eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
130 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -ایی خدا از دست این عینکت ، پرتش کنم پایین زینب: بشکنه هاا کشتمت -نوچ نوچ نوچ، واسه یه عینک زینب: کوفت باهم چنتاا عکس گرفتیم بعد رفتیم توی جنگل و پارک زینب نشست رو تاب و منم آروم هولش دادم -این جا رو نگاه کن باهم عکس گرفتیم بعد دست هامونو توی هم قفل کردیم و قدیم زدیم و باهم چیپس خوردیم -به نظرت دختره یا پسر زینب: نمی دونم ، تو دوست داری چی باشه؟ -برام فرقی نداره هردوشون نعمت خدا هستن فقط سالم باشن زینب: ایشالا نشستیم رو صندلی کمی آلوچه خریده بودیم طرفش به طرف زینب گرفتم اینقدر قشنگ می خورد جای اینکه من بخورم دستم زیر سرم گذاشتم و نگاهش کردم زینب:چیه؟ -هیچی دارم زنمو نگاه می کنم زینب: اینجوری من نمی تونم بخورمم آخه خندیدم -آخه خیلی قشنگ می خوری از ماموریت برگشتم خونه درو باز کردم زینب اومد جلو در -سلام عزیزدلل رضاا زینب: سلاااام بغلش کردم -خوبی قربونت برم زینب: بعله شما خوبی؟ -شمارو که میبینم مگه میشه بد باشم... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️