💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهار
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
به زینب پیامک دادم: کجایی خانومم؟
رفتم پایین بعد شام زنگ زدم به زینب
-الو
زینب: الو سلام
-خوبی عزیزم؟ خسته نباشید
زینب: خوبم ممنون تو خوبی؟ توام خسته نباشید
-چه خبر خوش میگذره؟
زینب: آره ، نکنننن بچهه
-کیه کوثره؟
زینب: آره هی کرم میریزه
خندم گرفت
زینب: نخند تورو اذیت نمی کنه که
-عشقم باهاش صحبت کن
زینب: این حرف تو گوشش نمیره
-حالا چی میگه؟
زینب: می خواد با تو حرف بزنه
-ای جان دلش برای عموش تنگ شده گوشی بده بهش
زینب: اهااا که این طور دلش برات تنگ شده پس
-حسادت نکن بانو، بچس خب ۶ سال بیشتر نداره که
زینب: هووووف ، کوثر بگیر گوشیو
- سلام کوثر خانوم
کوثر: سلام
-خوبی عمو؟
کوثر: اله تو خوبی ؟
-منم خوبم ، شنیدم خانوم منو اذیت کردی
کوثر: خانومت تیه؟
-زینبه دیگه
کوثر: نخیرم زینب اسیت می تنه
صدای زینب از اونور می اومد: من اذیت می کنم
خندم گرفته بود
-خب من به زینب میگم اذیت نکنه توام اذیتش نکن باشه؟
کوثر: باشه ، خدافس
-خداحافظ گل دختر
زینب: الو
-گفتم اذیتت نکنه
زینب: ببینیم
-برو بخواب عزیزم خسته ای
زینب: رضا
-جون رضا؟
زینب: یه کار بگم انجام میدی؟
-بفرما
زینب: بازم برام لالایی بخوون
-باشه ایشالا آماده خوابی؟
زینب: اهوم
-بگیر بخواب پس
بعد شروع کردم لالایی دیشب براش خوندم و خوابید...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️