💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_بیست_و_شش
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-نه مامان جان التماس چیه
فاطمه خانوم: پس برو دیگه
-نه مامان جان من دوست ندارم
زینب: برو دیگه
یا خدا دوتا شدن
-عزیزم تو که می دونی من اصلا دوست ندارم تو این مجالس برقصم
زینب: همه مردن
-ولی زنا دارن تماشا می کنن
زینب: ولش کن مامان تا صبحم باهاش بحث کنی نمیاد
فاطمه خانوم: وا
فاطمه خانوم رفت پیش خواهراش
زینب هم دیگه حرفی نزد
مراسمشون که تموم شد به خونه مادربزرگ زینب رفتیم.
توی اتاق رفتیم تو لباس هامونو عوض کنیم زینب شامپو برداشت و می خواست از اتاق خارج بشه
-کجا؟
زینب: برم سرویس بهداشتی مسواک بزنم و صورتم بشورم
هنوز آرایش روی صورتش بود و با خوردن غذا و آب و... پاک نشده بود
-برو مسواکت بزن اما آرایش هات پاک نکن
زینب: چرا؟
-چون من میگم
زینب: پاک نمی کنم میگی چرا پاک نکردی می خوام پاک کنم میگی نه
من چیکار کنم از دست تو
-وقتی گفتم پاک کن واسه این بود که جلب توجه نامحرم می شد
درست صورت می شه بیرون گذاشت ولی نباید باهاش جلب توجه کرد که
توام ماشالا خوشگلی آرایش هم که کردی خیلی قشنگ تر شدی و ممکنه که... ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️