eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
130 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 بعد با لحن بغضی اش ادامه داد : من میخواستم بیام ببینم مامانی کی حالش خوب میشه دست هام رو به طرفش دراز کردم و گفتم : الهی قربونت بشه بابا توی بغل گرفتمش و گفتم : بابایی بیمارستان جای شما نیست آخه ؛ ترسیدم بیای اونجا یک وقت خدایی نکرده مریض بشی پسر گلم وگرنه بابایی هرجا میره مگه شما رو نمیبره؟ سجاد : اهوم -حالا انشاء الله آبجی ها که خواستن به دنیا بیان باهم میریم بیمارستان ، باشه؟ سجاد : باشه -حالا با بابایی قهر نکن دیگه ، باشه؟ دستم رو به طرفش بردم و گفتم : آشتی؟ سجاد هم دستش رو به طرفم دراز کرد : آشتی بوسش کردم : قربونت بشم من سجاد از توی بغلم بلند شد و رو به روم ایستاد و گفت : بابا من از اون عمه ات و اون خانومه بدم میاد ، ببین مامانمو چیکار کردن دیگه دلم نمیخواد ببینمشون که دوباره مامانی رو اذیت کنن و مامان مریض بشه لبخند غمگینی زدم ؛ دستم رو روی موهای سرش کشیدم و غمگین گفتم : خیالت راحت پسرم ؛ دیگه نمی زارم کسی شما و مامان و آبجی هاتو اذیت کنه سجاد انگشت کوچیکه اش رو جلو آوردوگفت : قول؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️