eitaa logo
[نگاه ِ تو]
270 دنبال‌کننده
436 عکس
43 ویدیو
3 فایل
‌ من، بی نام ِ تو‌ حتی یک لحظه‌ احتمال ندارم. چشمان تو‌ عین الیقین من،‌ قطعیت "نگاه ِ تو‌" دین من است.‌‌‌ [قیصر امین‌پور] ‌ ‌ 🌱 روایت لحظه‌های زندگی 🌱‌ ‌ ‌ برای معاشرت: @MoHoKh ‌ ‌صفحه اینستاگرام: @fatemehakhtari14‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ 📚 تا می‌توانی سعی کن تنها نمانی. تنها ماندن با خود کلنجار رفتن است. خیلی که تنها ماندی چیزی بخوان یا سینمایی برو. نگذار حمله تنهایی مداوم و متناوب باشد و روز به روز. چون هر بار مقداری از قدرت آدم را می‌گیرد. @Negahe_To
‌ ‌ 📚 نویسندگان ترسو و بی‌تجربه، از قوانین پیروی می‌کنند و نویسندگان عصیانگر و مدرسه ندیده، قوانین را می‌شکنند. اما هنرمندان، استادِ شناختِ فرم‌اند. @Negahe_To
‌ ‌ امام على علیه السّلام: لِلّهِ دَرُّ الحَسَدِ ما اَعدَلَهُ! بَداَ بِصاحِبِهِ فَقَتلَهُ؛ آفرين بر حسادت! چه عدالت پيشه است! پيش از همه، صاحب خود را مى‌كُشد... شرح نهج البلاغه، ج1، ص316 @Negahe_To
Alireza Ghorbani - Bi Gonah (320).mp3
9.68M
‌ ‌ 🍁‌آمده‌ام تو به داد دلم برسی🍁 @Negahe_To
‌ ‌ 📚 قصه‌گویان حرفه‌ای می‌دانند چگونه در بی‌اهمیت‌ترین اتفاقات زندگی بدمند اما قصه‌گویان نابلد، عمیق‌ترین چیزها را کسل‌بار می‌کنند. @Negahe_To
‌ ‌ نسخه‌ای برای جاری شدن کلمات می‌شناسید؟ برای حرف‌هایی که پشت سدی تلنبار شده‌اند اما برای نوشته شدن با تو راه نمی‌آیند! @Negahe_To
‌ ‌ ‌📚 تنها کاری که می‌توانستیم بکنیم این بود که خوب باشیم. اگر همه خوب می‌شدند آن وقت کسی که همه انتظارش را می‌کشیدند می‌آمد و جزییات را هم اصلاح می‌کرد‌. جزییات به شکل تاسف‌باری تباه شده بود. آدم‌ها همه در جزییات تباه می‌شدند اما کسی به جزییات اهمیت نمی‌داد. همه در فکر کلیات بودند. در کلیات، انسانی وجود نداشت. من از وضعیت به وجود آمده گریه‌ام گرفته بود. من سعی می‌کردم خوب باشم و همچنان منتظر بمانم. خوب بودن دشوار بود، اما به نظر می‌رسید که تنها راه نجات است. @Negahe_To
‌ ‌ 📚 وقتی دنبال چیزی هستی به آن نخواهی رسید. درست وقتی بیخیالش می‌شوی خودش سراغت می‌آید. آدم باید بزرگ باشد. باید در دل سرما گرم باشد. آدم باید خودش گرم باشد. @Negahe_To
‌ ‌ ‌جنس نُقل‌های قدیمی‌ یک جور خاصی بود. مثل این شکلات‌های پُر زرق و برق امروزی نبود که کلی وقت چشمت دنبالش هست اما تا بیایی بفهمی چه مزه‌ای دارد تمام شده و رفته. نُقل‌های پدربزرگ و مادربزرگ را که می‌گذاشتی گوشه لپت، شیرینی‌اش آهسته و با آرامش راه می‌گرفت در وجودت. عجله نداشت که زود تمام شود. آرام و باطمانینه از رگ‌ها عبور می‌کرد و خودش را می‌رساند به عمق قلبت، به جایی دور، در لایه‌های پیچ در پیچ مغزت. جایی که بعد از سالها هم هر وقت اراده کنی بتوانی دوباره آن را بیرون بیاوری و مزمزه‌اش کنی. ‌ ‌ خمره، از همان نُقل‌های شیرین و درشت پدربزرگ بود. هوشنگ مرادی کرمانی، مثل یک پدربزرگ مهربان، شیرینی داستانش را می‌نشاند در عمق وجودت. داستان خمره، بسیار روان، ساده و در عین حال جذاب پیش می‌رود. در طول داستان بالا و پایین‌های منطقی، کشمکش‌های جذاب و چینش قشنگ روایت‌ها را پشت سر هم می‌بینیم. قصه در یک روستا شکل می‌گیرد. شخصیت اصلی، آقای صمدی، مدیر و تنها معلم مدرسه روستاست و محور اصلی قصه، یک خمره است. خمره‌ای برای آب خوردن بچه‌های مدرسه. خمره‌ای که همه داستان به شکل هنرمندانه‌ای حول و حوش آن شکل می‌گیرد. ‌ داستان خمره، مثل یک فیلم روان و قشنگ به راحتی مخاطب را تا انتها به دنبال خود می‌برد. از برجستگی‌های کتاب، همراه کردن مخاطب در رده‌های سنی مختلف است. هوشنگ مرادی کرمانی با قصه‌گویی شیرین و دلچسبش، کودک، نوجوان، جوان، بزرگسال و حتی سالمند را پای کتابش می‌نشاند. داستان به راحتی احساسات مخاطب را درگیر می‌کند. در جایی بی‌اختیار بغض را در گلویت می‌نشاند و در جایی خنده را مهمانت می‌کند. در قسمت‌هایی از کتاب، ریتم قصه تند می‌شود. همان جایی که اتفاقات، پشت سر هم شروع و بلافاصله تمام می‌شوند. جاهایی که دوست داری لذت خواندن قصه را آرام‌تر بچشی اما اتفاقات از دستت لیز می‌خورند و می‌روند. در مجموع، نوشیدن قصه زیبا و زلال خمره را به همه پیشنهاد می‌کنم.‌ ‌ ‌ ‌ @Negahe_To