eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
118 دنبال‌کننده
2هزار عکس
900 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 به امیر علی نگاه کردم صورتش قرمز شده بود دوباره بغلش کردم -ولش کنید من دیگه باهاش هیچ کاری ندارم حرفامونو خیلی وقته که زدیم و هیچ کس اهمیت نداده در عجبم چرا مامان به من نگفت اونا هم اومدن امیر حسین: ما رفتیم دنبال مامانی اونام با ما اومدن وگرنه قرار نبود بیان -ولش کنید بیاید لواشک بخوریم امیر حسین: بزار من برم لوازم بیارم -نمی خواد آوردم اومدیم روی لواشک نمک و قره قروت ریختیم و خوردیم ترشش!!! بعد رفتیم پایین شام خوردیم و رفتم تو اتاقم به زینب پیامک دادم -سلام عشق من خوبی ؟ فردا شیفتم هستم مراقب خودت باش رضا دوست داره خیلی!! شبت آروم قشنگم و خوابیدم صبح بعد نماز آماده شدم با موتور رفتم سرکار به همه سلام کردم رفتم سراغ کار خودم شب برای استراحت رفتیم تو نماز خونه -بچه ها بیاید فوتبال دستی بازی کنیم بچه ها اومدن باهم بازی کردیم بعد بازی هم رفتیم استراحت کنیم... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️