eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
112 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
828 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 خندیدم و موهای بلندش نوازش کردم -برو تو عزیزم دوستات هم اومدن نرجس: تو نمیای؟ -نه دختر قشنگم شما بفرما داخل مادر و خواهرش هم اومدن سلام کردم بهشون نرجس دستم گرفت و کشید: عمو بیا بالا بیا بالا روی پام نشستم -عزیزم شما برو بالا ، بالا خاله ها هم هستن معذب میشن من بیام نرجس: نه معذب نمیشن خندیدم مادر نرجس: نرجس جان عمو رو اذیت نکن شما بیا برو بالا با خواهرت خلاصه با هر زوری بود فرستادیمش بالا زینب هنوز ایستاده بود زینب: بیا بالا برو تو اتاقت -جام خوبه زینب: باشه هی لجبازی کن و رفت بالا چند دقیقه بعد مامان اومد مامان: رضا بیا بالا برو تو اتاقت بشین -چشم با مامان بالا رفتم -یاالله همه: بفرمائید داخل شدم و سر به زیر سلامی کردم و توی اتاقم رفتم نرجس هم اومد نرجس: بیا پایین دیگه چرا اومدی بالا؟ -عزیزم من اینجا راحت ترم نرجس: بیا باهم برقصیم الله اکبر😐 -برو با خاله زینب برقص خیلیم قشنگ میرقصه باشه برای بعد رقص ما باشه عمو؟ نرجس: باشه و رفت ، خدایا بچه هام خراب شدن به خدا روی تخت دراز کشیدم گوشیم برداشتم رفتم تو گالری و عکس ها و فیلم های دوتاییمونو شروع به دیدن کردن وقتی تموم شد دیدم هوا تاریک شده در زده شد ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️