💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_نود_و_چهارم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
صدای فریاد و جیغ و گریه آلود عمه توی گوشم پیچید : رضا جان ، رضا تورو خدا بیا اینجا
ترسیده گفتم : چی شده عمه؟
عمه با همون صدا گفت : عمه به دادم برس ، پاره ی تنم داره میمیره ، رضا کمکم کن
-عمه جون چی شده آخه؟ بگو به من!
عمه بریده بریده گفت : سارا بیرون بود ... اومد خونه .. گیج بود .. رفت توی اتاق ... یهو ... یهو ... یهو دیدم از بیرون صدای جیغ و داد میاد .. رفتم بیرون ... رفتم بیرون دیدم سارا داره خودشو از بالکن میندازه پایین ، داره خودکشی می کنه
با این حرف عمه ماشین رو کنار خیابون نگه داشتم و با وحشت گفتم : خودکشی !!!
عمه هقی زد و گفت : هرچی التماسش کردم بیاد پایین ، نمیاد !! میگه تا رضا نیاد باهم ازدواج کنه نمیام پایین ، میگه خودمو میکشم
عمه توروخدا ، جون هرکی می پرسی بیا باهاش حرف بزن ، عمه خواهش میکنم ازت به پات می افتم عمه ...
-باشه عمه ، آروم باش ، شما آروم باش چشم الان میام ، میام
عمه : بیا باهاش حرف بزن بگو کاری نکنه تا تو بیای
-باشه باشه ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️