💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_بیست_و_سه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
خندیدم: کمم نمیاریا
زینب: بله بله
نگاهی به دست هاش انداختم
زدم زیر خنده
-ارایشگره نگفت بهت خانوم شما نیاز به ناخن مصنوعی ندارید؟
زینب: نه چطور؟
-اگه نگفته واقعا گیج بوده ، ناخن های تو مثل ناخن مصنوعی می مونن از بس بلدن
خدا به دادم برسه همون جوری بلند بود بلند ترم شد
خندید ناخن انگشت اشاره اش رو جلو آورد : جرئت داری اذیتم کن انگشت هام آماده ان
دوتایی خندیدیم
-یا خدا صلاح سرد گیر آورد ، خدایا نجاتم بده
دوتایی خندیدیم
-هعیی زینب دو هفته دیگه سالگرد روزیه که باهم ازدواج کردیم
چقدر زود گذشت
زینب: هعییی ، آره
زینب: چقدر خوب شد محاسنت رو کوتاه کردی
-کوتاه بهم بیشتر میاد؟
زینب: اهوم
- چون خیلی خوشگل میشم نمی خوام محاسنم کوتاه باشه
زینب: چرا اونوقت؟
-چون خیلی خوشگل میشم بعد دیگه تو منو ول نمی کنی دوری ازم برات سخت میشه
جلوی خودم گرفته بودم نخندم ولی با خنده زینب خندیدم
زینب: خدایااا من خودشیفته ام دیگه
-استاد درس پس میدیم
زینب: میبینم که خیلی دوست داری با ناخون هام هست به کار بشم خط خطیت کنم
دستش گرفتم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️