eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
130 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب: جانم -امروز رفتم سرکار دیدم امیر حسین یکی از همکارام عکست گرفته بود تو دانشگاه دیده بودت و عاشقت شده بود حلقه هم دستت نکرده بودی فکر کرده بود مجردی زینب: اون شب شامی درست کردم حلقه هامو درآوردم یادم رفت بندازم -من چیزی بهش نگفتم چون دیدم اگه بگم چیزی درست نمیشه بعدم گفتم که .. زینب تو از زندگی با من راضی هستی؟ زینب: سرت به جایی خورده؟ معلومه که آره شمام دیگه ملاحضه نکن بزن تو دهنش خندیدم -بنده خدا پر پر میشه باهم میریم پایگاه میبینمون دیگه زینب: باشه -سه روز دیگه میریم ماموریت یک هفته زینب: عه ، باشه -راستی محسن میاد خونمون درباره کاره یه سری چیز ها توضیح بده و اینا زینب: باشه گونش بوسیدم -خیلی خسته شدم بیا شونه هامو ماساژ بده زینب: باشه -آفرین زینب: کی میری برای ا*غ*ت*ش*ا*ش*ا*ت -ساعت ۶ الان محسن بیاد باهم میریم این چند وقته مردم از خستگی و بی خوابی دلم خیلی می سوزه می دونی چقدر شهید دادیم؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️