eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
115 دنبال‌کننده
2هزار عکس
893 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 مدتی گذشت . آب دهنم رو قورت دادم و با صدای گرفته ای گفتم : من خیلی شرمنده ات هستم زینب ، از زمانی که اومدی عمه و سارا همش اذیتت کردن ، بهت حرف بد زدن ، توهین ، تحقیر .. من خیلی ازت معذرت میخوام ! من ... زینب آروم برگشت طرفم ؛ صحبتم رو قطع کرد و با صدای مهربون ، اما خسته ؛ گفت : اگه ی چیزی بگم باورت میشه؟گاهی اوقات دلم میخواد آن چنان همشون رو بزنم که شوت بشن تو خیابان ولی وجود تو باعث میشه درد رو احساس نکنم،با وجودت برام مهم نیست اونا اصلا چی میگن . الان هم دیگه عذرخواهی نکن،کسی که باید عذرخواهی کنه تو یا پدر و مادرت نیستین، یکی دیگه است لبخند کمرنگی زدم ، خواستم چیزی بگم که در اتاق به صدا در اومد . -کیه؟ مامان : منم -بفرمائید مامان در اتاق رو باز کرد و با یک سینی  داخل اومد . نگاهی به زینب انداخت و گفت : بهتری دخترم؟ زینب: بله مامان جون مامان : خداروشکر ؛ براتون دمنوش آوردم ، زود بخورید سرد نشه دوتایی از مامان تشکر کردیم . مامان : نوش جان برگشت تا به سمت در اتاق بره ، که نگاهش به تیکه شیشه های چیزی که سارا میخواست به زینب بده افتاد. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️