eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
129 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -اییی خدااا لعنت بر دهانی که بی موقعه باز شود زینب: بعلهه -آماده شو بریم زینب: پاشو تو زودتر برو آماده شو الان همه میان باید منتظر شازده باشیم ، پاشو با انگشت اشاره به نوک بینیش زدم -چشممم مامان زینب و مامان منو و نیایش و ستایش و کوثر اومده بودن منو زینب عقب تر از همه داشتیم راه می رفتیم همه باهم سرگرم صحبت بودن من و زینب هم به لباس ها نگاه می کردیم وارد مغازه ای شدیم چند دست لباس پسرونه آورد با دیدنشون ذووق کردم و چند دست لباس و شلوار و.. خریدیم پستونک هارو که می دیدم از ذوقم دست زینب فشار می دادم زینب: از دیدن من این قدر ذوق نمی کنه که از دیدن اینا می کنه -زینب اینجا بیرونه منو به خنده ننداز خواهر زینب: خواهر زهر مار خواهر درد خواهر کوفت ، من خواهرم -نهه غلط کردم آروم باش شما تاج سری از دهنم پرید زینب : بار آخرت باشه هاا من سابقه کشتن دو اردک رو دادم -زینب توروخدا اینقدر منو به خنده ننداز زینب: می ندازممم -خدایا براش ظرف غذا گرفتیم ، صندلی بلند گرفتیم ، رورورک و کالسکه گرفتیم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️