رنج، روایت مشترکِ آدمهای روی زمین است. تحملِ رنج، زبانِ مشترکی برای آدمها میسازد که میتواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی را در خود حل کند. رنج کشیدن، آدمها را غنی میکند. قلبشان را سرشار میکند از تجربههایی گرانقیمت و درخشان، که برقشان، مثل نور میتابد روی زندگی. نوری که قلبت را گرم میکند و تو را به ادامه راه امیدوار میکند. امشب، عالیه عطایی با حرفهایش، با خنده و بغضهایش، با حرکات و سکناتش، قلب من را گرم کرد. گرم، مثل خزیدن زیر کرسیِ خانه مادربزرگ در یک شب سردِ پاییزی.
عالیه عطایی متولد مرز ایران و افغانستان، چهلوسه سال است با هویت مرزنشین زندگی کرده. به قول خودش «مگر هویتی به نام مرزنشین داریم؟ این قدر سست؟» اما به نظر من، هویتِ مرزنشین که او آن را زندگی کرده، از خیلی هویتهای دیگر، اصیلتر و محکمتر است. آنقدر اصیل و محکم که با دیدن تمام ناملایمتهای این سالها، آن اصالت را هم در وجودش و هم در قلمش حفظ کرده است. هویتِ مرزنشینی که عینک قضاوت را از چشمهایش برداشته و صادقانه، یا به قول کاپیتان جواهری، بیادا، آنچه زیسته را به مخاطبِ خود هدیه میدهد. من، عالیه را خواهر بزرگتری دیدم که سخاوتمندانه، دستم را گرفته، برده به دنیای درونش، از رسم زندگیاش گفته، و به من اجازه داده خودم فهم کنم بقیهاش را. من امشب دلم میخواست عالیه را از پشت دوربینِ لپتاپ، در آغوش بکشم و باز در گوشش بگویم: چه خوب شد نویسنده شدی دختر.
پ.ن. کتاب کورسرخی را به جای خواندنِ چاپ کاغذی یا الکترونیکی، با صدای خود عالیه در نوار یا طاقچه بشنوید.
#معرفی_کتاب
#چشم_سگ
#کورسرخی
#عالیه_عطایی
@Negahe_To