eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
113 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
820 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -مامان می دونی که خداوکیلی من برای افتخاراتم نگفتم واسه این گفتم که اگه این ازدواج هم خوب بود من خودم پیش قدم می شدم ، نزار بیان مامان: بابات هم حرف های تورو میزنه ، باشه خیالت راحت -منم باید برم با نیایش صحبت کنم ساعت سه جلوی در مدرسه منتظر نیایش موندم اومد بیرون با دوستاش سرم رو پایین انداختم و کمی رفتم جلو تر مجبورا کمی بلند تر گفتم: نیایش اگه جلو تر می رفتم می خوردم به اون همه دختر نیایش به سمتم برگشت براش دست تکون دادم از دوستاش خداحافظی کرد و اومد سمتم نشست تو ماشین -سلام خسته نباشید نیایش: سلام سلامت باشید -چه خبر خوش گذشت؟ نیایش: بد نبود -خب خداروشکر رفتیم سمت پارکی که اونجا بود ماشین پارک کردم نیایش: چرا اومدیم اینجا ؟ -کیفت بزار تو ماشین پیاده شو در ماشینو قفل کردم و به سمت صندلی که اونجا بود رفتم نیایش: نگفتی چرا اومدیم اینجا؟ -آمدم کلت بکنم خندید نیایش: عهه -شوخی کردم اومدم باهات صحبت کردم نیایش: بزار من یه چیزی بگم -بفرما نیایش: می دونی همه به داشتنت حسرت می خورن؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️