eitaa logo
[نگاه ِ تو]
370 دنبال‌کننده
539 عکس
59 ویدیو
2 فایل
من، بی نام ِ تو‌ حتی یک لحظه‌ احتمال ندارم. چشمان تو‌ عین الیقین من،‌ قطعیت "نگاه ِ تو‌" دین من است.‌‌‌ [قیصر امین‌پور] ‌ ‌ 🌱 روایت لحظه‌های زندگی 🌱‌ ‌ ‌ هم‌صحبتی: @MoHoKh ‌هم‌صحبتیِ ناشناس: https://daigo.ir/secret/21385300499
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ ‌📚 ارزش هر آدمی به باورهایش است. برای هر آدمی یک روزی پیش می‌آید که باید چیزهای مهمی را برای باورهایش هزینه کند؛ از خودش یا زندگی‌اش. آن روز است که نسبت آن فرد با باورهایش معلوم می‌شود. @Negahe_To
‌ ‌ ‌📚 هوت گفت: "گمش کرده‌ام." اُلیو پرسید: "چه چیزی را گم کرده‌ای؟" هوت در جواب گفت: "تخیلم را. یادم نمی‌آید آخرین بار کجا همراهم بود." @Negahe_To
‌ ‌ ‌📚 هوت زیرلب گفت: "اگر تخیلم شکسته، پس چرا قلبم بیشتر از همه‌جا درد می‌کند؟" اُلیو فریاد زد: "خودش است!" بله اُلیو مهم‌ترین عضو را فراموش کرده بود. دستش را روی قلب هوت گذاشت و گفت: "باید با این خیال کنی." @Negahe_To
‌ ‌ ‌📚 هوت گفت: "یعنی باید دوباره سعی کنم؟" اُلیو جواب داد: "همیشه باید دوباره سعی کنی." @Negahe_To
‌ ‌ ‌📚 گاهی بهترین راهِ حفظِ قدرت، رهاکردنش است. گاهی هم بهترین راهِ مراقبت از چیزی، رهاکردنش است. @Negahe_To
‌ ‌ 📚 باور نمی‌کنی من در خواب هم این وابستگی و یکپارچگی رو میان مردم هیچ کجای دنیا نمی‌دیدم. @Negahe_To
‌ ‌ 📚 داشتم فکر می‌کردم هیچکس دیگه از پس این مردم برنمیاد.‌ دیگه هیچ قدرتی نمیتونه وضعیت قدیم رو به اینها تحمیل کنه. محاله. این آدم‌ها یا داغون میشن یا پیروز. بعد از دیدن این روزهای عجیب آدم دلش میخواد فکر کنه هیچ چیزی در دنیا یکپارچگی این مردم رو از بین نمیبره. گرچه محاله ولی کاش از بین نبره. @Negahe_To
‌ ‌ 📚 برای "درست زندگی کردن" اول باید "درست مردن" را دانست. وقتی که بر مرگ غلبه کنی زندگی را به دست آورده‌ای. @Negahe_To
‌ ‌ ‌شاهرخ مسکوب مدت‌های زیادی تلاش کرده و کتابی که خیلی دوستش داشته بالاخره چاپ شده. حالا ببینید حال خودش را یک ماه بعد از چاپ کتابش چه‌طور توصیف می‌کند. 📚《در کوی دوست، بیشتر از یک ماهی است که منتشر شده. امیدوارم به زودی از دامِ دلفریبِ کتاب، نجات پیدا کنم. می‌گویم دلفریب، چون می‌خواندم و حالت مظفرالدین شاهی به من دست می‌داد و "خودمان از خودمان خوشمان می‌آمد". وقتی نویسنده با کتابش اینطوری شد مثل خری می‌شود که در گِل بماند. دیگر همان‌جا لنگر می‌اندازد و کتابش را نشخوار می‌کند. ولی خوشبختانه دارد تمام می‌شود و به مرحله دیگری می‌رسم که من، نویسنده او هستم ولی او، نوشته من نیست. مال من نیست. مال خودش است. دارد از من جدا می‌شود و من به صورت یکی از خواننده‌ها درمی‌آیم. امیدوارم زودتر این کبوتر عزیز ولی مزاحم را از سرِ بامِ فکرم بپرانم و نفس راحتی بکشم. باید همتی کنم و بند ناف ببرم.》 و من دارم به انواعِ دام‌های دلفریبِ این‌طوری فکر می‌کنم که گرفتارش هستیم. به تمام چیزهایی که باعث می‌شوند از خودمان خوشمان بیاید و همان‌ها می‌شود پاشنه آشیل‌مان! کاش همه‌مان این بندِ ناف‌ها را پیدا کنیم و تا دیر نشده، بتوانیم بِبُریمشان. @Negahe_To
‌ ‌ ‌📚 چون حسین او را بر کنار فرات، بر زمین افتاده دید، بگریست و گفت: "اکنون پشت من شکست و چاره‌ام کم شد". @Negahe_To
‌ ‌ ▪️ حسین از اسب به زمین افتاد به گونه راست. گفت: "بسم الله و بالله و علی ملت رسول الله." افتاد و برخاست. @Negahe_To
‌ ‌ ▪️ حسین افتان و خیزان بود. به مشقت برمی‌خاست، باز می‌افتاد. @Negahe_To