eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
130 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب : من عاشقتم بچه گربه ی من ریز بهشون خندیدم . چراغ سبز شد و حرکت کردم . تا برسیم خونه زینب دستش رو به در تکیه داده بود و زیر چانه اش گذاشته بود و من رو نگاه میکرد . از نگاه هاش خنده ام گرفته بود ولی سعی در کنترل کردنش میکردم. رسیدیم خونه. اول رفتم کمک سجاد تا لباساش رو عوض کنه و بعد لباس های خودم رو عوض کردم. دیشب زینب ماکارونی درست کرده بود و به اندازه وعده ظهر هم درست کرد بود . زینب ماکارونی رو گذاشت تا گرم بشه؛ سجاد رو بغل کردم و باهم رفتیم دست هامون رو شستیم و بعد با سجاد وسایل سفره رو آماده کردیم و روی میز چیدیم. ماکارونی که گرم شد ، همگی دور میز نشستیم؛ زینب روبه روی من و سجاد هم مابین من و زینب . زینب برامون ماکارونی کشید . در سکوت شروع به خوردن غذاکردیم. زینب : مامانی بهت غذا بدم؟ سجاد : بده با جدیت گفتم : لازم نکرده خودم به سجاد غذا میدم و فرصت به زینب ندادم و بشقاب سجاد رو به طرف خودم کشیدم و قاشق رو پر کردم و توی دهن سجاد گذاشتم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️