eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
131 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 ذوق زده دست هاش بهم زد و آروم قدم برداشت چهار قدم برداشت و افتاد زینب: وای خدا رضا افتاد -هیس ، عزیزم بزار راه بره دوباره بلند شد و راه افتاد باز پنج قدم برداشت و افتاد تا رسیدن به اونجا چند دفعه افتاد و آخرین بار نزدیک بود گریش بگیره ولی دستش دراز کرد و ماشین برداشت و جیغ کشید و دست هاش بهم زد من و زینب هم باهم براش دست زدیم و بغلش و کردیم و این شد کار هر روز ما که با این بهانه راه رفتن بهش یاد دادیم فاطمه چایی به طرفم گرفت -دستت درد نکنه عزیزم فاطمه: نوش جان چایی رو به همه تعارف کرد و نشست روم رو به طرفش کردم و گفتم -راستی فاطمه جان ، باران کی به سن تکلیف می رسه؟ فاطمه: رسیده اما خیلی رعایت نمی کنه جشن هم واسش گرفتیم ولی فایده نداره نماز هاش یه روز در میونه همونی هم که می خونه رو هلیکوپتری میخونه حجابشم رعایت نمی کنه -اولشه واسش سخته درست میشه نگران نباش ، اجبار نکن بهش همون نماز هایی هم که می خونه رو تشویقش کن انشاءالله که درست میشه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️