eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
113 دنبال‌کننده
2هزار عکس
911 ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 گوشیش سمتم گرفت و فیلمی نشونم داد با دیدنش چشم هام از عصبانیت بستم همون طور که توی بغلم بود گفتم -ببین زینب این فیلم واقعی هست خب ، ولی هیچ رابطه ای بین من و این خانم نیست ! هیچی ! اسمش بهار هست ، اول بهار اومد سراغم. بخاطر پرونده ای که دست من بود. من هیچ توجهی بهش نمیکردم. حسین گفت بهار رو تحویل بگیر تا ازش اطلاعات بگیریم. گفتم من نمیخوام به یکی دیگه بگین من نمیتونم. گفت هیچکس بهتر از تو نمیتونه ازش اطلاعات بگیره. اوایل  بهار خیلی بهم نزدیک میشد و ابراز علاقه میکرد. کاملا هم مشخص بود نقشه ست. به حسین گفتم دیگه نمیتونم. حسین گفت خیلی خوب پیش رفتیم،اطلاعات خیلی مهمی ازش گرفتیم.واقعا هم اطلاعاتی که من از زیر زبونش میکشیدم بدون اینکه خودش متوجه بشه و از واو به واو حرفهاش میگرفتم خیلی مهمتر از اطلاعات سوخته ای بود که بهش میدادم. بهار متوجه شده بود که با اون رفتارش من بیشتر اذیت میشم. اونم هربار بهم نزدیکتر میشد تا اذیتم کنه. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️