💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_بیست_و_شش
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-بیا کمک بابایی کن کار هام انجام بدم بعد بریم بازی کنیم باشه؟!
سجاد: چیکار کنم؟
-آروم لیوان هارو بزار تو این ظرف ها باشه بابا جون؟ فقط نشکنیاا
سجاد : باشه بابا
بعد از اینکه کار هامون رو انجام دادیم رفتم با سجاد بازی کردم و بعدش هم خونه رو جارو زدیم و تمیز کردیم
#فردا
هر چیزی که آماده نبود رو آماده کردیم
نمازمون رو خوندیم
مهمون ها یکی یکی اومدن ساعت شش شد ، مجلس شروع کردیم
اول محسن زیارت حضرت زهرا (س) رو خواند .
حاج آقا که اومد رفتم پیش مهدی
-مهدی جان مجلس دست تو ، من و محسن میریم غذا بگیریم ، تو مواظب همه چیز باش
مهدی : باشه داداش خیالت راحت
-ببین اول باید حاج آقا سخنرانی کنه و بعدش هم روضه بخوانه خب؟
مهدی: باشه داداش خیالت راحت برو
با محسن رفتیم چند پرس کباب سفارش دادیم و بعد هم گرفتیم و آوردیم خونه .
وقتی رسیدیم حاج آقا هنوز داشت سخنرانی میکرد .
رفتیم توی آشپزخونه و غذا هارو گذاشتیم .
-چایی و کیک بردین؟
همون موقعه امیر علی و امیر حسین اومدن تو آشپزخونه و سینی هارو گذاشتن ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️