💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_سه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
خندیدم و موهای بلندش نوازش کردم
-برو تو عزیزم دوستات هم اومدن
نرجس: تو نمیای؟
-نه دختر قشنگم شما بفرما داخل
مادر و خواهرش هم اومدن سلام کردم بهشون نرجس دستم گرفت و کشید: عمو بیا بالا بیا بالا
روی پام نشستم
-عزیزم شما برو بالا ، بالا خاله ها هم هستن معذب میشن من بیام
نرجس: نه معذب نمیشن
خندیدم
مادر نرجس: نرجس جان عمو رو اذیت نکن شما بیا برو بالا با خواهرت
خلاصه با هر زوری بود فرستادیمش بالا زینب هنوز ایستاده بود
زینب: بیا بالا برو تو اتاقت
-جام خوبه
زینب: باشه هی لجبازی کن
و رفت بالا
چند دقیقه بعد مامان اومد
مامان: رضا بیا بالا برو تو اتاقت بشین
-چشم
با مامان بالا رفتم
-یاالله
همه: بفرمائید
داخل شدم و سر به زیر سلامی کردم و توی اتاقم رفتم
نرجس هم اومد
نرجس: بیا پایین دیگه چرا اومدی بالا؟
-عزیزم من اینجا راحت ترم
نرجس: بیا باهم برقصیم
الله اکبر😐
-برو با خاله زینب برقص خیلیم قشنگ میرقصه باشه برای بعد رقص ما باشه عمو؟
نرجس: باشه
و رفت ، خدایا بچه هام خراب شدن به خدا
روی تخت دراز کشیدم
گوشیم برداشتم رفتم تو گالری و عکس ها و فیلم های دوتاییمونو شروع به دیدن کردن وقتی تموم شد دیدم هوا تاریک شده در زده شد ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️