eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.4هزار دنبال‌کننده
36 عکس
21 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_320 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله ببخشید مزاحمتون شدم دیگه باید برم ... معصومه خا
به قلم با ترس و لرز رفتم تا پشت در ... اروم گفتم کیه ؟ منم ناصر در و باز کن ... واااای یعنی درست شنیدم ... ناصرِ ... خودمو چسبوندم به در اتاقم دوباره گفتم ... کی هستی ؟ نرگس منم ناصر در رو باز کن ... خییییلی خوشحال شدم ... با ذوق و شوق در رو باز کردم ... اونم تا منو دید با روی گشاده دستهاشو باز کرد پریدم بغلش همدیگرو سفت فشار دادیم ... چقدر دلم تنگ شده بود کجا بودی ؟؟؟ منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم یه دفعه یاد زنگهایی و پیامهایی که میدادم و جواب نمی داد افتادم بغض گلومو گرفت ... خودمو از بغلش آوردم بیرون ... باچونه لرزون گفتم چراگوشیتو خاموش کرده بودی ؟ برات توضیح میدم صبر کن شونه انداختم بالا نمیخوام صبر کنم همین الان بگو باشه میگم نشست رو تخت با دستش اشاره کرد به کنارش بیا بشین برات بگم سرمو انداختم بالا نمیخوام بیام اونجا بشینم همین جا وامیسم بگو من بشینم تو وایسی ناراحت میشم بیا بشین پیشم برات بگم نمیخوام بیام پیشت ... زنگ زدم خونتون بینم تو اونجایی داداش محمدت گوشیو برداشته میگه حتما نمی خواد جوابتو بده که گوشیش خاموشه تو از اولشم تیکه ما نبودی ... دیگه نتونستم بغضمو نگه دارم زدم زیر گریه دست منو گرفت کشوند سمت خودش منو بغل کرد سرمو گذاشت روی سینه اش غلط کرده که گفته ... بیجا کرده ... تو همه زندگی منی ... خدا می دونه چقدر دوست دارم ... گریه نکن ... طاقت اشگ ریختن هاتو ندارم ... منو از آغوشش جدا کرد ... ذل زد تو چشم هام قربون اون چشمهای تیله ایت برم اشگ نریز ... آروم باش همه رو برات میگم دورو بر تختمو نگاه کرد ... جعبه دستمال کاغذی رو پیدا کرد ... دو تا دستمال از توش برداشت اشگهای صورتمو پاک کرد . گریه نکن ... خب . سرمو به تایید تکون دادم آفرین خوشگم ... منو نشوند کنارش ... یه آه بلندی کشید به پهلو کامل برگشت سمت من ... اونشب که با بابا و مامانم اینجا بودیم بابام اون سه تا شرط رو گذاشت یادته ؟ سرمو تکون دادم ... آره یادمه از اینجا رفتیم خونمون ... خیلی جدی بهم گفت باید تصمیم خودتو بگیری یکی از اون سه شرط رو عمل کنی ... یا زنتو بیاری اینجا ... یا طلاقش میدی ... یا اگر نرگس دوست داری ... برای همیشه باید از جلوی چشمام بری یه آه بلندی کشیدو پوفی نفسش رو داد بیرون دستمو گرفت تو چشمهام خیره شد نرگس جان یه توقع ازت دارم سرمو تکون دادم چه توقعی درکم کنی با تعجب نگاهش کردم ... چیو باید درک کنم اینکه دو چیزی رو خیلی دوست داشته باشی ... ولی مجبور باشی یکی شو انتخاب کنی ... میفهمی چی میگم سرمو انداختم بالا ... نه نمیفهمم سرشو تکون داد دوباره نفس بلند کشید ببین من هم تو رو دوست دارم خیلی هم دوست دارم ... هم پدر و مادر و خونوادمو ... بابام منو سر دو راهی قرار داده بود ... انتخاب یکی از شماها برام سخت بود ... من احتیاج داشتم که یه چند روزی رو باخودم خلوت کنم تا بتونم منطقی تصمیم بگیرم ... نه فکر کنی جواب تلفن تو رو نمی دادم ... کلا گوشیم خاموش بود . الان کیو انتخاب کردی ؟ لبخند پهنی زد ... تو رو انتخاب کردم ... پدر و مادرم رو خیلی دوست دارم ... ولی برای زندگی تو رو انتخاب کردم . با تعجب گفتم ... برای یه انتخاب چند روز فکر کردی ؟ آهی کشیدو گفت ... آره نیاز داشتم تا باخودم کنار بیام ... نرگس جان وقتی چیزی یا راهی رو انتخاب میکنی باید تبعاتش رو هم در نظر بگیری ... انتخاب من تاوان های سختی داره که من باید محکم پاش وایسم از حرفاش سر در نمیاوردم ... گفتم خیلی خوشحال شدم که اومدی حالا تو که کلید نداشتی چطوری اومدی تو حیاط از دیوار خونتون اومدم بالا پِکی زدم زیر خنده ... مثل دزدا ... نگفتی یه وقت یکی ببینت ؟ بعدم تصور اینکه یکی ناصر و میدید ... داد می زد آی دزد ... آی دزد ... ناصر بیاد فرار کنه ... نتونه مردم بریزند سرش بگیرنش بعد ببینن که ناصر دوماد این خونس ... افتادم سر خنده حالا نخند کی بخند ناصرم به خندهای من میخندید و پرسید به چی میخندی ؟ قهقهه های من جلوی حرف زدنم رو گرفته بود ... به زور جلوی خنده خودمو گرفتم ..‌. رو به ناصر تصورات خودمو گفتم سرشو تکون داد ... خوش به حالت با این دنیای بی غمت ، ولی نرگس ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_321 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله با ترس و لرز رفتم تا پشت در ... اروم گفتم کیه
به قلم این انتخاب من برای هر دومون سختی هایی رو داره که باید به هم قول بدیم هرچی که شد در کنار هم باشیم با تعجب پرسیدم ... چه سختی ؟ اینکه من باید دنبال یه کار دیگه برم نذاشتم حرفش تموم شه خب برو سر یه کار دیگه ... این کجاش سخته ؟ نرگس جدی بگیر ... من الان کار ندارم خونه نداریم خب همینجا زندگی میکنیم با تعجب گفت اینجا؟؟؟ اره مگه اینجا چشه ؟ چیزیش اینه که من دوست ندارم داماد سر خونه باشم اینکه گفتی یعنی چی ؟؟ یعنی من بیام سر سفره بابات بشینم بخورم یه فکری کردم ... نه خودمون جدا غذا درست میکنیم کجا نرگس ؟ کجا غذا درست میکنی ؟؟ تو همین اتاق ... گازمونو از خونه بابا تینا میاریم گوشه اتاقو که خالی بود و بهش نشون دادم . میزاریمش اینجا ... منم غذا درست میکنم سرشو تکون داد ایکاش به همین آسونی که میگفتی بود آسونه دیگه ... در این مورد بعدن با هم حرف میزنیم الان میای بریم بیرون یه دوری بزنیم آره چرا نیام صبر کن حاضر شم بریم لباسامو پوشیدم ... بریم یه برگه بردار روش بنویس که بامن داری میای بیرون بزار روی تختت که اگر دیر اومدیم بخونن نگران نشن نوشتم گذاشتم روی تختم آروم در حیاط رو باز کردیم و بستیم ... نشستیم تو ماشین کجا بریم نرگس ؟ زدم زیر خنده ...‌ تو نمیخواد فرمون دستت بگیری ولش کن ماشین خودش بلده میره شاه عبدالعظیم دلخور برگشت منو نگاه کرد مسخره خب نصف شب کجا میشه رفت اونجا امنیتش از همه جا بیشتره همینطور که قهقه می زدم گفتم من که چیزی نگفتم میگم ماشین بلده بره نفس بلندی کشید من خیلی فکرها تو سرم بود ... میگفتم باهم میریم کوه ... میریم شمال ... میخواستم بریم مشهد هم زیارت امام رضا هم ... اونجا کلی جاهای تفریحی داره ... اصفهان خیلی دلم میخواست بریم ... شیراز بریم بگردیم ... زد تو حامله شدی ... نشد بریم دیگه . با خنده گفتم حالا فعلا این شاه عبدالعظیم و داشته باش برگشت زیر چشمی منو نگاه کرد ظبط ماشینو روشن کرد باز ای الهه ناز با دل من بساز کین غم جان گداز برود ز برم گر دل من نیاسود از گناه تو بود دستمو بردم سمت ظبط خاموشش کردم ... رو کردم بهش خودم میخونم باز ای الهه ناز با دل من بساز کین غم جان گداز برود ز برم گر دل من نیاسود از گناه تو بود بیا تا ز سر گنهت گذرم باز ، می کنم دست یاری به سویت دراز بیا تا غم خود را با راز و نیاز ز خاطر ببرم گر نکند تیر خشمت دلم را هدف به خدا همچو مرغ پرشور و شعف به سویت بپرم آن ، که او به غمت دل بندد چون من کیست ؟ ناز تو بیش از این بهر چیست ؟ رفته بود تو حس و داشت با من زمزمه میکرد که دستمو گرفتم سمتش گفتم‌ تو ، شوهر منی در بزمم بنشین برگشت منو نگاه کرد یه لبخند زد ای شیطون من تو را وفا دارم بیا که جز این، نباشد هنرم این همه بی وفایی ندارد ثمر به خدا اگر از من نگیری خبر نیابی اثرم زیارت کردیم نمازمونم تو حرم خوندیم برگشتیم خونمون . خوابیدیم ... با صدای اذان ظهر مسجد از خواب بیدار شدیم از گرسنگی داشتم غش میکردم ... رو کردم به ناصر من خیلی گرسنمه تو چی ؟ منم گرسنمه الان میرم یه چیزی از بیرون میخرم میام بخوریم حالا بریم خونه مامانمینا اونا الان غذاشون حاضره بخو ... نذاشت حرفم تموم شه نه ... نمیریم ، نه ... من میرم اونجا ناهار بخورم نه تو میری ... اصلا حاضر شو بریم بیرون غذا بخوریم . اذان گفتن بزار اول نماز بخونیم بعدن میریم . نمیخواد الان نماز بخونی بیا میبرمت رستوران اونجا نماز خونه داره همونجا هم وضو میگیریم هم نمازمونو میخونیم ناهارمونم میخوریم . نمیفهمیدم چرا نمیخواد بریم خونه مامانم غذا بخوریم ... دیگه اصرار نکردم که بریم ... شال و چادرم رو سرم کردم من حاضرم میخوای بریم ... بریم نرگس اروم بریم که متوجه نشن غذا مونو که خوردیم ... میایم میریم پیش مامان بابات صحبت کنیم ببینیم چیکار کنیم از اتاق اومدیم بیرون ... بابام در اتاقشونو باز کرد اومد بیرون ...‌ ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_322 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله این انتخاب من برای هر دومون سختی هایی رو داره ک
به قلم تا ناصر چشمش افتاد به بابام رنگش پرید ... رفت جلو سلام و احوالپرسی کرد ..‌. بابام تحویلش نگرفت ... خیلی جدی گفت بیا تو اتاق کارت دارم . ناصر رو کرد به من ... زیر لبی گفت هوامو داشته باش من نفهمیدم از هوامو داشته باش یعنی چی ... الکی سرمو تکون دادم ... دوتایی رفتیم تو اتاق بابام خیلی جدی رو به ناصر کرد کجا تشریف داشتید این چند روز احمد آقا ببخشید ... بین بابامو و زندگیم مونده بودم ... احتیاج داشتم یه چند روزی فکر کنم . فکر کردن خیلی خوبه ولی بی خبر گذاشتن خونواده آخر ... سرشو تکون داد و حرفشو خورد . اینکه آدم زن حاملشو بی خبر چند روز رها کنه بره جواب زنگ تلفنش نده ... آخر بی تعهدی یه مرده ... واقعا چه دلیل قانع کننده ای برای این کارت داری ؟؟؟ ناصر از شدت خجالت اینقدر قرمز شده بود که داشت خون از لپاش میریخت . همینطوری که سرش پایین بود گفت . ببخشید احمد آقا حق باشماست . باید به نرگس میگفتم ... وابستگی و احترام من به بابام و عشق و علاقه ام به نرگس منو سر دو راهیه سختی گذاشته بود ... انتخاب یکی از این دوتا واقعا سخت بود آقا ناصر هر چقدر که دوست داری به پدر مادرت احترام بزار خیلی هم خوبه به زندگی و عمرتم برکت میده ... ولی بدون مسئولیت زن و بچه ام بعده شوهره . حرفهای درشت خونوادت به نرگس یه طرف بی مسئولیته خودتم یه طرف .‌‌.. منم اینجا شدم چوب دو سر طلا که چی توی این پسر رو خونوادش دیدی که دختر مثل دسته گل و کم سن و سالتو دادی به اینا . لپ کلام بهت بگم اصلا ازت انتظار نداشتم که چند روز زنتو شریک زندگیتو بی خبر ول کنی بزاری بری فکر کنی ناصرم سرشو انداخته بود پایین ساکت بود . مامانم رو به بابام کرد . آقا ناصر بی مسئولیت نیست کم تجربه است ... درست میشه ان شاالله ... اگه اجازه بدی سفره بندازم ناهار بخوریم ناصر همینطوری که سرش پایین بود به بابام گفت حق باشماست ببخشید . اگه اجازه بدید ما زحمت و کم کنیم مامانم فوری گفت ... کجا آقا ناصر بمونید ناهارو باهم میخوریم نه دیگه با اجازتون ما میریم بابام گفت سر ظهری کجا برید بشینید ناهارتونو بخورید . ناصر ساکت شد و چیزی نگفت ... با آرنج آرو زدم به دستش اگر نمیریم من نمازمو بخونم ... زیر لبی گفت نمیریم بخون ولی عجب هوای منو داشتی تو دلم گفتم مگه چی شد که من هواتو داشته باشم بابام که راست میگفت و چیز دیگه ایم نشد . رفتم تو آشپزخونه ... مامان من اول نمازمو بخونم بعد ناهار بخوریم باشه برو بخون . کمک کردم به مامانم وسایل سفره رو آوردیم ناهار خوردیم بعد از ناهار بابام رو به ناصر گفت حالا برنامه ات چی هست ؟ چیکار میخوای بکنی ؟ والا احمد آقا اینقدر تو حسابم هست که بتونم یه خونه بخرم ولی با شرایط نرگس نمی تونم از صبح تا شب تنهاش بزارم . برای کار هم من از بچگیم تو گاو داری بودم حرفه دیگه ای بلد نیستم ... نمی دونم چیکار کنم . برای کار که برو بگرد خودت کاری رو که دوست داری پیدا کن ولی برای خونه این خونه من تا هر وقتی که بخوای میتونی همینجا باشی ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_323 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله تا ناصر چشمش افتاد به بابام رنگش پرید ... رفت جل
به قلم فکراتو بکن اگر خواستی .... گوشه حیاط یه اتاق دیگه و آشپزخونه بندازم ... اساستم وردار بیار همینجا یه درم از تو کوچه باز میکنیم که دیگه مستقل بشید . خیلی ممنون احمد آقا ... پس هزینه ساختمونشو خودم میدم ... نه نمیخواد بدی خودم میسازم اینطوری نمیشه احمد آقا شما هم باید پول پیش ازمن بگیرید هم کرایه وگر نه نمیتونم قبول کنم ... بابام یه چند ثانیه ای فکر کرد و گفت . باشه شما اتاق و بنداز هر چقدر خرج شد بنویس به حساب رهن خونه اینطوری خوبه من که نیستم فردا یه بار ... بهم خورده برای اراک هروقت تونستی خودت برو بنا بیار شروع کن ... از فردا شروع میکنم .‌‌.. الانم اگر اجازه بدید ما زحمت و کم کنیم خواهش میکنم بفرمایید . اومدیم تو اتاق خودمون . از حرفهایی که بابام بهش گفته بود خیلی ناراحت بود . بدون اینکه حرفی بزنه ... رفت روی تخت من دراز کشید ... ساعد دستشو گذاشت روی پیشونیش ... چشماشم گذاشت رو هم ... منم فکر کردم میخواد بخوابه ...یه بالشت گذاشتم پایین تخت و دراز کشیدم نرگس جانم چیکار میکنی ؟ پایین تخت دراز کشیدم به پهلو شد روی ارنجش تکیه کرد ... از روی تخت منو نگاه کرد چرا رو زمین خوابدی بیا بالا روی تخت . اون تخت یه نفره است جای دو نفر نیست من اذیت میشم ... همین جا خوبه . بیا روی تخت بشین باهم حرف بزنیم ببینیم باید چیکار کنیم . پاشدم نشستم روی تخت کنارش . یه ورق خطکار بیار بشینم وسایل ضرروری رو بنویسم بریم از خونه بابام بیاریم اینجا ... همه شو نمی تونیم بیاریم چون برای همشون جا نداریم . ورق و خطکار گرفتم سمتش ... راستی ناصر دکتر گفت بیست و هشت دی بچمون بدنیا میاد ... این خونه تا دوماه دیگه ساخته میشه ؟ اگر برف و بارون نیاد آره ... از فردا بکوب وایمستم پاش میگم حیاط مامانمینا که بزرگه میشه دوتا اتاق خواب بندازی یکیش برای خودمون یکیشم برای نازنین زهرا سرشو گرفت بالا نرگس جان بابات گفت یه اتاق میترسم یه وقت بگه چرا من به مامانم میگم به بابام بگه که دوتا اتاق بندازیم باشه بگو ... حالا بیا فکر کنیم ببینم چیا رو بیاریم ... یجچال ... گاز ... ظرفهای دم دستی ...‌ لباسامون ... هرچی لازم داشتیم نوشتیم ... موبایل منو از جیب شلوارم بهم بده به کی میخوای زنگ بزنی ؟ یکی از دوستام نیسان داره میخوام بهش بگم ماشینشو بیاره برم وسایلامونو بیارم گوشیو بهش دادم ... شماره گرفت سلام خوبی داود جان ماشینتو میاری یه چند تا وسیله از خونه بابام بیارم ، خونه پدر زنم دمت گرم الان لباس میپوشم میام بیرون قطع کرد ... زنگ زد به خونشون سلام مامان خونه بابای نرگس میخوام بیام یه دوسه تا تیکه از وسایلامونو بیاریم اینجا ابروهاشو بهم گره داد چی ؟؟؟ چرا ؟؟؟ یعنی چی ؟ خدا حافظ تماس و قطع کرد . عصبانی شد شروع کرد لبشو جویدن ... کلافه وار دستشو کرد لای موهاش ... پاشد وایساد ... دستشو زد به کمرش ... چند قدم توی خونه راه رفت چی شده چرا ناراحت و کلافه ای یه نگاهی به من انداخت بابام گفته ناصر حق نداره پاشو بزاره اینجا یه تیکه وسیله ام ازاین خونه حق نداره ببره برای چی گفته ؟... اونا جهاز منن بابام خریده نیم نگاهی به من انداخت و از اتاق رفت بیرون ... صدای نیسان دوستش اومد یه چند دقیقه ای بیرون بود ... برگشت خونه ... رو به من گفت من یه یک ساعت برم بیرون بر میگردم . باشه برو ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_324 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله فکراتو بکن اگر خواستی .... گوشه حیاط یه اتاق دی
به قلم باعجله رفت . یاد لباس محلی شیرازیم افتادم ... تنم کردم ... خودمو تو آینه نگاه کردم ... ای کاش دوربینم گفته بودم ناصر بیاره یه حلقه فیلم هم میگرفتیم من با این لباس عکس مینداختم ... الان بهش زنگ میزنم ببینم میتونه بیارش شماره ناصر و گرفتم چهارتا بوق خورد رد داد ... دوباره گرفتم بازم رد داد ... وا چرا هی رد میده ... بازم گرفتم قطع کن زنگ نزن خودم بهت زنگ میزنم عه اصلا نزاشت من حرف بزنم ... خواستم قطع کنم دیدم هنوز از اون طرف صدا میاد ... ناصر قطع نکرده بود اوه اوه اوه چه خبره عجب دعوایی ... حیف که خیلی واضح نیست . صدای محمد ، ناهید ، محسن همگی بهم فحش میدادن چه جور با گوشی رفتم تو اتاق مامانمینا ... با هیجان گفتم‌ مامان بیا اینجا رو گوش کن . کیه با من کار داره ؟ نه ... من زنگ زدم به ناصر یادش رفته قطع کنه همینطوری گذاشته تو جیبش ... دارن دعوا میکنن صداش میاد نرگس گوشیو قطع کن ... اینم یه جور فال گوشیه فال گوشی چیه بیا گوش کن به ما چه که چی میگن ... میگم خاموش کن نمیخوام الان میرم اتاق خودم گوش میکنم‌ تندی در اتاقشونو باز کردم اومدم اتاق خودم همه حواس و گوشمو دادم به صدای گوشی میگه اینجا نیا نمیام ... میگه نیا گاو داری سرکار نمیرم ... جهاز زنمو چرا نبرم لا اقل برم لباسامونو بر دارم ... باید طلاقش بدی اون تو روی همه ما وایساد ... آبروی ما رو برده ... قطع شد . عه دستش خورد یا خودش خاموش کرد ... یعنی فهمیده من گوش میکردم ؟ محمد بود میگفت منو طلاق بده ... گفت من تو روشون وایسادم ... وایسادم که وایسادم خوب کردم ... اذیتم نکنید تا تو روتون واینسم . اصلا ولش کن ... دوباره رفتم جلوی آینه ... باید موهامم درست کنم ... نگاه به عکس روی نایلون بسته بندیش کردم ... شکل همون عکس ... فرقمو کج کردم موهامو شل بافتم ... یه شال بلند داشت اونم از وسط سرم بردم روی گوشم از پشت گره زدم ... گوشوارهامو از زیر شال در اوردم ... وااای چقدر خوشگل شدم ... داشتم خودمو تو آینه ورانداز میکردم ... که صدای بسته شدن در حیاط اومد ... فهمیدم ناصر ... همزمان که من در اتاق و باز کردم برم تو حیاط منو ببینه اونم در اتاق رو باز کرد اومد تو ... نگاه صورتش کردم قرمز بود انگار جای سیلی بود نگاهم به بلوزش افتاد دکمه هاش کنده شده بودن ... واای اینا کتک کاری کردن ناصر اینقدر که ناراحت بود اصلا به من توجه نکرد ... همونطوری بدون اینکه با من حرف بزنه رفت روی تخت دراز کشید یه خورده نشستم حوصلم سر رفت ... پاشدم در اتاقو بازکنم برم پیش مامانم . همچین گفت کجااااا ؟؟؟ که سر جام میخکوب شدم . گفتم کجاااا ؟؟؟ پیش مامانم وقتی من خونه ام تو هیجا نمیری اخه تو که ... نزاشت حرف بزنم آخه ماخه نداریم ... من خونه هستم تو هیجا نمی ری شیر فهم شد ... تو دلم گفتم نه پلنگ فهم شد ... گرفته خوابیده یه نگاهم به من نکرده میگه من هستم تو جایی نمیری دستگیره در رو ول کردم ... برگشتم بیا بشین رو تخت میخوام باهات حرف بزنم رفتم رو تخت نشستم خودشم نشست یه نفس تندی کشید ... رو به من کرد نزاشتن هیچ وسیله ای بیارم . حتی لباسهامونو منم بهت زنگ زدم بگم دوربین عکاسی رو بیاری ... یه نگاهی به لباس درتنم انداختم ...من با این لباس یه چند تا عکس ... نگذاشت حرفم تموم شه ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_325 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله باعجله رفت . یاد لباس محلی شیرازیم افتادم ...
به قلم نرگس توی این اوضاع واحوال تو دنبال دوربین عکاسی هستی ؟؟ خواهش میکنم بزرگ شو دست از این بچه بازیات بردار . حال و روز منو ببین ... میگم نزاشتن وسایلهامونو بیارم حتی لباسهامونو ... اونوقت تو رفتی این لباسهارو پوشیدی دنبال دوربین عکاسی هستی ؟؟ نمی فهمیدم ربطشون بهم چیه ... ولی نمیخواستمم ناراحتش کنم . میخوای درشون بیارم . نه نمیخواد بزار تنت باشه . همینطوری که لب تخت نشسته بود با دستهاش سرشو گرفت خم شد به جلو دستمو گذاشتم روی شونه اش آروم تکون دادم ... الان برای چی ناراحتی ؟ دستشو از روی سرش برداشت برگشت نیم نگاهی به من انداخت ... یه نفس عمیق کشید . اوضا و احوال رو نمیبینی ؟ رفتم دنبال وسایلهای زندگیم ... محمد میگه بابا گفته حق نداری اینجا بیای یا یه تیکه وسیله ازاینجا ببری . پریدم تو حرفش خودم حر ...‌‌ بقیه حرفمو خوردم ساکت شدم . برگشت نگاهم کرد ... خودت حر ... چی ؟ هیچی ولش کن حرفتو بزن چی میخواستی بگی ول کن بیخیال بیخیال یعنی چی ؟ بگو ببینم چی میخواستی بگی می دونستم ول کن نیست . گفتم . شنیدم چی میگفتید ... همه شونو ...نه ها یه کمشو چه جوری شنیدی بهت زنگ‌زدم یادت رفت گوشیو خاموش کنی . تو هم فال گوشی وایسادی ؟ فقط نگاهش کردم حالا چی شنیدی ؟ محمد گفت باید طلاقش بدی و اینا بیخود کرد که گفت واسه خودش گفته حالا چیکار کنیم نرگس ؟؟ برای چی چیکار کنیم ؟ هیچ وسیله ای نداریم نه گاز نه یخچال نه ماشین لباسشویی . همین جا مامانم‌ داره از مال اینا استفاد میکنیم . حرفشم نزن دوباره بخریم . یه مقدار پول دارم میخوام اینجا رو بسازم . گوشی موبایلش زنگ زد ... نگاه کردم به صفحه گوشی دیدم از خونشون زنگ زدن ممنون مامان جون خودتو به زحمت ننداز دستت درد نکنه ... تماس و قطع کرد مامانت بود ؟ آره چی گفت گفت محمد و ناهید رفتن الان با محسن یه خورده از رخت و لباساتونو میارم براتون تو رو خدا بگو دوربینم بیاره . یه چند ثانیه ای بهم چشم غوره رفت . لا اله الاالله گوشیشو برداشت شماره خونه مامانشو گرفت . بگو کجا گذاشتیش بگم بیارش خوشحال شدم با لبخند گفتم ... توی کشو پایینی کمد . سرشو تکون داد یه نفس عمیقم کشید ببخشید مامان مزاحمت شدم تو کشو پایینی کمد اون دوربین عکاسی ما رو هم بیار تماس و قطع کرد . خوب شد ؟ به وسیله ضروری زندگیت رسیدی ؟ پریدم دستمو انداختم گردنش یه ماچ سفت از لپش کردم ممنون که گفتی بیاره یک ساعت گذشت زنگ خونمونو زدن ... ناصر بلند شد رفت در حیاط ... صداشونو شنیدم ... تعارف کرد بیاید خونه نه مادر زود برم تا بابات نیومده شَربشه برامون ناصر با دو تا ساک بزرگ برگشت اتاق ... گوشیشو برداشت زنگ زد به یه آقایی سلام ... خوبید ... آقا من میخوام یه دوتا اتاق بسازم وقت داری ؟ پس یه زحمت بکش برای فردا دو سه تا کارگر با خودت بیار من برم مسالح بخرم اخه عجله دارم زود تموم شه بیار سه چهار تا هم شد کارگر بیار . قربونت ... دمت گرم ... یا علی نرگس جان من برم دنبال سیمان و آجرو ... یه چیزی هم ازبیرون میخرم برای شام ... به مامانتم بگو غذا درست نکنه ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_326 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله نرگس توی این اوضاع واحوال تو دنبال دوربین عکاسی
به قلم تا رفت تندی رفتم سرساک دنبال دوربینم ... ساک اول و زیرو رو کردم نبود ... ساک دومو گشتم پیداش کردم ... عه این که فیلم نداره ... موبایلمو برداشتم شماره ناصرو گرفتم ... چند تا بوق خورد برداشت جانم نرگس چیکار داری ؟ یه چی بگم ناراحت نمیشی ؟ نه بگو صدامو مظلومانه کردم ... ناصر جان یه حلقه فیلم هم میخری ؟ این دوربینه فیلم نداره یه سکوت چند ثانیه ای کرد . حس کردم لجش گرفته ... ولی خب من میخواستم با این لباس محلی شیرازی عکس بندازم باشه میخرم نذاشت خدا حافظی کنم قطع کرد کمک کردم وسایل شام رو آوردیم ... بعد از شام دوربین رو آوردم حلقه فیلم رو جا زد ... چند تا عکس خونوادگی و چند تا تکی انداختیم ... ناصر رو کرد به مامانم ببخشید ما بریم زودتر بخوابیم که بتونیم صبح زود بیدار بشیم ..‌. فردا اوستا احمد با چند تا کارگر میان اینجا . ساعت هفت صبح ناصر منو از خواب بیدار کرد . پاشو نر گس جان الان کارگر بناها میان ... بلند شدم ولی هنوز سیر خواب نشده بودم ...خواب آلو ... خواب آلو رفتم تو اتاق مامانمینا تو رخت خواب مامانم خوابیدم ...با سرو صدایی گرپ ... گرپ کلنگ کارگرها ازخواب بیدار شدم ... دست و رومو شستم ... صبحانمو خوردم ... ناصر اومد اتاق ... به به نرگس سلام خانوم بالاخره رضایت دادی از اون رخت خواب بیای بیرون . سلام تو صبحونه خوردی ؟ بله خانوم نگاه ساعت کن دیگه نزدیک ناهاره ... مامانم صدام زد ... نرگس . جانم مامان ناصرو صدا کن بیاد ناهار کارگرهارو ببره . مامان توی این یک ماه چطور امروز خیلی بهشون میرسی زرشگ پلو مرغ و سالاد سبزی خوردن نوشابه روز آخرشونو گفتم بهشون برسم با خودم گفتم هنوز که تکمیل نشده چطوری روز آخرشونه ؟ سرمو از اتاق کردم بیرون صدا زد ناصر فوری اومد جانم مامانم میگه بیا ناهار کارگرهارو ببر ... راستی امروز ، روز آخر کارگرهاست آره ؟ آره اینا میرن باید سفید کار بیارم ولی باید چند روز صبر کنیم تا خشک بشه بعد سفیدش کنیم . امروز هوا آفتابیه میای بریم باغ . آره به مامانتینا بگو حاضر شن بریم یه آب و هوایی عوض کنیم همگی حاضر شدیم رفتیم باغ ... ناصر کلید انداخت در باغ رو باز کنه ولی کلید بهش نخورد ... هرچی تلاش کرد نشد ... رنگ از روش پرید ... دیوار باغ رو گرفت رفت بالا ... پرید تو باغ در رو از اونطرف باز کنه ... ولی دوباره برگشت از دیوار پرید پایین ... رو به من گفت ... در رو قفل کردن . کی کرده ؟ حتما بابام قفل کرده عه مگه این باغ مهریه من نیست ناصر از خجالت پیش باباو مانم داشت آب میشد ... سرشو انداخته بود پایین بابام رو کرد بهش ... ببین آقا ناصر این باغ مهریه نرگسه ... به بابات بگو یا به زبون خوش جهاز نرگس و کلید این باغ رو میاره میده ... یا من میرم شکایت میکنم با مامور میرم جهاز نرگس رو میارم ... هی من کوتاه میام چیزی نمیگم ... هیم بابات روز به روز لج بازیش بیشتر میشه ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_327 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله تا رفت تندی رفتم سرساک دنبال دوربینم ... ساک اول
به قلم ناصر سرشو انداخته بود پایین و ساکت بود مامان بابام و بچه ها سوار نیسان شدند منو ناصرم سوار ماشین خودمون رو کردم به ناصر ... حالا کجا میریم ؟ میریم خونمون . نگاش کردم دیدم هی داره گوشه های لبشو میجوه ونفس های بلند میکشه . چیه ؟ چرا اینقدرناراحتی مگه چی شده ؟ چیزی نشده ؟ آبروم جلوی بابا مامانت رفت کی میگیه آبروت رفته مگه تو در باغو قفل کردی ؟ مگه آبرو به این چیزاست ؟ برگشت نیم نگاهی بهم انداخت .و نفس عمیقی کشید پس آبرو به چیه به ضایع شدن نیست ؟ من امروز سکه یه پول نشدم ؟؟؟ نه ... به ضایع شدن نیست ... دزدا و هیزا و خیانتکارا ابروشون میره . مگه ... میخواستم بگم مگه رامین مزاحم من شد من آبروم رفت ؟ نرفت چون من مقصر نبودم ... ولی یادم افتاد هروقت اسم این پسره میاد چقدر ناصر بهم میریزه و عصبی میشه ... حرفمو خوردم . ناصر برگشت رو به من ... چرا حرفتو خوردی ؟ مگه ... چی ؟ هیچی چشماشو ریز کرد روشو کرد سمت من آآآای بدم میام یه کلمه میگی بعد میگی هیچی ... همممچین بهم میریزم ... بگو ببینم چی میخواستی بگی ؟؟؟ ول کن دیگه بیخیال شو .‌‌.. یه داد زد روی اعصاب من راه نرووو بگو ببینم مگه ... چی ؟ وااای چه غلطی کردما مثلا خواستم از ناراحتی درش بیارم . خواستم بگم مگه رامین مزاحم من شد آبروی من رفت ؟ ؟ نرفت چون من تقصیر نداشتم برگشت با تهدید گفت . دیگه اسم این پسره ب* ی * ش* ر* ف رو پیش من نیار ... فهمیدی ؟؟؟ خودت گفتی بگو ... من که گفتم نمیگم . بغض گلومو گرفت رومو کردم سمت شیشه بیرون و نگاه کردم یه چند دقیقه گذشت چرا روتو از من برگردوندی ؟ محل ندادم خیلی خب ببخشید ... اعصابم داغون بود یه داد زدم همینطوری که روم به شیشه بود محلش ندادم دستش و گذاشت روی پای من با لحن مهربونی گفت نرگس منو ببین بااخم نگاهش کردم اوه اوه اوه چه اخمی ... اخماتو واکن ... تو دلم گفتم اصلا به من چه که آبروت رفت ... حرص بخور ناراحت باش ... ببخشید ... خب سرمو تکون دادم با دلخوری گفتم ... خب بخشیدم حالا که بخشیدی اخماتم وا کن یه لبخندم قشنگم برا حاجیت بزن . لبخندم نمیومد ولی برای اینکه ول کنه ... یه لبخند زورکی زدم رسیدیم خونه کاپشنشو در اورد به رخت آویز ... آویزون کرد دراز کشید روی تخت ساعد دسشتم گذاشت روی پیشونیش رفت تو فکر ... منم نرفتم بگم چی شده و چرا ناراحتی ... تو ماشین خواستم از ناراحتی درش بیارم بدتر خودم ناراحت شدم . تو فکر اتاق نازنین زهرا بودم که چطوری وسایلهاشو بچینم که صدا زد نرگس بله بلند شد نشست روی تخت با دستش زد کنارش ... بیا بشین اینجا یه کاری باهات دارم نشستم کنارش من تا حالا هیچی ازت نخواستم درسته ؟ نه ... تو خیلی از من چیزی خواستی . با تعجب برگشت سمت من چی خواستم ؟ جواب ناهید و نده ... هوامو داشته باش ... خیلی خواستی الان همینارو یادمه چقدرم که تو گوش کردی . مخصوصا این آخریه رو ... هوامو داشته باش من نمی دونستم باید چیکار کنم . باید از من دفاع میکردی آخه حق با ، بابام بود هرچی فکر کردم دیدم درست میگه آره تو درست میگی حق با ، بابات بود . الانم حق با باباته ولی اگر بابات بره دنبال این حقش من و بابام با هم رو در رو میشیم من نمی خوام حرمت بابام بشکنه درکش کردم آدم باباشو دوست داره اگر چه بی منطق یا زور گو باشه من باید چیکار کنم ؟ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه