💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_شانزده
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
نیایش رفت رضایت اون هارم کسب کرد
از بقیه هم معذرت خواهی کرد و شاد و خرامان نشست کنار من و امیر علی
ستایش هم دوان دوان اومد
-ای ته قاری حسود
بغلش کردم
ستایش: منم ببخشید
-بخشیدم
نگاه زینب احساس کردم روی خودم ولی توجه نکردم
ستایش بقیه داداش هارو هم بغل کرد و نشست وسط امیر علی و امیر حسین
بعد شام کمی صحبت کردیم و بعد آماده رفتن شدیم
وارد خونه شدیم
لباس هامو عوض کردم مسواکم زدم و آماده خواب شدم
زینب هم اومد کنارم خوابید برگشتم اون سمت
زینب: رضا ، اون زمان من حسادت کردم به نیایش ولی وقتی گفتم می خوام تنها برم بیرون واسه این بود که فکر کنم و وقتی فکر کردم متوجه شدم کارم اشتباه بوده بلخره خواهرته ، همون جور که من سر علیرضا غیرتی میشم و علیرضا سر من ، توام همین کار رو می کنی
خلاصه متوجه اشتباهم شدم و رفتم با نیایش صحبت کردم تا کلا ختم بخیر بشه
حالا هم تو قهر نکن برگرد
بر نگشتم
زینب: آهای رضا خوابی؟
چیزی نگفتم
زینب: رضااا ، باشه برنگرد ولی من فقط تو بغل تو می خوابم برنگردی خودم برت می گردونما ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست.▪️