eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
130 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 و سرش رو به حالت قهر ، به آن طرف برگردوند . خنده ی کوتاهی کردم و دستم رو لای موهاش کشیدم : حوری خوشگل تر از توام هست مگه بانو؟! به طرفم برگشت و بعد چند ثانیه گفت : خیلی زشت شدم؟ با لبخند گفتم : نه عزیز دلم ؛ من فقط منظورم این بود که دلتنگ اون زینبی ام که همیشه لباس قشنگ هاشو می‌پوشید و می اومد به استقبال من! همونی که شب ها لباس پیشی می‌پوشید و می‌اومد من موهاش رو براش می بافتم . کسی که وقتی می اومدم خونه ، پرشور و با لبخند ازم استقبال میکرد! اما حالا چی؟ دیگه هیچ اثری از اون اخلاق ها نیست! زینب ِمن؛ عزیز ِمن؛ خانوم ِقشنگم! تو نباید بشکنی! سرش پایین بود و به حرف هام گوش میداد . دستم رو زیر چونه اش گذاشتم و سرش رو بالا آوردم : نگاهم کن! چشم های تیله ایش به چشم هام گره خورد : خانومم؛ تو زن ِمنی! زن من! من اصلا دلم نمیخواد زن من بشکنه! تو الگوت  کسی هست که نشون داد وقت عمل ، همیشه پای حرفش هست! توی بدترین شرایط ، وقتی عزیزانش از بزرگ تا کوچیک ، از علی اصغر تا حسینش رو جلوی چشمش سر بریدن ؛ وقتی به خیمه ها آتیش زدن ، وقتی غارت کردن ، وقتی.. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️