💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_نود_و_هشتم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
زمانی که ببریمش بیمارستان به دلیل پرونده ای که داشته و اینکه میخواسته خودکشی کنه قطعا جای هیچ چک و چونه ای نیست و بستری میشه
-خب این دختره میگه یا الان با عاقد میای یا من خودمو میکشم
دکتر محمدی : با عاقد نرو ولی میتونی به یه حاج آقا زنگ بزنی که بینتون صیغه محرمیت بخونه ، چون ممکنه باهم تماس داشته باشید و میدونم که خودت هم دوست نداری گناه کرده باشی
عصبی نفسم رو از سینه بیرون دادم .
کلافه دستم رو لای موهام بردم و چیزی نگفتم که دکتر گفت : رضا به حرفم گوش بده و جون خودت و خانواده ات و هم جون خودش و خانواده اش و خیلی های دیگه رو نجات بده ! این بیماره ! ممکنه کار های خطرناک دیگه انجام بده
بازهم نفس عمیقی کشیدم .
چاره ی دیگه ای نداشتم و مجبور بودم قبول کنم با اینکه میدونستم زینب ...
ولی برای نجاتمون این کار نیاز بود .
-حاج آقا از کجا گیر بیارم که منو نشناسه؟
دکتر خندید و گفت : خودت بخون دیگه
بازهم نفسم رو کلافه بیرون دادم و گفتم : خیلی خب ، میرم اونجا بهتون زنگ میزنم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️