eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
131 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 با انگشت شصتم اشک هاش پاک کردم بوسه ای روی پیشونیش زدم و سرش به سینه گرفتم مو هاش نوازش می کردم اونم گریه می کرد -آروم باش چی شده؟ هیچی نگفت -دلت برام تنگ شده بود آره؟ بازم چیزی نگفت -آه ، منم تمام وجودم دلتنگی ات و خواستنت فریاد می زد زینب اینقدر گریه نکن آخر چشم هات از دست میدی دختر اونوقت باید جواب یه نفر بدی! از خودم جداش کردم اشک هاش پاک کردم به چشم هاش خیره شدم -دلم هوای قدم زدن دونفره توی این هوا رو کرده پایه ای؟ زینب: اهوم -پس پاشو اماده شو زینب: باشه آماده شد باهم رفتیم یه پارک از ماشین پیاده شدیم و شروع به قدم زدن کردیم مدتی گذشت زینب گفت: رضا پام می سوزه می شه برگردیم؟ -چی شد یهو؟ زینب: نمی دونم پایین پاهام می سوزه برگشتیم به طرف ماشین درو براش باز کردم نشست تو ماشین خم شدم پاچه اش رو بالا زدم دیدم زخم شده -زخم شده عرق کرده می سوزه چیکار کردی؟ زینب: نمی دونم شاید به جایی خورده به طرف خونه حرکت کردیم آغوشی که بیتابش بود دیگه بیتابش نبود چون حالا تو بغلم بود و دست هام لای مو هاش بود و کنار هم خوابیدیم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️