eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
110 دنبال‌کننده
2هزار عکس
839 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 لباس خوشگلای خودتو بپوش شما هم الان برو استراحت کن من همه رو جمع و جور می کنم زینب: زحمتت نشه -نه عزیزم برو استراحت کن شما زینب: ممنون -لباست هم عوض کن زینب: هووف ، باش -راستی ، کلاس کاراته ات چطور پیش میره؟ زینب: خوبه -تا کجا پیش رفتی؟ زینب: کمربند آبی -عهه آفرین خانوم گلم ، برو استراحت کن قشنگم برو آشپزخانه که جمع و جور و تمیز کردم رفتم پیش زینب تو اتاق دراز کشیده بود کنارش دراز کشیدم و کمی کمرش ماساژ دادم که خوابش برد توی خونه دوربین نصب کرده بودم و فقط هم دست خودم بود از پشت سیستم بلند شدم و کش و قوسی به بدنم دادم رفتم دوربین های خونه رو چک کردم. از چیزی که دیدم وحشت کردم سریع از اتاق خارج شدم رفتم پیش حسین و با فریاد گفتم: حسین به دادم برس اومدن تو خونه ام زینب تنهاست دیگه برای گفتن بقیه حرفام نفس نموند ولی پای زینبم در میون بود تمام قدرتم جمع کردم نفس کشیدم سریع سوار موتور شدم و به سمت خونه شتابان حرکت کردم زینب از بیرون اومد ، وارد خونه شد ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️