزم به منو ناهید گفت برید بالا خونشونو تمیز کنید ازوقتی فهمید بچت پسره ازاین رو به اون رو شد . دیگه نمیزاره ناصر بره مسافرکشی برش میگردونه گاو داری . مثل یخ وا رفتم کارش برام مهم نبود ولی اصلا نمی تو نستم خونه پدر شوهرم زندگی کنم تو دلم گفتم بیخود کرده مارو اینجا نگه داره ... ناصر قسم حضرت ابالفضل رو خورد که بعد شام میریم خونمون ای وای خدا مرگم بده چرا رنگت پرید ... بد بخت شدم دوباره فشارت افتاد . سریع رفت و با یه لیوان آب قند برگشت گذاشت دهن من . بخور بخور تا فشارت خیلی نیفتاده حالا یه خبر خوش هم بهت بدم تا حالت جا بیاد ... از صبح حاج نصرالله داره واسطه میفرسته که با بابات آشتی کنه میگه امشب ولیمه بچه ناصره باید همه دورهم باشیم دلخوری هارو هم بزاریم کنار یه دونه جیگر از سیخ کشید گذاشت دهن من صورتمو کشیدم کنار ... نه ممنون بزار شیرشو بخوره ... خودم میخورم تعارف نکن دستم تمیزه تو بچتو شیر بده منم این جیگرهارو میزارم دهنت . نمی تونستم قورتش بدم تو گلوم مونده بود ... یعنی من باید اینجا زندگی کنم ... دوباره هر روز ناهید حرصم بده ... یا دعواهای محمد و تحمل کنم . رو کردم به نیلوفر هنوز ناهید هر روز میاد اینجا ؟ نه مثل سابق ... نمی دونم چی شده که آقا نادر بهش گفته باید کم بری خونه بابات . اتفاقا خیلی تلاش کردم بفهمم چی شده ولی نتونستم سر در بیارم . عمه با یه ظرف کاچی اومد تو اتاق . نرگس جان اینو حتما بخور برات خیلی خوبه . نیلو فر رو به کرد عمه . مامان جون هر وقت خواستید سفره ناهارو پهن کنید بگید بیام کمک نه تو نمیخواد کمک کنی همین جا پیش نرگس باش آخه زن زائو نباید تنها باشه . رو به عمه کردم ... چرا نباید تنها باشه . چون تازه زایمان کرده یه وقت فشارش بیفته حالش بد شه یکی کنارش باشه کمکش کنه ... مواظب بچش باشه . امیر حسین زیر سینم خوابش رفت ... پلک چشمهای منم سنگین شد ... چشمام رفت رو هم ... با صدای گریه امیرحسین از خواب بیدار شدم ... دیدم بغل مامانمه ... سلام مامان شما هم اومدید اینجا . آره اینقدر پدر شوهرت واسطه فرستاد و زنگ زد به بابات تا بالاخره باهم آشتی کردن ... گفت ولیمه بچه ناصره باید همه دور هم جمع باشیم . بچم چرا گریه میکنه شیرش دادی آروغشو نگرفتی شکمش نفخ کرده ... نیلوفرم فقط حواسش به اینکه که ببینه کی چی میگه ببره بزاره کف دست طرف ... نکرده آروغ این بچه رو بگیره مامان ناصر کجاست ؟ الان اینجا پیش شما بود ... توخواب بودی صداش میکنی من کارش دارم سرشو از اتاق کرد بیرون صدا زد . آقا ناصر ... یه لحظه تشریف بیارید اومد تو اتاق رو به منو مامانم ... جانم کاری دارید نگاهمو دادم به ناصر گفتم من باهات کار دارم ... با دستم زدم کنارم ... بیا بشین پیش من نشست ... چیزی شده هرچی نیلوفر گفته بودو بهش گفتم آروم زد روی پام ..‌. تو نگران نباش ما امشب میریم خونه خودمون ... سفره شام رو پهن کردن غذای منو مامانمم آوردن تو اتاق بعد از شام صدای پدر شوهرم اومد برای سلامتی نرگس عروس گُلم و پسرش یه صلوات بفرستید خندم گرفت تو دلم گفتم عروس گلم چون پسر زاییدم گُل شدم تا نمی دونست بچه پسره میگفت باید طلاقش بدی حالا برای سلامتیمون صلوات میفرسته واقعا که بعداز صلوات جمع گفت میخوام اسم بابام و زنده کنم برای همین اسم بابای خودم رو میزارم روی پسر ناصر عزیز الله، صلوات بلند تر ختم کنید . رنگ از روم پرید رو کردم به مامانم یعنی چی ؟ واسه خودش اسم میزاره اسم بچه من امیر حسین مامانم با دستش لپشو کند هیس هیچی نگو عیب نداره حرف نزنیا چی چیو حرف نزن داره اسم بچه منو عوض میکنه میگی هیچی نگو... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد پارت اول نرگس https://eitaa.c
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_347 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله پشت من عمه با بچم اومد خوابوندش کنارم نرگس جان
به قلم ناصر اومد تو اتاق در رو هم بست ... چیه نرگس صدات خونه رو برداشته ؟؟ بابات چی میگه ؟ اسم بچه من امیر حسینه خیلی خوب باشه امیر حسین میزاریم پس چرا به بابات نگفتی بچم اسم داره ... تو دندون رو جیگر بزار ما اسم این بچه رو میزاریم امیر حسین نرگس فکر خودت باش اینقدر سرهرچی ناراحت نشو امروز بهت گفتم حساسیت نشون نده ... گوش کن به حرفم ... شام که خوردیم بیا بریم دیگه میریم تازه سفره جمع شده صبر کن رو کرد به مامانم . مواظب نرگس باشید باهاش حرف بزنید ... نباید اینقدر حرص بخوره براش خوب نیست ناصر رفت بیرون ... مامانم رو به من گفت نرگس خانم وقتی شوهرت میگه میریم خونمون اینقدر بد پیلگی نکن خیلی هم که سرد بشی اونوقت از دهن میفتی دیگه مرد هم تا یه حدی ناز زنشو میکشه من اینجا زندگی نمی کنم اسم بچمم عوض نمیکنم ... حالا هر چی میخواهید بگید ... بگید دِ شوهرتم همینو میگه دیگه تو هی پاپِیِش میشی ... شروع کردم غر غر کردن . یه باره بره برای بچم یه کلاه نمدی هم بخره از فردا هم صداش کنیم مشدعزیز ... نرگس بس کن یه وقت بشنون خب بشنون ... آخه الان کی اسم بچشو میزاره عزیزالله . عمه اومد تو اتاق چی شده نرگس جان از چی ناراحتی عمه چر بابا جون میخواد اسم بچه منو بزاره عزیزالله ... من خودم براش اسم گذاشتم ...اسم بچه ی من امیرحسین زد تو سینش الهی عمه فدات بشه عزیزم حرص و جوش نخور داری بچه شیر میدی رو کرد به مامانم . والا منم هیچوقت هیچ اختیاری روی بچه ها پسرم نداشتم . اسم محمد و ناصر و محسن رو خودش گذاشت ... بچم ناهید که به دنیا اومد تا چهل روز اسم نداشت ... منم از ترسم که دختر زاییده بودم جرات نمیکردم بگم براش اسم بزار دیگه بعد از چهل روز من گفتم اسم این بچه رو چی بزاریم ... گفت یه چیزی بزار دیگه این همه اسم ... منم گفتم ناهید دیگه حاجی هم حرفی نزد عمه من که اسم بچمو نمی زارم عزیز الله اسم بچه من امیرحسین هست . عمه یه آهی کشید سرشو تکون دادو ساکت شد نیلوفر اومد تو اتاق خدا حافظی کردو رفتن . منم شال و چادرمو سرم کردم ... رو به عمه گفتم عمه جون به ناصر بگید بیاد ماهم بریم رنگ از روی عمم پرید نرگس جان حاج نصرالله نمی زاره شما برید میگه باید مثل قبل همینجا زندگی کنید وااای عمه عمرن من اینجا بمونم من میخوام برم خونه خودمون ناصر اومد تو اتاق نرگس تو امروز بلند گو قورت دادی حرف میزنی صدات تو کل خونه میپیچه . نیلوفرینا خدا حافظی کردن رفتن بیا ماهم بریم دیگه صبر کن من باید بابامو راضی کنم بعدن بریم اینقدر عصبی شده بودم که دلم میخواست جیغ بکشم اومد نزدیکم ... نکن با خودت اینطوری تو امروز هم خوتو اذیت کردی هم منو ... همش رو اعصاب من بودی اگه یک کلمه دیگه بگی بیا بریم ... پام و ازاین خونه بیرون‌نمی زارم تو رو هم مجبور میکنم همینجا بمونی ... دارم بهت میگم صبر کن میریم خونمون مثل بچه ادم بگو خب دوست داشتم چنگ بزنم تو صورتش دندونهامو دستهامو بهم فشار دادم فقط نگاهش کردم ... اونم یه خورده منو نگاه کرد یه نفس عمیقی کشیدو زیر لب یه لا اله الاالله گفت و رفت بیرون مامانمم یه چشم غوره بهم رفت ... خوب شد همینو میخواستی نشستم روی تخت دستهامم گذاشتم روی صورتم ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد پارت اول نرگس https://eitaa.com/Narges1343/2