eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
118 دنبال‌کننده
2هزار عکس
900 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 ساعت ۹ شده بود زینب: رضا خیلی عرق کردم میرم یه دوش بگیرم -برو عزیزم بعدش هم من میرم نیم ساعت بعد زینب اومد و من رفتم دوش بگیرم البته من یه حمام اساسی میرم نمی دونم چقدر گذشت داشتم موهام می شستم که زینب اومد پشت در: رضا جان احیانا نمی خوای بیای بیرون خوابیدی اون تو ۱ ساعته؟ بلند خندیدم -دارم میام بانو ، من کلا حموم کردنم طول میکشه زینب: عجب ، عجبب رضا گشنمه زود بیا -نیم ساعت دیگه جیغ کشید: هاااااا نیم ساعت دیگه یا خدا زدم زیر خنده -چقدر غر میزنی نق نقو الان میام ۵ دقیقه دیگه برو غذا گرم کن ۵ دقیقه بعد رفتم بیرون زینب همه چیز سر میز چیده بود -به به چه سفره ای زینب: عافیت باشه -سلامت باشید نشستم سر میز غذامون خوردیم و جمع کردیم خیلی خسته بودیم رفتیم زودتر بخوابیم بغلش کردم زینب: میشه برام اون لالایی رو بخونی -اره عزیزم شروع کردم براش اون لالایی رو خوندم و خوابید صبح گوشیم زنگ زد و برای نماز بیدار شدیم نماز خوندیم و خوابیدم... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️