eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
2هزار عکس
863 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب خندید و گفت : عه راست میگه دکتر هم خندید و گفت : انشاءالله زیر سایه پدر و مادر عاقبت بخیر بشه با زینب ممنونی گفتیم . به زینب کمک کردم تا شکم اش رو تمیز و کرد و پایین اومد . چادرش پوشید از خانم دکتر تشکر کردیم و از اتاق بیرون اومدیم . با لبخند دستش محکم گرفتم و فشار دارم . زینب هم لبخند زد و فشاری به دستم داد . از بیمارستان بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم -اخییششش ، بلخره یه جا پیدا کردم بتونم قربون صدقه ات برم ؛ الهییی قربون خانومم برم ، زینب خیلی دوستت دارم ، ببین اصلا تو که اومدی تو زندگیم برکت رو با خودت اوردی قربون خدا برم که بهم همچین فرشته ای داده ، اصلا کل زندگی من پره از فرشته . چون یه فرشته دارم که با خودش یه عالمه فرشته آورده که زندگیم رو پر برکت و زیبا کرده . زینب دستش زیر چانه اش زده بود و بهم نگاه میکرد. بعد آروم نگاهی به اطراف انداخت و به جلو خم شد و گونه ام رو بوسید و بعد تکیه داد به صندلی . با لبخند به نوک بینیش زدم و گفتم : نوکرتم به مولا دلبر لبخند زد ، ماشین روشن کردم -ببین بانو ، الان که فهمیدم دوقلو داریم دیگه خیلییی باید مواظب باشیا ، تازه قانون های منم سخت تر میشه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️