💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_بیست
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
با خنده گفتم
-بعلههه کیه که لیاقت بدونه
نیایش زد پس کلم: کوفت
-ایی موهام بهم ریخت
نیایش: زینب از دستت چی میکشه
-گل میکشه
نیایش: بی مزههه ، راستیی دوستام فکر کردن زن نداری و...
-نوچ نوچ نوچ ، اگه زینب بفهمه دمار از روزگارشون در میاره
دوتایی خندیدیم
-خب بریم سر مطلب اصلی ، ببین خواهری آوردمت اینجا باهات حرف بزنم خوب گوش بده!
یادته دایی محمد اینا اومدن خواستگاری تو بعد رفتیم مشاوره؟ یادته مشاور چی گفت ؟ ما به خاطر همون دلایل میگیم نه!
الان نبین خوش خوشانته! بعد ازدواج همه چیز تغییر می کنه! چشم هات باز کن داری میری تو منجلاب گناه! بیا بیرون!
سبحان از لحاظ فرهنگی به ما نمی خوره! از لحاظ تحصیلی به ما نمی خوره
آدم درستی نیست! بد دهنه!
پس فردا روت نمیشه بگی این شوهرمه!
تنبله اهل کار نیست!
خدا میگه از تو حرکت از من برکت
نمیشه بنشینی تو خونه بگی روزی خدا می رسونه باید بری دنبالش
اونم ماشالا نمیره
اهل نماز ، روزه هست؟
روسری تورو از سرت درآورد یادته؟
محرم نامحرم براش فرقی نداره!
یادته؟ با دخترا و پسرا داشت بازی می کرد بعد به معصوم عمه دست زد روسری اونم برداشت؟ ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️