eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
110 دنبال‌کننده
2هزار عکس
830 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 من و زینب پشت در ایستادیم و از همگی خداحافظی کردیم . وقتی رفتن ، در خونه رو بستم . به طرف زینب برگشتم و با دو دستم شانه هاش رو گرفتم . به صورتش نگاه کردم که از شدت گریه شدید قرمز شده بود . -ببین چشم منو دور دیدی چه بلایی سر خودت آوردی! زود باش برو صورتت رو بشو فردا شب مامان زنگ زد و گفت : میخواستیم بیایم خونتون اما چون حال زینب خوب نیست ، شما بیاید اینجا فاطمه ایناهم میان همین کار رو هم کردیم و رفتیم خونشون . توی چشم های همشون بغضی پنهان بود که وقتی شام خوردیم و خواستیم بریم ، به طرف بابا رفتم و دستش رو بوسیدم : بابا ، حلالم کن ، ببخش میدونم خیلی اذیتت کردم ، ببخش اونجا بود که صدای گریه جمعه بالارفته بود و خود من هم اشک هام سرازیر شد . بابا دستش رو روی سرم کشید و پر محبت باچشم های اشکی بهم نگاه کرد : هم من و هم مامانت بابت داشتنت بهت افتخار می کنیم پسرم! خداروشکر میکنم که خدا ، بچه هایی نصیبم کرده که یکی از یکی صالح ترن! ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️