eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
130 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -یعنی وقت دنیارو میگیرید با این عاشق شدناتون همه خندیدن رفتم تو اتاقم امیر حسین هم اومد تو امیر حسین: عکسشه برگشتم -چه جوری عکس گرفتی امیر حسین: تو دانشگاه بود دیگه عکس رو نگاه کردم خشکم زد عکس زینبه -از کجا فهمیدی مجرده؟ امیر حسین: حلقه دستش نبود زینب کشتمت -آهان ، ایشالا هرچی صلاحه پیش بیاد امیر حسین: ایشالا رفت نخواستم خجالت زدش کنم و کدورتی پیش بیاد یه وقت عصبی هم بودم که زینب چرا حلقشو دستش ننداخته بود نشستم کارمو انجام بدم در اتاق زده شد و حسین اومد تو اتاق حسین: رضا جان یک هفته ماموریت خورده بهت ۳ روز دیگه -باشه ممنون حسین رفت کارم تموم شد ساعت ۵ رفتم خونه -سلام خانوم عزیزممم چطوری؟ زینب: سلام خسته نباشید کیفم گذاشتم زمین دست هام باز کردم اومد بغلم -شمام خسته نباشید بانو رفتم لباس هامو عوض کردم دست و صورتم شستم زینب: بیا چایی بخور -دست شما درد نکنه زینب: دستت بهتر شد -نمی دونم بزار بازش کنم باند رو باز کردم زخمم رو بسته بود زینب: بده بندازمش اشغالی -ممنون چایی مو خوردم -زینب ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️