eitaa logo
نگاهی نو
2.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
853 ویدیو
23 فایل
✍️ کنکاشی نو در ایران باستان 👈 اینجا از ایران و اسلام می‌گوییم آن گونه که بود... آن گونه که هست... 🇮🇷 صادقانه و بدون تعصب 🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282 ارتباط با ما: @coment_negahynov
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 همای رحمت 🕊 (قسمت بیست و دوم) 📎لینک قسمت بیست و یکم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/8708 بعد از نماز، پیش مادرم رفتم و ماجرای این چند روز را تعریف کردم. از مادرم خواستم اگر می‌تواند دوخت لباس بیمارستانی را به خانم‌ها یاد دهد. 🙂 مادرم هم که از خدایش بود سریع قبول کرد و گفت: خدا خیرت بده مادر، منم دق کردم تو خونه، از بس در و دیوار رو دیدم اینجوری میرم بیرون با این خانم‌ها هم کلام میشیم حرف می‌زنیم دلمون باز میشه😌 🌸 @Negahynov فردای آن روز با مادرم و سمیرا به خانه ننه‌سلطان رفتیم و بعد از احوالپرسی مادرم و سمیرا با خانم حاج آقا به داخل ساختمان رفتند و من هم با حاج آقا رفتیم برای بسته بندی مواد غذایی و جابجا کردن کارتن‌های ماسک.😷 -حاج آقا! من قبلاً کارای بازاریابی انجام دادم و میتونم توی این کار کمکتون کنم. 🙂 حاج آقا: واقعاً⁉️ چقدر خوب! اتفاقاً نیاز داشتیم که یکی توی این زمینه کمک کنه تا ما کارهامون رو بفروش برسونیم.👌 پس شما ان شاءالله از فردا زحمت پخش و بازاریابی را انجام بدید. خدا خیرت بده.😊 🌸 @Negahynov مشغول به کار شدیم و چقدر کار کردن کنار حاج آقا برایم لذت بخش بود. چقدر خوش اخلاق و شوخ طبع! اصلاً احساس خستگی نمی‌کردم. بدو بدو کردن‌های او، من را هم سر شوق می‌آورد. بعد از ظهرها بهترین زمان بود برای پرسیدن سوالاتم.🤔 برای استراحت به اتاق رفتیم ولی من باید جواب‌هایم را می‌گرفتم. 😌 - حاج آقا! یه سؤال حاج آقا: بفرمایید شما ده تا بپرس😉 - مگه نمیگن امام‌ها و امامزاده‌ها شفا میدن⁉️ پس چی شد⁉️ چرا انقدر آدم داره می‌میره⁉️ چرا دین بداد ما نرسید و الان محتاج علم شدیم⁉️ مگه نمی‌گفتن الکل حرامه پس چی شد الکل آزاد شد و الان باید همش بدستمون الکل بزنیم و بقول یکی از دوستام همین ماده حرام الان تو تمام امزاده‌ها داره استفاده میشه😏 🌸 @Negahynov در حالی که لبخند روی لبهایش بود گفت: من گفتم ده تا بپرس، شما چرا جدی گرفتی...😅 خودم هم خنده‌ام گرفت که این قدر پشت سر هم سؤال کردم.😁 حاج آقا: خب از کدوم سوالت شروع کنم⁉️ -هرکدوم شروع کردید خوبه ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🕊همای رحمت 🕊 (قسمت بیست و پنجم) 📎لینک قسمت بیست و چهارم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9038 اما خدا که انقدر مهربان است چرا پدرم را از من گرفت. غم توی قلبم شعله کشید و دوباره از خدا گله داشتم. خدایا چرا این کار را با ما کردی😢 بعد از نماز سفره افطار پهن شد، همه چیز مثل هر شب ساده و بدون تجمل بود. کنار حاج آقا نشستم و گفتم: حاجی من یک سؤال داشتم😓 حاج آقا: بفرما، اما اگر مثل اون سوالای بعد از ظهر باشه که جواب طولانی و گفتگوی اساسی می‌خواد اجازه بده فردا جوابشو بدم. در حالی که لبخند روی لبانش بود گفت: آخه الان روده کوچیکه داره روده بزرگه رو می‌خوره 😅 و دستی به شکمش کشید. 🌸 @Negahynov -نه حاجی، سوالم طولانی نیست. راستش، می‌خواستم بپرسم، می‌خواستم بدونم که در حال مِن مِن بودم؛ نمی‌دانستم چطور سوالم را بپرسم😥 حاجی گفت: حمید جان چیزی شده⁉️ بگو! راحت باش. هرچی باشه من در خدمتم -راستش می‌خواستم بدونم اگر کار بازاریابی را انجام بدهم هزینه‌ای هم به من تعلق می‌گیرد⁉️ لبخند روی لب‌های حاجی محو نمیشد. در همان حال گفت: آره، حتما هزینه‌ای بابت این زحمت شما، به شما داده میشه.😊 بالاخره داری کار می‌کنی. نباید رایگان باشه که!!😉 سوالت همین بود⁉️ -آره😥 🌸 @Negahynov دستش را روی شانه‌ام گذاشت و با دست دیگرش به سفره اشاره کرد و گفت: حالا بفرما افطاری، قبول باشه. نوش جان.😋 -حاجی! شما کی این وسایل را به دست مردم می رسونید؟ حاج آقا: گاهی شب‌ها گاهی روزها، هر موقع که بسته‌ها آماده بشن. -کجا بسته بندی نهایی می‌شه⁉️ حاج آقا: مسجد -مسجد؟ حاج آقا: آره. بخاطر همین یکی دوباره که رد میشدی دیدی در مسجد بازه بسته بندی نهایی اونجا انجام میشه. امشب بسته‌ها آماده است میای بریم⁉️ -آره از خدامه میام😃 🌸 @Negahynov حاج آقا: پس افطارت رو بخور، حاج خانوم و همشیره را برسون بیا تا بریم.😊 بعد از اینکه افطاری کردم و مادرم و سمیرا رو رسوندم برگشتم پیش حاجی می‌خواستم ببینم چطور تقسیم بندی میکنن. سوار شدیم و ماشین حمل وسایل حرکت کرد.🚚 ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🕊 همای رحمت🕊 (قسمت بیست و ششم) 📎لینک قسمت بیست و پنجم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9058 به منطقه‌ای از شهر رسیدیم، که اصلا تا به حال به آنجا نرفته بودم. خدای من چه خانه‌های قدیمی و فرسوده‌ای، تک به تک درب خانه‌ها را می‌زدند و بسته‌های آماده شده را به مردم می‌دادند. تازه فهمیدم که من خیلی ناشکر بودم.😔 چقدر خانواده‌ها هستند که وضع مالی بدتری نسبت به ما دارند. در دلم خدا را شکر کردم و برای اینکه چنین توفیقی نصیبم شده بود و من هم در این امر خیر شریک شده‌ام خوشحال بودم.😊 خسته اما خوشحال از کاری که انجام داد بودم به خانه رفتم. مادرم بیدار بود و سحری درست می‌کرد. -سلام مامان 😊 🌸 @Negahynov مادر: سلام پسرم اومدی؟ پیش حاج آقا بودی❓ -آره بسته‌های کمک غذایی رو بردیم به مردم دادیم خیلی خوب بود و هم ناراحت شدم که کسانی هستند که وضع مالی بدتری نسبت به ما دارن. من فکر می‌کردم فقط ما وضع خوبی نداریم.😔 مادر: منکه همیشه میگم مامان خدارو شکر کن. هیچ وقت هیچ چیزی تو این دنیا بی حکمت نیست.😊 مادرم سواد زیادی نداشت اما همیشه حرف‌های حکیمانه میزد.👌 -مامان سحر هم منو بیدار کن. شب بخیر😴 وقتی این حرف را زدم مادرم چشمانش برق زد و معلوم بود از اینکه من هم می‌خواهم روزه بگیرم خوشحال شده است. خودم هم حس خاصی داشتم انگار تازه به سن تکلیف رسیده‌ام و برای اولین بار است که روزه می‌گیرم.😍 🌸 @Negahynov صبح فردا بعد از اینکه مادرم و سمیرا را به خانه ننه سلطان بردم و با حاجی صحبت کردم. سوار ماشین حمل ماسک شدم و به چند شرکت و مغازه و داروخانه سر زدم و سفارش‌های خوبی را هم گرفتم. خسته اما راضی از کار به خانه ننه سلطان برگشتم.🚛 ننه سلطان در حیاط بود و داشت شلنگ آب را در باغچه‌ها می‌گذاشت. -سلام ننه خداقوت 😊 ننه سلطان: سلام پسرم شما هم خداقوت، چه خبر همه چی خوب پیش میره❓ -آره خدارو شکر چندتا سفارش گرفتم.😊👌 ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🕊 همای رحمت 🕊 (قسمت بیست و هفتم) 📎لینک قسمت بیست و ششم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9063 در حالی که داشتم با ننه سلطان صحبت می کردم حاجی به ما نزدیک شد و دستش را به شانه ام زد و گفت: شیری یا روباه⁉️ در حالی که با خوشحالی کاغذ سفارش‌هایی را که گرفته بودم به حاجی می‌دادم، گفتم: شیرم حاجی چند تا سفارش گرفتم. 😃 بعد از نماز به اتاق بالایی رفتیم تا استراحت کنیم اما حاجی می‌دانست که من منتظر جواب سوالاتم هستم بنابراین بعد از اینکه دوتا متکا آورد کنارم دراز کشید و نفسش را بیرون داد و گفت: خب حمید جان سوال بعدی این بود که چرا امام زاده‌ها مردم را نجات نمی‌دهند و چرا شفایی نیست و حتی تعجب کردی از بسته شدن درب‌های حرم‌ها درسته❓ -آره 🌸 @Negahynov حاج آقا: اول اینکه شفا اصلش دست خداست نه امام و امام زاده، این بزرگواران وسیله و واسطه هستند نه عامل اصلی و مستقیم.😊 -خب اگر اینجور هست پس ما مستقیم از خدا می‌خوایم چه کاریه بیایم به واسطه بگیم بعد اون واسطه واسه ما کاری رو انجام بده❓ تازه اونم اگر انجام بده!😒 حاج آقا: احسنت سوالات خوبی می پرسی. اما... چند لحظه سکوت، کمی جابجا شد و گفت: اما جواب دارد. ببین حمید جان، شما فرض کن فردی بیمار است و برای درمان پیش پزشک میرود این پزشک وسیله است و خداوند هست که شفا میده😊 🌸 @Negahynov -اینو قبول ندارم. بالاخره پزشکی که مریض رو خوب می‌کنه با دارو و دواست خالی خالی شفا نمیده. اما ما از امام و امامزاده توقع معجزه داریم.😏 حاج آقا: خب بذار یک جور دیگه برات بگم، همین پزشک هم که گفتیم بقول خودت با واسطه انجام میده درسته❓ با واسطه دارو❓ -درسته! حاج آقا: پس پزشک با واسطه دارو بیمار رو خوب میکنه، ما هم حاجت، نیاز و رفع بیماری‌هامون رو با واسطه امام و امامزاده‌ها می‌خواهیم. همانطور که ممکنه دارو عمل نکنه و پزشک نتونه مریض رو خوب کنه (چون ممکنه این دارو، الان نباید برای این مریض تجویز میشد و داروی دیگه‌ای براش لازمه تا خوب بشه) همینم در مورد امام و امامزاده‌ها صدق می‌کنه. ممکنه ما الان چیزی می‌خوایم اما اون چیز الان به صلاح ما نیست. پس به نتیجه مطلوب خودمون نمی‌رسیم چون خدا نمی‌خواد و میدونه الان صلاح ما در این خواسته نیست.😊 ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🕊 همای رحمت 🕊 (قسمت بیست و نه) 📎لینک قسمت بیست و هشتم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9180 دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: وقتی گناه ما مانع از استجابت دعای ما میشه، که قطعاً ما خواسته یا ناخواسته گناهانی می‌کنیم😢 این مانع رو ایجاد میشه، میریم سراغ کسانی که می‌دونیم معصوم بودن و نزد خدا آبرو دارن و ازشون کمک می‌خوایم تا دعای ما به اجابت برسه.😊 -خب ما از کجا بدونیم چه کارهایی گناهه⁉️ حاج آقا: آفرین سؤال خوبیه.👌 کتاب گناهان کبیره، نوشته شهید دستغیب رو بخون کتاب خیلی خوبیه آخ آخ ساعت 5 شد بسته‌هارو تکمیل نکردیم. پاشو بریم که امشب هم باید بریم برای توزیع، دیر شد.😱 🌸 @Negahynov برادرا بیدار بشید که دیر شد اصلاً حواسم نبود و شروع به بیدار کردن اطرافیان کرد. 😴 بعد از اتمام کار بسته‌ها را برای ضدعفونی کامل بردیم مسجد، آنجا یک عده بودن که ماسک و سایر بسته‌های حمایتی را ضدعفونی می‌کردند و بعد با کلی تدابیر نظافت و بهداشت این بسته‌ها را بدست مردم می‌رساندند.👌 روزها به سرعت می‌گذشت و کارها زیاد شده بود و من گاهی از صبح تا نزدیک غروب بیرون از تولیدی مشغول کار بازاریابی بودم. خدارو شکر کارم جور شده بود و مادر و خواهرم هم دست‌مزد خوبی می‌گرفتند. اجاره خانه‌ای که نگران بودیم تأمین شده بود و با خیال راحت پس‌اندازی هم جمع کردیم.😌 🌸 @Negahynov شب‌های قدر، چه شب‌های دلنشینی بود سال‌ها بود طعم این شب‌ها را از یاد برده بودم. همه چیز برایم تازگی داشت و دوران کودکی و پدرم برایم تداعی می‌شد. 😢 حاج آقا: حمید جان احساس می‌کنم این شب‌ها جور دیگه‌ای هستی. التماس دعا. مثل اینکه قلب پاک تو بیشتر به خدا وصل شده. ما رو هم دعا کن.📿 -حاجی یه سؤال بپرسم⁉️ حاج آقا: بفرما خیلی وقت بود درگیر بودی و وقت نمی‌شد سؤال بپرسی☺️ -من هنوز 8 سالم تمام نشده بود که پدرم فوت کرد و جلوی چشمانم پدرم رو توی قبر گذاشتند و همون لحظه بود که انگار قلب و ایمان من هم، همان زمان به همراه پدرم خاک شد. از خدا متنفر بودم چون پدرم را از من گرفته بود. هنوز هم بعد این سال‌ها باز میگم چرا خدا پدرم رو از ما گرفت؟😔 حاج آقا: چی شد که پدرت فوت کرد؟ ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282