eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
828 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 چقدر میگم بهت که این چیزارو گوش نده رفته لباس منو پوشیده حالاهم بلبل زبونی می کنه برای من بازم از تو گوشی اینارو یاد گرفته لبخند 😊 زد -کوفت نخند ببینم زینب جدی من اصلا دوست ندارم عادت کنی و لباسام بپوشیا به هیچ وجه دیگه لباس هام نپوش همون طور که به سمت اتاق می رفتم ادامه دادم -باید فکر آینده هم بود وابسته شدم خیلیم خوب نیستا پس فردا میمیرم بعد تو دیگه ادامه ندادم ، می خواستم درو ببندم لباس هامو عوض کنم که زینب در چهار چوب ظاهر شد با صدایی لرزون گفت زینب: می ،،،، می خوای ،،، بِ ،،،، بِری،، سوریه دست هاش می لرزید و با اولین پلک اشکش ریخت سکوتی که کرده بودم باعث شد زینب با صدای بلندتری بگه : ارههه؟؟؟؟ لحظه ای احساس کردم زانو هاش لرزید و نمی تونه روی پاهاش واسه سریع به طرفش رفتم و توی بغلم گرفتمش قلبش جوری میزد که انگار می خواست از سینه اش بیرون بیاد روی تخت نشستم صورتم رو روی صورتش گذاشتم -نه عزیزدلم ، نه خانومم ، خیال خامی داری ، با صدایی حاشی از غم گفتم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️