💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_صد_و_سی_و_دو
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
من سرو مرو گنده جلوت وایسادم
گریه نکن بانوی من
این مروارید هارو نریز
با انگشتم پاکش کردم دستم زیر چونش گذاشتم و سرش بالا آوردم تو چشمام نگاه کرد
-گریه نکن عزیزکم ، قربون چشمای مشکیت بشم من
مامانم اومد در زد: رضا بدو دیگه چیکار می کنید
-اومدیم مامان
-بریم خانومم
دستش گرفتم و پوشاندمش رفتیم بیرون با مهمان ها خداحافظی کردیم
عمه سمیه اومد جلو سرم پایین بود با لحن مسخره گفت: مبارک باشه عمه جون
سرم تکون دادم و گفتم :ممنون زینب هم تشکر کرد
خلاصه جشن هم تموم شد و شب منو زینب رفتیم بیرون و دور زدیم بعد هم رسوندمش خونه و خودمم رفتم خونه وسایل هامو جمع کردم و صبح با بچه ها رفتیم کرمانشاه
به زینب پیامک دادم: سلام قشنگ رضا خوبی؟
صبح بخیر
من راه افتادم
راستی عزیزکم اونجا زیاد نمی تونم باهات حرف بزنم چون درگیر کار هستم گوشی کنار می زارم اگه جواب پیام هات ندادم نگران نشو قربونت برم هر وقت سرم خالی بشه حتما جواب میدم
مراقب خودت باش عشق رضا
یاعلی...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️