eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
828 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -نه مامان جان کمی بی حال هست طوری نیست ایشالا بهتر میشه مامان زینب: باشه ، کاری ندارید -نه دست شما درد نکنه ، خدانگهدار مامان زینب: خداحافظ گوشی رو قطع کردم زینب گردنم رو به سمت صورتش کشید سرم به طرف صورتش خم کردم -جانم؟ با صدای ضعیفی گفت: مامانم چی گفت؟ -گفت داییت اومده خونه مادرت ، ما هم دعوت کرد بریم خونشون جواب های منم که شنیدی سرش تکون داد تا مدت ها زینب هر صدایی می شنید می ترسید و من هم چند روز نتونستم سرکار برم و وقتی که رفتم زینب گذاشتم خونه مادرش یا دانشگاه می رفت زینب چایی گذاشت جلوم زینب: میای بازی؟ -چی بازی؟ زینب: من توی چند جای خونه چند پاکت گذاشتم باید بری دنبال سر نخ یه کاغذ طرفم گرفت : این سر نخ اول توش نوشته بود: گل های زیاد و خوش بویی دارد فهمیدم بالکن میگه رفتم تو بالکن گشتم پاکتی زیر گلدون بود برش داشتم بازش کردم نوشته بود: لباسات اتو شده!!! منظورش کمد لباس بود ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️