💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_پنج
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
فردا حسین گفت: بچه ها به نت وصل بشید فقط برید دنبال کارایی که گفتیم
صبح بعد نماز نگاه کردم دیدم یا خدا زینب عصبی شده
زینب: آنلاین میشی جواب پیام های منو نمیدی؟ واقعا که
یه کاری می خواستم انجام بدم تو گروهی پرسیدم درباره برنامه بود
و از قضا زینب هم توی اون گروه بود
زینب: تو اون گروهه پیام میدی ولی جواب پیام های منو نه
براش توضیح دادم که حسین گفت فقط دنبال کار هامون باشیم
فردا ظهر گوشیم چک کردم
زینب: عه پس این آقا حسین همیشه مزاحم حرف زدن ماعه باید باهاش صحبت کنم
-شما خیلی اشتباه می کنی ، نخیرم اومدم ماموریت کار هامو انجام بدم دیگه
اون شب هم شعر برام فرستاد
یه کلیپ هم برام درست کرده بود عکس منو خودش بود
بدون خندههای تو، جهان به سر نمیشود
تو که نباشی زندگی، همچو گهر نمیشود
بیا که در فراق تو دلم درون ظلمت است
شبِ سیاه ما دگر، بی تو سحر نمیشود
تلخیِ روزگارم و قصهی ما درد و غم است
بیتو دگر تلخی و غم، مثل شکر نمیشود
شبی بگفتم که منم سفر کنم به شهر دل
دلم کجا کند سفر؟ بیتو سفر نمیشود
هرآنچه گفتی به دلم، برای من غنیمت است
بیا که در کنار تو، شبم هدر نمیشود
تمام قصه را فقط نوشتهام به عشق تو
ورق بزن، کمی بخوان، که مختصر نمیشود
نیامدی دو چشم من، غبارِ غم گرفتهاست
برای من دو چشم تو، غمین و تر نمیشود ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️