eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
113 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
824 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 از فکر کردن به این موضوع بغض توی گلوم گیر کرد چیز دیگه ای به سمت ذهنم هجوم آورد که با فکر کردن بهش لبخند تلخی زدم به این فکر کردم که الان دستش درد گرفته حتما که زده تو صورتم از طرف دیگه فکر دیگه ای به ذهنم هجوم آورد نه دستش درد نگرفته ، سبک شده ، چون تمام عصبانیتش روت خالی کرده از جنگ و جدال خودم با خودم خسته شدم چشم هام بستم وقتی باز کردم تار میدیدم پرده اشک بود که آروم غلیتید و پایین ریخت صورتم پاک کردم صدای هق هق گاه و بیگاهش تنها صدایی بود که توی خونه ما می اومد مصمم بودم برم تو اتاق یا حرفام از پشت در بهش بزنم با خودم فکر کردم و تصمیم گرفتم برم داخل درو باز کردم و رفتم داخل اتاق از دیدنش قلبم تکه تکه شد از درد قلب چشم هام بستم و آروم گوشه ای نشستم که پتوش مقابلم بود مثل همیشه ، پتو رو بغل کرده و خیلی اروم گریه میکرد بدون اینکه از جاش تکون بخوره وقتی من اومدم هم همون طور آروم اشک می‌ریخت. نفس عمیقی کشیدم و آروم گفتم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️