💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_نه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
#فردا
از خواب بیدار شدم رفتم بیرون
زینب: سلام بیدار شدی
-سلام عزیزدلم بله فندق خانوم
زینب: بیا چایی ریختم
-دستت درد نکنه فندق من
کنارش نشستم
زینب: راستی رضا بیا اینو گوش کن
-چیه؟
زینب: گوش بده ، دیشب اینقدر باهاش گریه کردم
صدایی گذاشت که صدای یک خانوم بود
زنه: من نمی دونستم باید برات نامه بنویسم یا صدام ضبط کنم ولی می خوام بدونی من واقعا نمی خواستم اینطوری تموم شی! برای یه بار توی زندگیم فقط یه چیزو ، یه کس رو برای خودم خواسته بودم و دیدی ، دیدی چطور خواستمت، دیدی چه طوری وقتی جات گذاشتم پشت اون در قبل اینکه برگردم چقدر سیگار کشیدمو ، کشیدمو ، کشیدم. ندیدی قلب! نه اینکه خواسته باشی ببینی من نزاشتم که ببینی!
وقتی قراره میون اون همه بودنات من بازم کسی باشم که قرار نیست حضور داشته باشه.
یه وقت هایی یادم دادی چطوری درمونت باشم ولی نموندم نشونت بدم که چطوری مرحم میشم رو دردات!
چشمات روی اون تره های نازک موهات هنوز جلوی چشممه، می خوام وقتی برای بوسه ی آخر اون چشم هاتو بسته بودی من باز نگهش می داشتم تا برای آخرین بار ببینم اون تار های سفید رنگت چه طوری میون مشکی هات دلبری می کنه. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️