💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_دو
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
گوشیش سمتم گرفت و فیلمی نشونم داد
با دیدنش چشم هام از عصبانیت بستم
همون طور که توی بغلم بود گفتم
-ببین زینب این فیلم واقعی هست خب ، ولی هیچ رابطه ای بین من و این خانم نیست ! هیچی ! اسمش بهار هست ، اول بهار اومد سراغم. بخاطر پرونده ای که دست من بود. من هیچ توجهی بهش نمیکردم. حسین گفت بهار رو تحویل بگیر تا ازش اطلاعات بگیریم.
گفتم من نمیخوام به یکی دیگه بگین من نمیتونم. گفت هیچکس بهتر از تو نمیتونه ازش اطلاعات بگیره. اوایل بهار خیلی بهم نزدیک میشد و ابراز علاقه میکرد. کاملا هم مشخص بود نقشه ست.
به حسین گفتم دیگه نمیتونم. حسین گفت خیلی خوب پیش رفتیم،اطلاعات خیلی مهمی ازش گرفتیم.واقعا هم اطلاعاتی که من از زیر زبونش میکشیدم بدون اینکه خودش متوجه بشه و از واو به واو حرفهاش میگرفتم خیلی مهمتر از اطلاعات سوخته ای بود که بهش میدادم.
بهار متوجه شده بود که با اون رفتارش من بیشتر اذیت میشم.
اونم هربار بهم نزدیکتر میشد تا اذیتم کنه. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️